مصاحبه ها

اگر توصیه‌ای به نویسنده‌ی جوانی داشته باشم، این خواهد بود:«راجع به چیزهایی بنویس که برایت اتفاق افتاده است»

مصاحبه «پیتر ایستون» با «گابریل گارسیا مارکز» برنده جایز نوبل 1982

بخش نخست
برگردان به فارسی: محمد نسیم نصوح
مصاحبه پیتر ایستون با گابریل گارسیا مارکز، زمستان 1981؛
در این مصاحبه‌ی تقریبا شش ساعته که در مدت سه روز بعد از ظهرها در استدیوی آقای مارکز در مکسیکو سیتی به طول انجامید، گارسیا مارکز نا گفت‌هایی زیادی را در زمینه‌های تاریخ، ادبیات و روزنامه نگاری بیان می‌دارد. او می‌گوید در کودکی نقاشی می‌کشید و در جوانی اولین خط «مسخ» اثر  فرانتس کافکا خواب را از او ربود و برای اولین‌بار او را به نوشتن داستان‌های کوتاه واداشت و از آن هنگام با خود عهد کرد که می‌خواهد بهترین نویسنده‌ی دنیا شود و هیچ کس هم جلو او را گرفته نمی‌تواند. هم‌چنان از حادثاتی که نگرش ادبی او را تغییر دادند، از تاثیر پذیری اش از نویسندگان نسل گمشده‌ی امریکایی می‌گوید. تنهایی نویسنده را به تنهایی یک دیکتاتور تشبیه و شهرت نویسنده را در هر سنی وحشتناک می‌خواند. وساطت منتقدین را اضافی دانسته و از آن خوشش نمی‌آید، مترجمان را تحسین و حرمت می‌کند و آنان را برخلاف تصور خود شان خلاق و آفریدگار مجدد آثار از یک زبان به زبان دیگر می‌داند. شوق ترجمه آثار «آندره مالرو»، «کنراد» و «دو سنت اگزوپری» را داشت و موفق نشد. مردم فکر می‌کردند او از جیمز جویس تاثیر پذیرفته است از سبک خاص فاکنر، از صحتمندی همینگوی و از تک گویی درونی ویرجینیا وولف ستایش می‌کند.
گارسیا مارکز که روزگاری روزنامه نگار بوده، از تاثیر متقابل داستان نویسی و روزنامه نگاری می‌گوید. از استقلال مالی و انجام کار های به میل دلش، از ناچاری مقید کردن افکار و ایده‌هایش در چهار چوب منافع روزنامه‌ها گفتنی هایی دارد. جذابیت و امتیاز هر شغلی از نظر او بر آن است که کاری را که دل تان می‌خواهد انجام دهید. در کارهایش اشتباهات را تحمل نمی‌تواند و تعهد اش بر این است که با مخاطبانش صادق بماند و حتی آن را بنحوی با غرورش گره می‌زند. بعنوان یک نویسنده نقش الهام و شهود را در کشف حقیقت بیشتر از ذهن‌گرایی می‎‌‌‌داند. آرمانش برنده شدن جایز نوبل است که یک سال پس از این مصاحبه به آرزویش می‌رسد ولی شهرتش را ویرانگر می‌داند و اما حسرت بزرگ زندگی اش نداشتن یک دختر است.
پیتر ایستون در مورد مصاحبه اش با گارسیا مارکز می‌گوید:
مصاحبه با گابریل گارسیا مارکز در دفتر کارش انجام گرفت، جایی درست در عقب خانه اش  در« سان انجیل این»، منطقه‌ی قدیمی و دوست داشتنی، که پر از گل‌های رنگارنگ مکسیکو سیتی بود. دفتر از خانه اصلی خیلی دور نبود. ساختمانی با طول کم که به نظر می‌رسد اصلا بعنوان مهمان‌خانه طراحی شده است. داخل ساختمان در انتهای اتاق یک میز تحریر، دوتا چوکی راحتی، یک مینی بار مرتب، یک یخچال کوچک سفید با یک ذخیره کننده آب معدنی بالای آن، قرار دارد. شاخصه‌ی اصلی اتاق یک عکس تنهایی خود گارسیا مارکز است که بالای مبل آویزان شده است. در این عکس مارکز شنل شیکی به تن دارد و در یک چشم انداز که باد می‌وزد، ایستاده است و نگاهش شبیه نگاه آنتونی کویین است.
گارسیا مارکز در انتهای استدیو پشت میزخود نشسته بود. با گام‌های سبک آمد که از من پذیرایی کند. مردی با ساخت جسمی محکم، قدش حدود پنج فیت و  هشت نه انچ است، شبیه یک مبارز میان وزن دیده می شود- چهار شانه است و پایین تنه اش کمی لاغر است. ملبس با لباس غیر رسمی بود، پتلون مخملی راه راه همراه یک جاکت چپه یقه‌ی نازک و بوت‌های سیاه چرمی. موهایش مجعد و خاکستری اند و بروت پرپشتی دارد.
مصاحبه طی سه جلسه‌ی تقریبا دو ساعته در بعد از ظهرها انجام شد. با وجودی که انگلیسی گارسیا مارکز خیلی خوب است، اما بیشتر به زبان اسپانیایی صحبت می‌کرد و دو پسرش صحبت‌هایش را ترجمه می‌کردند. وقتی گارسیا مارکز صحبت می‌کند گاهی رو به جلو خم می‌شود و گاهی به عقب می‌نشیند. در هنگام صحبت از حرکت دستانش هم استفاده می‌کند تا با اشاره نکته‌ی را تاکید کند، یا تغییر خط فکرش را نشان دهد. او بگونه‌ی متناوب وقتی دارد با مخاطب صحبت می‌کند خود را به جلو خم می‌کند گاهی هم به پشت تکیه می‌کند. پاهای خود را روی هم می‌اندازد و متفکرانه صحبت می‌کند.
پیتر: راجع به استفاده از دستگاه  ضبط صوت چه نظری دارید؟
گارسیا مارکز: مساله این‌‎جاست که وقتی می‌فهمی مصاحبه ضبط می‌شود، رفتارت تغییر می‌کند. من خودم سریعا حالت دفاعی می‌گیرم. بعنوان یک روزنامه نگار احساس می‌کنم که ما تا هنوز طرز استفاده از دستگاه ضبط صوت در هنگام انجام گفتگو را نیاموخته ایم. به نظرم شیوه ی درست این است که یک روزنامه نگار می‌تواند مصاحبه‌ی طولانی انجام دهد بدون آن که در جریان گفتگو یادداشت برداری کند. سپس چیزهایی که از گفتگو به خاطرش مانده را به یاد بیاورد و احساس خود را بنویسد، نه این که لزوما عین کلماتی بیان شده را استفاده  کند. روش مفید دیگر این است که یادداشت برداری کند، و بعد آن‌ها را با رعایت وفاداری به شخص مصاحبه شونده تفسیر کند. چیزی که راجع به ضبط شدن تمام قسمت‌های گفتگو آدم را عصبانی می‌کند این است که این موضوع به شخص مصاحبه شونده وفادار نیست، چرا که حتی واکنش‌های احمقانه شما را هم ضبط کرده و به حافظه می‌گیرد. به همین دلیل است که وقتی دستگاه ضبط صوت روشن است، من آگاهم که دارد از من مصاحبه می‌شود؛ وقتی از این دستگاه استفاده نشود، بگونه‌ی ناخودآگاه و کاملا طبیعی صحبت می‌کنم.
پیتر: خوب، به استفاده از این دستگاه مرا به احساس گناه واداشتید، اما به نظرم در مصاحبه‌ی این‌چنینی شاید نیاز باشد.
گارسیا مارکز: به هر حال، از همه‌ی آنچه که گفتم هدف این بود که شما را در حالت دفاعی قرار دهم.
پیتر: یعنی شما خودتان هیچ‌گاهی از یک دستگاه صوت در هنگام یک گفتگو استفاده نکرده اید؟
گارسیا مارکز: بعنوان یک روزنامه نگار، هرگز. دستگاه ضبط صوتی خوبی دارم، اما با آن صرف موسیقی گوش می‌کنم در ضمن به‌عنوان یک روزنامه نگار من هیچ مصاحبه‌ای انجام نداده ام. گزارش‌های زیادی تهیه کرده ام اما هرگز  مصاحبه به شکل سوال و جواب نداشته ام.
پیتر: درمورد مصاحبه معروف تان با یک دریانورد که کشتی اش غرق شده بود، شنیدم.
گارسیا مارکز: آن مصاحبه به شکل پرسش و پاسخ نبود. دریا نورد از ماجراهای خود تعریف کرد و من سعی کردم با استفاده از کلمات او و روایت اول شخص داستانش را یادداشت کنم، گویی که انگار خود او آن‌ها را  نوشته باشد. وقتی هم که این خاطرات سلسله‌وار طوری یک قسمت در هر روز و در طول چند هفته نشر شد با امضای خود او منتشر شد نه من. تا این که بیست سال بعد، با چاپ مجدد آن، مردم فهمیدند آن یادداشت را من نوشته بودم. هیچ ویراستاری به ارزش آن پی نبرده بود تا این که کتاب صد سال تنهایی را نوشتم.
پیتر: از آنجا که شروع سخن ما با روزنامه نگاری بود، چه احساسی دارد پس از یک مدت طولانی رمان نویسی، دوباره به روزنامه نگاری روی بیاورید؟ آیا این بار حس متفاوت یا نگاه متفاوت خواهید داشت؟
گارسیا مارکز: من همیشه این طور خودم را متقاعد کرده ام که پیشه‌ی اصلی من روزنامه نگاری است. چیزی که قبلا راجع به روزنامه نگاری دوست نداشتم، شرایط کاری آن بود. به علاوه، مجبور بودم تا افکار و ایده‌هایم را به نفع منافع روزنامه مقید کنم. در حال حاضر، پس از سال‌ها فعالیت به‌عنوان یک رمان نویس و رسیدن به استقلال مالی به‌عنوان یک رمان نویس، می‌توانم بخوبی دست به انتخاب موضوعاتی بزنم که مورد علاقه ام بوده و با ایده‌هایم هم‌خوانی دارند. در هر صورت، من همیشه از فرصت انجام دادن کار های خوب روزنامه نگاری نهایت لذت را می‌برم.
پیتر: کار خوب روزنامه نگاری از نظر شما چیست؟
گارسیا مارکز: به نظرم «هروشیما« اثر «جان هرسی» کار خارق العاده‌ای بود.
پیتر: آیا امروزه داستان بخصوصی است که بخواهید بنویسید؟
گارسیا مارکز: داستان‌های زیادی است و بسیاری شان را در واقع نوشته ام. درمورد پرتغال، کوبا، انگولا و ویتنام نوشته ام. خیلی دوست دارم که راجع به پولند هم بنویسم. فکر می‌کنم اگر می‌توانستم دقیقا آنچه را که اکنون در آنجا اتفاق می‌افتد را بیان کنم، داستان بسیار مهمی خواهد شد. اما در حال حاضر هوای پولند خیلی سرد است و من روزنامه نگار راحت طلبی هستم.
پیتر: فکر می‌کنید رمان کارهایی می‌کند که روزنامه نگاری از انجام آن عاجز است؟
گارسیا مارکز: نخیر. فکر نکنم هیج تفاوتی میان آن دو باشد. تاجایی‌که منابع شان یک‌سان، مواد شان یک سان و زبان شان یک‌سان است. «یادداشت‌های سال طاعون» اثر دانیل دفو یک رمان فوق العاده است و «هیروشیما » یک  روزنامه نگاری فوق العاده است.
پیتر:  آیا روزنامه نگار و رمان نویس در توازن واقعیت و خیال مسوولیت‌های متفاوتی دارند؟
گارسیا مارکز: در روزنامه نگاری تنها یک واقعیت کذب تمام کار را بی اعتبار می‌کند. برعکس در رمان یک واقعیت صحیح به تمامیت کار مشروعیت می‌دهد. این تنها تفاوتی است که میان روزنامه نگاری و رمان نویسی وجود دارد و مربوط به تعهد نویسنده  می‌شود. یک رمان نویس هر کاری دلش شد انجام می‌دهد منتهی تا زمانی که مردم را به آن باورمند نگهدارد.
پیتر: در مصاحبه چند سال پیش تان با نگاه به گذشته‌ی روزنامه نگاری تان، از سرعت کار تان اظهار حیرت و شگفتی کردید. پس از آن کارها چقدر سرعت داشته است؟
گارسیا مارکز: در هر دو بخش روزنامه نگاری و رمان نویسی حالا نسبت به قبل نوشتن برایم دشوارتر شده است. وقتی در روزنامه‌ها کار می‌کردم روی نوشته‌ها محتاط نبودم، حالا هر واژه‌ی را هوشیارانه می‌نویسم. هنگامی که برای روزنامه«ال ایسپکتادور» در بوگوتا کار می‌کردم، دست کم هر هفته سه مقاله و هر روز دو یا سه مورد ویرایش متن و نقد فلم انجام می‌دادم. سپس وقتی همه به خانه می‌رفتند، شب می‌ایستادم و رمان‌هایم را می‌نوشتم. صدای ماشین‌های لاینو تایپ را دوست دارم. صدای شان شبیه صدای باران است. اگر آن‌ها خاموش می‌شدند و در سکوت می‌ماندم، نمی‌توانستم کار کنم. حالانکه نتیجه کارهایم نسبتا خیلی کم است، در یک روز خوب کاری از ساعت 9 صبح تا 2 یا 3 بعد از ظهر، خیلی اگر بنویسم یک پاراگراف چهار یا پنج خطی است که معمولا هم روز بعد پاره اش می‌کنم.
پیتر: آیا این دقت، نتیجه این است که کار های تان خیلی پسندیده میشود یا این که نتیجه یک تعهد سیاسی است؟
گارسیا مارکز: نتیجه‌ی هردوست. به نظرم ایده ی نوشتنم به مردمان زیاد که تصورش را هم نمی‌کردم یک نوع مسوولیت عمومی ادبی و سیاسی برایم پدید آورده است. حتی غرورم هم دخیل می‌شود و نمی خواهم از کارهایی که قبلا انجام دادم عقب بیفتم.
پیتر: نوشتن را چگونه آغاز کردید؟
گارسیا مارکز: با رسامی. با رسامی کارتون‌ها. پیش از آن که خواندن و نوشتن یاد بگیرم در خانه و در مکتب رسامی‌های کمیدی می‌کشیدم. وقتی به یادم می آید خنده ام می‌گیرد، در دوران لیسه‌ی شهرت نویسندگی داشتم، حالانکه تا آن زمان در حقیقت هیچ چیزی ننوشته بودم. اگر قرار بود جزوه یا نامه‌ی درخواستی برای نوشتن باشد، این من بودم که می‌نوشتم. چون شهرت نویسندگی داشتم. وقتی هم که به دانشگاه راه یافتم یک پس زمینه بسیار خوب ادبی داشتم، بطور قابل ملاحظه ی بالاتر از میانگین آنچه که دوستانم داشتند. در دوران دانشگاه در بوگوتا دوستان و آشنایانی پیدا کردم که باعث معرفتم با نویسندگان معاصر شدند. یک شب دوستی کتابی از داستان‌های کوتاه «فرانتس کافکا»را برایم به امانت داد. به محل سکونتم رفتم و شروع به خواندن «مسخ»اثر کافکا کردم. همان خط اول تقریبا مرا از تخت خواب بیرون انداخت. خیلی شگفت زده شدم. اولین خط آن این چنین بود:وقتی آن صبح«گریگور سمسا» از خواب‌های پریشان خود بیدار شد، متوجه شد که در تخت‌خوابش به یک حشره‌ی غول پیکر تبدیل شده است”وقتی این جمله را خواندم با خودم فکر کردم که قبلا نمی‌دانستم که کسی اجازه داشته باشد که چیزهایی از این قبیل بنویسد. اگر می‌دانستم، نویسندگی را خیلی‌ها قبل شروع می‌کردم. پس از آن سریعا به نوشتن داستان‌های کوتاه رو آوردم. آن هم داستان‌های کوتاه آن زمان من کاملا خیالی هستند، چون که آن‌ها را بر پایه ی تجربیات ادبی خودم می‌نوشتم و هنوز ارتباط میان ادبیات و زندگی را پیدا نکرده بودم. داستان‌هایم در بخش ادبی روزنامه «ال ایسپیکتادور» در بوگوتا نشر می‌شدند و در آن زمان تا حدی موفق بودند احتمالا بخاطر این که در کلمبیا آن زمان هیچ کسی داستان‌های کوتاه خیالی نمی‌نوشت. چیزهایی که آن زمان می‌نوشتم غالبا راجع به زندگی روستایی و زندگی اجتماعی بودند. وقتی اولین داستان‌های کوتاهم را نوشتم مردم می‌گفتند که تحت تاثیر «جویس» هستم.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا