مصاحبه ها

من هم مانند پروست، فکر می‌کنم نویسندگی 10 فیصد انگیزه و 90 فیصد کار سخت است

هرچه قدرت بیش‌تر داشته باشید، تشخیص آدم راست‌گو از دروغ‌گو برای تان دشوار می‌شود. وقتی به قدرت مطلق دسترسی پیدا می‌کنید، هیچ ارتباطی میان شما و واقعیت نمی‌ماند و این بدترین نوع تنهایی است که می‌تواند وجود داشته باشد.

مصاحبه «پیتر ایستون» با «گابریل گارسیا مارکز» برنده جایز نوبل 1982
برگردان به فارسی: محمد نسیم نصوح
بخش سوم
پیتر: منشا طاعون بی خوابی در صد سال تنهایی چه بود؟
گارسیا مارکز: از زمانی که ” افسانه اودیپ” را خواندم، به موضوع طاعون علاقمند شدم. راجع به طاعون های قرون وسطی زیاد خوانده ام. یکی از کتاب های مورد علاقه ام رمان یادداشت های سال طاعون اثر دانیل دفو است، یکی از دلایلی اش این است که دفو یک روزنامه نگار است و نوشته هایش یک فانتزی ناب است. سال های زیادی فکر می کردم که دفو راجع به ”  طاعون لندن ” نوشته بود چون ناظرش بوده اما بعد ها متوجه شدم که آن کتاب یک رمان بوده، چون دفو در زمان شیوع طاعون در لندن هنوز هفت ساله هم نبوده است. طاعون ها همیشه به شکل های مختلف، از موضوعاتی بوده که به تکرار از آن ها در کار هایم استفاده کرده ام. سال های زیادی فکر می کردم که خشونت سیاسی در کلمبیا همچون طاعون علت متافزیکی دارد. قبل از نوشتن صد سال تنهایی در یک داستانی به نام ” یک روز پس از شنبه ” با یک طاعون همه ی پرنده ها را کشته بودم. درکتاب صد سال تنهایی از طاعون بی خوابی به عنوان یک ترفند ادبی استفاده کردم چون برخلاف طاعون خواب آلودگی است. نهایتا ادبیات چیزی نیست جز نجاری.

پیتر: می‌شود در مورد این قیاس یک کم بیش‌تر توضیح دهید؟

گارسیا مارکز: هردو کارهای بسیار سختی اند. نوشتن یک موضوع تقریبا به اندازه ساختن یک میز کار دشوار است. در هردو کار با واقعیت سر و کار دارید، موادی که هم‌سان چوب سخت است. هردو کار پر است از فن و تکنیک. اساسا به پیمانه‌ی خیلی کمی جادو و بقیه به کار شاقه نیازمند است. و من هم ، مانند پروست، فکر می‌کنم نویسندگی ده فیصد انگیزه و 90 فیصد کار سخت است. من اصلا کار نجاری نکرده ام، اما آن حرفه‌ای است که خیلی احترام دارم.
پیتر: راجع به تب کیله در صد سال تنهایی چه گفتنی دارید؟ چقدر از آنچه در رمان اتفاق می افتد بر پایه ی آن کاری است که ” کمپنی یونایتید فروت ” انجام داد؟
گارسیا مارکز: تب کیله خیلی قریب به واقعیت ساختمان بندی شده است. البته که من با استفاده از روایت فنون ادبی به اثبات موضوعاتی پرداخته ام که از لحاظ تاریخی ثابت نشده اند. به‌عنوان مثال قتل عام در چهارراهی شهر کاملا درست است، اما وقتی آن را بر اساس اسناد و شواهد نوشتم، در حالی اصلا معلوم نشد که به چه تعداد مردم کشته شدند، من آمار کشته شدگان در چهارراهی را سه هزار نفر ذکر کردم که آشکارا مبالغه آمیز است. اما در یکی از خاطرات بچه‌گی ام یک قطار خیلی‌خیلی طولانی را می دیدم که مزرعه کیله را ظاهرا پر از کیله ترک می کرد. امکان داشت که بجای آن سه هزار نفر کشته در آن بار باشد که در نهایت به دریا تخلیه می‌شوند. چیزی حالا واقعا حیرت‌انگیز است، این است که بگونه‌ی خیلی طبیعی در گانگرس و روزنامه‌ها از «سه هزار نفر کشته» صحبت می‌شود. فرض می‌کنم که بخشی از تاریخ ما به این شکل ساخته شده است. در کتاب«خزان پدر سالار» جایی دیکتاتور می‌گوید، مهم نیست که این در حال حاضر واقعی به نظر نرسد، چون در زمانی به آینده بوقوع خواهد پیوست. دیر یا زود مردم بجای حرف حکومت به حرف نویسنده‌ها باور خواهند کرد.
پیتر: این موضوع نویسنده را بسیار قدرت‌مند می‌سازد، این طور نیست؟
گارسیا مارکز: بلی، من هم این‌گونه احساس می‌کنم. این موضوع خیلی زیاد مسوولیت پذیرم می‌کند. کاری که دوست دارم این است که یک پروژه‌ی روزنامه‌نگاری انجام دهم که کاملا راست و درست باشد اما مثل کتاب صدسال‌تنهایی خارق العاده به نظر برسد. هرچند که زندگی می‌کنم و اتفاقات گذشته را به یاد می آورم، بیشتر بر این باور خودم مطمئن می‌شوم که ادبیات و روزنامه نگاری ارتباط تنگاتنگی با هم دارند.
پیتر: در مورد کشوری بگویید که به عوض قرض‌های خارجی اش، دریای خود را  می‌دهد، چنانچه در کتاب خزان پدر سالار آمده است.
گارسیا مارکز:بلی، این اتفاق واقعا رخ داده است. رخ داده است و به کرات هم رخ خواهد داد. «خزان‌پدرسالار» یک کتاب کاملا تاریخی است. یافتن احتمالات خارج از حقایق واقعی کار روزنامه‌نگار و رمان نویس است، هم‌چنین رسالت پیامبران نیز همین است. مشکل این‌جاست که بسیاری از مردم فکر می‌کنند که من‌نویسنده‌ی داستان‌های تخیلی هستم، در حالی که من یک شخص بسیار واقع گرا هستم و چیزهایی را می‌نویسم که باور دارم ریالیسم سوسیالیستی (واقعگرایی اجتماعی) درست است.
پیتر: آیا منظور تان از یوتوپیا ( آرمان گرایی ) است؟
گارسیا مارکز: مطمئن نیستم که واژه یوتوپیا به معنای واقعی است یا آرمانی. اما فکر می‌کنم معنی واقعی را می‌رساند.
پیتر: آیا شخصیت های خزان پدر سالار، بعنوان نمونه دیکتاتور، بر اساس آدم های واقعی نوشته شده اند؟ چون شباهت هایی میان فرانکو، پرون و تریجیلو به چشم می خورد.
گارسیا مارکز:در هر رمانی شخصیت پردازی یک مرکب است: ترکیبی از شخصیت‌های مختلف که شما می‌شناسید، در مورد شان شنیده اید یا خوانده اید. درمورد دیکتاتورهای امریکای لاتین در قرن گذشته و شروع قرن جدید هرچه که می‌توانستم بیابم خواندم. هم‌چنان با افرادی زیادی که زیر حاکمیت حکومت‌های دیکتاتوری زیسته بودند، گفتگو کردم. و این کار را به مدت ده سال انجام دادم و وقتی دیدی شفافی از چگونگی شخصیت‌ها بدست آوردم، سعی کردم هر آنچه را که خوانده بودم، شنیده بودم، فراموش کنم تا این که می‌توانستم خلق کنم بدون این که نیاز به استفاده از وقایع که درزندگی واقعی افتاده بود، داشته باشم. در مرحله‌ای متوجه شدم که من خودم هیچ دوره‌ی را زیر چتر حکومت دیکتاتوری زندگی نکرده بودم با خود فکر کردم اگر کتاب را در اسپانیا می‌نوشتم، می‌توانستم ببینم که زندگی در فضای یک حکومت مستبد چه حسی دارد. اما دریافتم که فضای زیر حاکمیت «فرانکو» در اسپانیا خیلی متفاوت از آن فضای حکومت استبدادی کارائیب بود. به این دلیل کتاب تا یک سال بسته ماند. چیزی کم بود و مطمئن هم نبودم که آن چیز چه بود. پس یک شبه تصمیم گرفتم که بهترین کار این است که دوباره برگردیم به کارائیب، بنابر این هم دوباره برگشتیم به «بارانکیلا»در کلمبیا. آن زمان سخنانی خطاب به روزنامه‌نگاران داشتم، آن‌ها فکر کردند که شوخی بود. گفتم دوباره برگشتم چون فراموش کرده بودم که میوه«گواوا»چه بویی می‌دهد. در حقیقت این واقعا چیزی بود که نیاز داشتم کتابم را با آن به پایان برسانم. به کارائیب سفر کردم. هم‌چنان که داشتم از جزیره‌ای به جزیره‌ی دیگر می‌رفتم، رفته‌رفته به عناصری که رمانم کم داشت، روبرو می‌شدم.
پیتر: شما اغلب از موضوع تنهایی قدرت، در کار های تان صحبت می‌کنید.
گارسیا مارکز: هرچه قدرت بیشتر داشته باشید، تشخیص آدم راست‌گو از دروغ‌گو برای تان دشوار می‌شود. وقتی به قدرت مطلق دسترسی پیدا می‌کنید، هیچ ارتباطی میان شما و واقعیت نمی‌ماند و این بدترین نوع تنهایی است که می تواند وجود داشته باشد. یک فرد خیلی قدرتمند، یک دیکتاتور با افراد و لذت هایی محصور شده است که هدف نهایی شان دور کردن او از واقعیت است. همه‌چیز دست به دست هم می‌دهند تا او را منزوی کنند.
پیتر: و راجع به تنهایی نویسنده چه گفتنی دارید؟ آیا تفاوتی میان این دو تنهایی وجود دارد؟
گارسیا مارکز: آن هم تا جایی با موضوع تنهایی قدرت ارتباط دارد. تلاش زیاد نویسنده برای ارائه‌ی تصویری از واقعیت بعضا باعث انحراف او از مسیر آن واقعیت می‌شود. چنانچه می‌گویند تلاش نویسنده به اصطلاح در برج عاج برای شناساندن واقعیت می‌تواند نتیجه اش قطع ارتباط او با واقعیت شود. روزنامه‌نگاری در برابر آن خیلی خوب محفوظ است. به این دلیل است که من همیشه سعی کرده ام تا به روزنامه‌نگاری ادامه دهم، چرا که روزنامه‌نگاری مرا با دنیای واقعی در ارتباط نگه‌می‌دارد. مخصوصا روزنامه‌نگاری سیاسی و رشته‌ی سیاست. تنهایی که مرا قبل از نوشتن صد سال تنهایی تهدید می‌کرد، تنهایی نویسنده نبود؛ تنهایی شهرت بود که بسیار شبیه تنهایی قدرت است. دوستانم از من در برابر آن تنهایی محافظت کردند، دوستانی که هم‌واره در خدمتم هستند.
پیتر: چگونه ؟
گارسیا مارکز : چون قادر بوده ام دوستانم را در تمام زندگی ام با خود داشته باشم. منظورم این است که دوستان قدیمی ام را از خود جدا یا خودم را از آن‌ها دور نمی‌کنم و آن‌ها کسانی اند که مرا به خودم بر می‌گردانند. مشهور نیستند اما همیشه محکم در کنارم ایستاده اند.
پیتر: داستان‌ها چطور شروع می شوند؟ یکی از تصاویر مکرر در رمان خزان پدر سالار، حضور گاوها در قصر است. آیا این یکی از تصاویر اصلی داستان بود؟
گارسیا مارکز: من یک کتاب عکس دارم که می‌خواهم به شما نشان دهم. این را به تکرار گفته ام که در پیدایش کتاب‌هایم هم‌واره یک تصویر موجود بوده است. اولین تصویری که از خزان پدرسالار داشتم، تصویر یک مرد پیر بود در یک قصر بسیار مجلل که در آن گاوها آمده و پرده‌های آن را می‌خورند. اما این تصویر واقعی به نظر نمی‌رسید تا زمانی که آن عکس را دیدم. در شهر روم در یک کتاب فروشی رفتم و به دیدن کتاب‌های عکاسی که دوست داشتم بخرم مشغول شدم و این تصویر را دیدم، عالی بود. وقتی آن تصویر را دیدم با خود گفتم همانی است که باید باشد. از آن جایی که من خیلی آدم ذهن‌گرایی نیستم، باید مقدمات کارهایم را در امور روزمره زندگی و نه در شاهکارهای بزرگ پیدا کنم.
پیتر: آیا رمان‌های تان اصلا مسیرهای غیر قابل پیش بینی می‌گیرند؟‌
گارسیا مارکز: در اوایل این اتفاق رخ می‌داد. در داستان‌های اولم، در مورد فضای کار یک ایده کلی در ذهن داشتم، اما به خودم اجازه می‌دادم تا جزئیات را به دست چانس بسپارم. بهترین توصیه‌ی که  آن اوایل وقتی جوان بودم به من شده بود، این بود که هیچ مشکلی ندارد تا با استفاده از همین تکنیک کارم را پیش ببرم، چون سیلی از الهام در آن زمان دامن گیرم بود. اما به من گفته شده بود که بعدتر اگر تکنیک داستان نویسی را یاد نگیرم با فروکش کردن الهام به مشکل مواجه می‌شوم و تکنیک نیاز بود تا آن را جبران کند. اگر تکنیک را در زمانش یاد نگرفته بودم، حالا قادر به ساختار بندی خوب داستان از قبل نبودم. ساختار یک مساله کاملا فنی است، اگر در همان اوایل آن را یاد نگیرید، دیگر اصلا یاد نخواهید گرفت.
پیتر: پس انضباط برای تان خیلی مهم است.
گارسیا مارکز: به نظر من، بدون داشتن یک نظم فوق العاده نمی‌توان کتابی را که ارزش خواندن داشته باشد نوشت.
پیتر: نظر تان در مورد محرک‌های مصنوعی چیست؟
گارسیا مارکز: یکی از نوشته‌های همینگوی که مرا بسیار تحت تاثیر قرار داد، این بودکه نوشتن برای او مانند بوکسینگ است. او متوجه صحت و سلامتی اش بود. فاکنر شهرت میخوارگی داشت ولی در هر مصاحبه‌ای که از او می‌شد، می‌گفت، نوشتن یک جمله هم هنگام مستی ناممکن بود. همینگوی هم همین را می‌گفت. خوانندگان ناآشنای کارهایم از من می‌پرسند، آیا وقتی برخی از کارهایم را می‌نوشتم، از مخدرات استفاده کرده بودم یا خیر. اما این نشان می‌دهد که آن‌ها هیچ‌چیزی در مورد ادبیات و مواد مخدر نمی‌دانند. برای این که نویسنده‌ی خوبی باشید، مجبور هستید که در هر لحظه از نوشتن کاملا سالم و از صحت خوب برخوردار باشید. من خیلی مخالف برداشت رمانتیک از مفهوم نوشتن هستم که می‌گوید کار نویسندگی قربانی دادن است، هرچند وضع اقتصادی یا عاطفی نویسنده بدتر باشد، به همان اندازه نوشته او بهتر خواهد بود. من فکر می‌کنم، به‌عنوان یک نویسنده، شما باید در حالت خیلی خوب عاطفی و جسمی باشید. در نزد من، برای خلق اثر ادبی شما باید از صحت کامل برخوردار باشید، و «نسل گمشده» این حرف مرا خوب درک می‌کنند.، آن‌ها مردمی بودند که به زندگی عشق می‌ورزیدند.

پیتر:«بلز سیندرار»گفته است که نویسندگی در مقایسه با بسیاری از کارها، یک امتیاز است و نویسنده‌ها در مورد سختی کار شان مبالغه می‌کنند. شما چه فکر می‌کنید؟
گارسیا مارکز: به نظرم نویسندگی و هر کاری دیگری که با دقت بالا انجام شود، دشوار است. امتیاز چیست؟ امتیاز، انجام دادن کاری است که به میل خودتان انجام می‌دهید. فکر می‌کنم که من توقع ام از خودم و از دیگران بسیار بالاست، چون اشتباهات را تحمل نمی‌توانم. فکر می‌کنم انجام دادن هرکاری به شکل درست، یک امتیاز است. این درست است که نویسنده‌ها بعضا دچار خود بزرگ بینی می‌شوند و خود  را  مرکز هستی و وجدان جامعه می‌پندارند. اما چیزی که من تحسین می‌کنم این است که کار باید به درستی انجام شود. من همیشه که سفر می‌کنم از دانستن این نکته خرسند می‌شوم که پیلوت‌ها در کار شان ماهرتر اند نسبت به من نویسنده.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا