افغانستان شناسی

سیاست غیرمسوولانه چین در افغانستان؛ انگیزه‌های نزدیکی چین با طالبان در چیست؟

نویسنده: رستم روشنگر

مشهور است که چین در سیاست خارجی خود به اقتصاد تمرکز دارد و به گونه آهسته و پیوسته سیاست توسعه اقتصادی را در کشورها و مناطق مختلف جهان دنبال می‌کند و از تنش و تقابل سیاسی و نظامی با قدرت‌های رقیب به ویژه امریکا می‌پرهیزد.

نزدیک‌سازی روابط عربستان و ایران که با پادرمیانی چین صورت گرفت، یکی از اقدامات سیاسی چین در منطقه دانسته می‌شود که بسیاری از ناظران روابط بین‌الملل آن را یک اقدام کم‌پیشینه سیاسی از جانب چین عنوان می‌کنند. اقدامی که نشان می‌دهد، چین علاقمند ورود به مسایل سیاسی جهانی شده و از سیاست پرهیز از تنش‌های سیاسی گذشته خود فاصله گرفته است. نزدیکی ایران و عربستان به وساطت چین گامی در جهت کاهش نفوذ امریکا در خاورمیانه دانسته می‌شود که چین علاقمند آن است.

برخی از ناظران به این باوراند که بعد از خروج نظامی امریکا از افغانستان و آغاز جنگ اوکراین، چین و روسیه و هند و ایران در تلاش ایجاد یک ایتلاف بزرگ منطقه‌ای شده‌اند. این کشورها تلاش می‌کنند که هم‌زمان با تقویت میکانیزم‌های همسویی و هم‌آهنگی میان خود، سیاست امریکازدایی و غرب‌زدایی را نیز دنبال کنند. حل منازعات منطقه‌ای و منازعات داخلی کشورهای منطقه از راه تفاهم و گفت‌وگو و اعمال فشار سیاسی بر طرفین نزاع، در واقع بخشی از راهبرد ایتلاف جدید در زمینه امریکازدایی و کاهش نفوذ غرب در منطقه است. تصور اعضای ایتلاف جدید این است که راهبرد امریکا در منطقه ما«تنش‌زایی» است و بنابراین پادزهر آن«تنش‌زدایی» است.

در افغانستان نیز کشورهای یاد شده سفارت‌های خود را پس از تسلط دوباره طالبان بر افغانستان فعال نگهداشتند که به معنای موافقت و تایید ضمنی حاکمیت طالبانی در افغانستان پنداشته شده می‌تواند. این کشورها به گونه صریح از جبهه مقاومت ملی و سایر نیروهای ضد طالبان حمایت نکرده‌اند و پیوسته بر این نکته تاکید داشته اند که طالبان یک حکومت فراگیر تشکیل دهند و اختلافات داخلی از راه گفت‌وگو حل و فصل شود.

چین در این میان به گونه خاصی تمایل به نزدیکی با طالبان نشان داده و تلاش کرده تا به روال گذاشته به سیاست توسعه اقتصادی خود در افغانستان از طریق امضای قراردادهای استخراج معادن ادامه دهد. با آنکه روسیه، هند و ایران گاه گاهی صحبت از لزوم حمایت از نیروهای ضد طالبان داشته اند اما چین به نظر می‌رسد که یکسره جانب طالبان را گرفته و انگار یقین دارد که طالبان در حکومت ماندنی هستند و باید با آنان کار کرد.

ناظران به این باورند که همکاری چین با طالبان سه دلیل شناخته شده عمده دارد:

۱-ترس و نگرانی چین از گسترش نفوذ گروه‌های تروریستی نظیر تحریک اسلامی ترکستان شرقی به قلمرو چین.

۲- تداوم برنامه‌های توسعه اقتصادی چین در افغانستان.

۳- مقابله با نفوذ امریکا و غرب در افغانستان.

تماس مقام‌های چینی با طالبان به سال ۲۰۱۷ بر می‌گردد. سالی که تلاش‌های صلح امریکا با طالبان نیز شدت گرفت و منجر به امضای معاهده دوحه بین امریکا و طالبان گردید. اما اخیرا گزارش شده که چین تلاش‌های خود را در جهت توسعه همکاری با طالبان تشدید بخشیده است و این نیز همزمان است با تلاش‌های امریکا برای اعمال نفوذ بیشتر بر طالبان. در تازه‌ترین مورد، چین سفیر جدیدی به افغانستان معرفی کرد که طالبان از آن استفاده تبلیغاتی زیاد کردند. بعضی از منابع استخباراتی خارجی می‌گویند که معرفی سفیر جدید چین در کابل در واقع برآیند چندین ماه مذاکره مخفی بین چینی‌ها و طالبان بوده و این بدان معناست که فصل جدیدی از روابط میان چین و طالبان آغاز شده است. به گفته این منابع، در گفت‌وگوهای سیاسی میان طالبان و چین، چین متعهد شده که یک نیروی سی هزار نفری ویژه را برای طالبان آموزش دهد و تمویل کند که به احتمال زیاد این نیرو به حافظ منافع چین در افغانستان مبدل شود. در صورت تایید شدن این گزارش‌ها، می‌توان گفت که همکاری چین و طالبان فراتر از حدود معینه و چارچوب اهداف سه گانه فوق‌الذکر رفته و حکایت از دگردیسی عمده در سیاست‌های چین در قبال افغانستان دارد. به این معنا که چین از لاک سیاست‌های شناخته شده قدیمی خود در افغانستان بیرون شده و عملا تبدیل به یک بازی‌گر سیاسی و نظامی فعال در افغاستان مبدل می‌شود.

در واقع چین سیاستی را در افغانستان روی دست گرفته که می‌توان آن را غیرمسوولانه دانست. چینی‌ها می‌دانند که طالبان یک گروه تروریستی و استخباراتی و مزدور و ضد مردمی است. تمام کمال و هنر طالبان کشتن و زدن و بستن و محروم کردن مردم از حقوق ابتدایی زندگی شان است. طالبان قاتل صدهاهزار فرد نظامی و ملکی افغانستان است و مردم افغانستان این را فراموش نخواهند کرد. این که مردم تحت حاکمیت طالبان مجبور به سکوت شده اند به این معنا نیست که مردم از طالبان راضی است و جنایات این گروه را فراموش کرده است. از نظر قومی، طالبان نماینده قوم پشتون در افغانستان است و دولت را وسیله تحقق اهداف فاشیستی و تمامیت‌خواهانه حلقات پشتونیستی ساخته است. طالبان در خصومت و تضاد آشکار با نصف زیاد جامعه افغانستان که زنان باشند، قرار دارد. طالبان وسیله دست استخبارات بیرونی و نیروی نیابتی نیروهای نامریی دیگری است که به تاراج و ویرانی افغانستان کمر بسته‌اند. اینها از چشم چینی‌ها پنهان نیست. با درک این واقعیت‌ها، تعامل و همکاری و حتا فراتر از آن برنامه چین برای تقویت طالبان که به معنای چرب کردن ماشین انسان‌کشی طالبان است، سوال‌های جدی‌ای را خلق می‌کند که نمی‌توان پاسخ آن را از سیاست‌های شناخته شده خارجی چین دریافت. تقویت طالبان از سوی چین نیاز به توضیح دارد. چینایی‌ها باید دلایل مقنع به این کار شان ارایه کنند.

امریکا و ناتو و برخی دیگر از کشورهای دور متهم اند که برنامه تنش‌زایی در افغانستان را دنبال می‌کنند و از طالبان و بقیه گروه‌های تروریستی همچون ابزار سیاست خارجی خود استفاده می‌کنند. حالا به نظر می‌رسد که چین نیز از چنین سیاستی در قبال افغانستان استفاده می‌کند. واضح است که چنین سیاستی غیرمسوولانه است. اگر امریکا و انگلیس چنین سیاستی را در افغانستان اجرا می‌کنند، زیاد از آنان بعید نیست. آنان از افغانستان دور هستند و احساس مسوولیت چندانی در قبال این کشور ندارند. اما چین نمی‌تواند غیرمسوولانه رفتار کند. چون‌که چین همسایه افغانستان است و هر سیاستی که در قبال این کشور اعمال می‌کند، باید مسوولانه و استراتیژیک باشد و منافع افغانستان و صلح و ثبات افغانستان را در نظر بگیرد. بسیار واضح است که تقویت طالبان به معنای تضعیف افغانستان است. طالبان نماینده مردم افغانستان نیست و مردم این کشور برای آینده کشور شان طرح و برنامه خود را دارند که دیر یا زود روی میز خواهد آمد.

تقویت طالبان به معنای تقویت تروریزم منطقه‌ای و جهانی؛ به معنای تقویت اپارتاید جنسی؛ به معنای تقویت فاشیزم قومی و به معنای تقویت افراطیت مذهبی خشونت‌گرا است. وقتی این پدیده‌ها تقویت شود، در واقع عوامل جنگ و بی ثباتی و ناامنی و تبعیض تقویت می‌شود. مگر نه این است که چین مدعی است که برای صلح و ثبات در افغانستان کار می‌کند؟ آیا چینایی‌ها در شناخت شان از طالبان دچار اشتباه شده‌اند؟‌ یا این است که چینی‌ها نیز مثل امریکایی‌ها نفع خود را در تقویت عوامل بی‌ثباتی و ناامنی در افغانستان می‌دانند و صلح و ثبات خواهی یک شعار فریبنده است؟ یا این است که چین مثل امریکا و انگلیس از عینک پاکستان به قضایای افغانستان نگاه می‌کند و مسیر پیموده‌اش در افغانستان از همین دریچه صورت گرفته است؟!

به هر روی، به چینی‌ها گفته شود که روی طالبان سرمایه‌گذاری نکنید اگر می‌خواهید یک همسایه خوب به افغانستان باشید. طالبان ماندنی نیستند و عواملی که موجب نابودی و فروپاشی طالبان می‌شود در ذات این گروه نهفته است. این گروه ظرفیت اصلاح و تغییر را ندارد.

شاید چینی‌ها چون دغدغه حقوق‌بشری ندارند، تصور شان این است که نقض گسترده حقوق بشر از جانب طالبان به عامل شکست این گروه مبدل نخواهد شد اما باید گفت که انگیزه نقض حقوق بشر در نزد طالبان صرفا دینی و مذهبی نیست بلکه ریشه‌های قومی و نژادی دارد. یعنی نقض حقوق بشر از سوی طالبان جنس دیگری دارد. طالبان متعلق به یک قوم سی درصدی در افغانستان است که رویای بلعیدن اقوام هفتاددرصدی را در سردارد و این رویا به شدت جنایتکارانه است. دیر یا زود اقوامِ در معرض حذف و نابودی، از شوک و غفلت و سردرگمی بیرون شده و علیه یک حاکمیت فاشیستی که لباس قدیسی به تن کرده، به پا خواهند ایستاد و در برابر این ایستادگی هیچ نیرویی را یارای ایستادگی نخواهد بود.

به احتمال زیاد، دلیل دیگری که چین بی‌اعتنا به زشتی و خشونت بی‌حدوحصر طالبان سودای رفاقت با این گروه را در سر دارد، به این واقعیت اشاره داشته باشد که چینی‌ها ارزیابی بدبینانه‌ای از توانایی نیروهای نظامی و سیاسی طالبان دارند و براساس آن به این نتیجه رسیده‌اند که نیرویی در برابر طالب وجود ندارد و اگر هم دارند قابل اغماض است. این اشتباه فاحش دیگری است. درست است که بالفعل نیروهای نظامی و سیاسی ضد طالبان ضعیف و پراگنده هستند و در نظر نمی‌آیند اما چنانکه اشاره شد، برنامه‌های تجاوزکارانه و تبارگرایانه طالبان مولد نیروهای ضد طالبانی بالقوه زیادی است که در یک محاسبه استراتیژیک نباید نادیده گرفته شود.

نمایش بیشتر

سیمرغ

سیمرغ یک نهاد فرهنگی و اجتماعی است که با اشتراک جمع کثیری از اندیشمندان، فرهنگیان و نویسنده‌گان در حوزه تمدنی و فرهنگی فارسی_ پارسی تشکیل گردیده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا