داستان

و این‌هم آن خاطره 

نویسنده: محمدفهیم دشتی

مدتی بود با “هفته‌نامۀ کابل” کار می‌کردم. هرچند من مانند چند جوان دیگر،  خبرنگار معمولی در آن هفته‌نامه بودم، اما داشتن رابطه با شماری از مقامات دولت مجاهدین سبب شده بود که بیشتر از دیگران، مورد توجه رزاق مامون، مدیر مسؤول هفته‌نامۀ کابل باشم.
قرار بود شورای “اهل حل وعقد”در کابل برگزار شود، تا تکلیف رهبری دولت مجاهدین را مشخص سازد. قبل از به قدرت رسیدن دولت مجاهدین، در نشستی که سران مجاهدین در پاکستان داشتند، به این فیصله رسیده بودند که برای دو ماه نخست، صبغت‌الله مجددی و در چهار ماه بعد، برهان‌الدین ربانی، ریاست دولت را برعهده داشته و پس از آن شورای اهل حل و عقد برگزار شود تا رهبری دولت را تعیین نماید.

در دفتر مامون نشسته بودیم که کسی آمد و گفت: مامون باید نزد آمرصاحب برود. او بلادرنگ حرکت کرد و بعد از ساعاتی بازگشت. به گفتۀ مامون، آمر صاحب خواسته بود تا تحلیلی در مورد مقایسۀ شورای اهل حل و عقد و جلسۀ پشاور نوشته شده و در هفته‌نامۀ کابل به نشر برسد. (در طول سه سال فعالیت هفته‌نامۀ کابل تا قبل از سقوط کابل به دست ط.ـالبان، این تنها موردی بود که آمر صاحب می خواست ما نوشتۀ خاصی را به نشر برسانیم.)

نوشته آماده شده بود. با مامون به دیدار آمر صاحب رفتیم. آمرصاحب در یک اتاقک کوچک در طبقۀ دوم ساختمانی به نام “مهمان‌خانۀ نمبر یک” تنها نشسته و چای می‌نوشید. وقتی آمر صاحب یکی دو پاراگراف آن نوشته را خواند، قلم خواست. ما برای اصلاح متن‌ها از قلم سرخ استفاده می‌کردیم. من که فکر می‌کردم ممکن است اصلاحاتی در آن متن نیاز باشد، با خود یک قلم سرخ داشتم که به آمرصاحب دادم.

در چند دقیقۀ کوتاه، همه کاغذها سرخ شده بود. ده‌ها مورد را آمر صاحب نشانی کرده بود که باید تغییر می‌خورد. با مامون برگشتیم به دفتر. تصادفاً صبورالله سیاسنگ که از نویسندگان چیره‌دست رسانه‌ها در آن سال ها بود، نیز به دفتر ما آمد. مامون با او قضیه را در میان گذاشت.

سیاسنگ هر چند از لحاظ باورهای سیاسی و دینی، پیوندی با آمر صاحب نداشت، اما به دلیل این که دوست مامون بود، پذیرفت که در نوشتن آن متن، او را یاری دهد. هر دو که در حقیقت نویسندگان خوبی استند، به این باور بودند که بهترین متن را نوشته اند.

متن دوباره نویسی‌شده، تایپ شد. آن را ستون‌-ستون، قطع کردیم و بعد ستون‌ها را با یکدیگر وصل نموده و راه دفتر آمرصاحب را در پیش گرفتیم.

مامون، می خواست به این گونه نشان بدهد که آن متن کاملاً آمادۀ چاپ است. با مخابره از یکی از دست‌یاران آمرصاحب، آدرس جایی را که باید می‌رفتیم تا آمر صاحب را ببینیم گرفیتم و حرکت کردیم.

آمر صاحب را در سالون نسبتا بزرگ یک ساختمان در منطقۀ وزیر اکبر خان یافتیم. با این که تعداد مراجعین زیاد بود، بدون این که منتظر مانده باشیم، در کنار آمر صاحب جای یافتیم که بلادرنگ کاغذ را از دست مامون گرفت و مشغول شد به خواندن متن. وقتی دست آمر صاحب دراز شد، فهمیدم که باید قلم سرخ را بدهم. باز خطوط سرخ، یکی بعد از دیگری روی متن تایپ شده نقش می‌بست.

وقتی آمرصاحب به نیمه‌های متن رسید، دست از قلم کشید و با نگاه تندی به مامون نگریسته و گفت: “این چی است جان برادر؟ برای من طومار آورده‌ای؟ کاش من نویسنده می‌بودم. چرا صاف و پاک و روشن نوشته نمی‌کنی؟ این کنایه و اشاره و در پرده سخن گفتن چی معنا دارد؟ گپ روشن است: یک، دو، سه تا آخر.” کاغذ را به دست مامون داد و خود مشغول حرف زدن با کسان دیگری که در اتاق نشسته بودند، شد. ما چند دقیقۀ دیگر هم آن‌جا منتظر ماندیم تا این که بار دیگر نگاه آمر صاحب بر ما افتاد و با اشارۀ سر فهماند که می‌توانیم برویم.
مامون بار دیگر آن متن را باز نویسی کرد، مگر بدون این که نظر آمر صاحب را بگیرد، به نشر رساند. شاید می‌دانست که باز هم ممکن است، توبیخ شود.

نمایش بیشتر

سیمرغ

سیمرغ یک نهاد فرهنگی و اجتماعی است که با اشتراک جمع کثیری از اندیشمندان، فرهنگیان و نویسنده‌گان در حوزه تمدنی و فرهنگی فارسی_ پارسی تشکیل گردیده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا