مصاحبه ها

هرچیزی را می‌خوانم. سعی می‌کنم به روز باشم

واقعا دوست داشتم کتاب‌هایم بعد از مرگم چاپ شوند. تا مجبور نشوم در بازار شهرت، سرگردان شوم و نویسنده‌ی بزرگی باشم.

مصاحبه «پیتر ایستون» با «گابریل گارسیا مارکز» برنده جایز نوبل 1982

برگردان به فارسی: محمد نسیم نصوح

بخش چهارم و پایانی

  • پیتر: چه زمانی از روز خوب کار می‌کنید؟ آیا برنامه‌ی کاری مشخصی دارید؟
  • گارسیا مارکز: وقتی نویسنده‌ی حرفه ای شدم، بزرگترین مشکلی که داشتم، همین مساله تقسیم اوقات بود. روزنامه‌نگار بودن به این معنی است که از طرف شب باید کار کنید. وقتی تمام وقت به نوشتن شروع کردم چهل ساله بودم. تقسیم اوقاتم اساسا از 9 صبح تا 2 بعد از ظهر وقتی که بچه‌هایم از مکتب بر می‌گشتند بود. از آن جایی که به کار دشوار عادت داشتم، از این که تنها صبح‌ها کار می‌کردم عذاب وجدان داشتم؛ پس سعی کردم که عصر‌ها هم کار کنم، اما متوجه شدم کار های که عصرها انجام می‌دادم، روز بعد صبح باید از نو انجام شان می‌دادم. بنابرین تصمیم گرفتم از ساعت 9 صبح تا 2:30 بعد از ظهر کار کنم و دست به کارهای دیگری نزنم. در عصرها ملاقات‌ها، گفتگوها، و دیگر کارهایی که ممکن است دم دست بیاید را انجام می‌دهم. مشکل دیگر با تقسیم اوقاتم این است که تنها در جاهایی می‌توانم کار کنم که قبلا با آن‌جا آشنا هستم و قبلا آنجا کار کردم. در هوتل‌ها، اتاق‌های اجاره ای، در ماشین‌های تایپ امانتی نمی‌توانم بنویسم. این مشکل آفرین می‌شود، چون وقتی که سفر می‌کنم نمی توانم بنویسم. البته که همیشه دنبال بهانه‌ای هستید تا کمتر کار کنید. به این دلیل تحمیل شرایط بالای خودتان همیشه مشکل است. در هر شرایطی منتظر الهام باشید، این سخنی است که رمانتیک‌ها بسیار به کار می برند. در حالیکه، دوستان مارکسیست من در پذیرش این سخن مشکل دارند. اما هرچیز که نامگذاری کنید، من معتقدم حالت خاص ذهنی وجود دارد که در آن هنگام با خیلی آسانی می توانید بنویسید موضوعات هم خود به خود می آیند. در این حالت، تمام بهانه هایی مثل این که تنها می توان در خانه نوشت، نابود می شوند. آن لحظه و آن حالت ذهنی به نظر میرسد زمانی پدید می آید که شما موضوع درست را و روش های صحیح کار کردن با آن را دریافته باشید. و این برای شما خیلی هم خوشایند است، چون در غیر این صورت هیچ چیزی بد تر از انجام دادن کاری نیست که دوست ندارید انجام دهید.
    یکی از سخت‌ترین کارها نوشتن پاراگراف اول است. من ماه‌های زیادی را بالای پاراگراف اولی صرف کرده ام و وقتی پاراگراف نخست را می‌نویسم، متباقی کار‌ها خیلی راحت انجام می‌شود. در پاراگراف اول، خیلی از مشکلات کتاب تان را حل می‌کنید. طوری که موضوع، سبک و لحن کتاب را دریافته اید. حد اقل برای من، پاراگراف اولی به نحوی نمونه‌ی این است که متباقی کتاب چه شکلی خواهد بود. به این دلیل است که نوشتن کتاب داستان‌های کوتاه خیلی مشکل تر از نوشتن یک رمان است. هر باری که یک داستان کوتاه می‌نویسید، مجبور هستید با نوشتن یک داستان دیگر، کاملا دوباره از سر شروع کنید.
  • پیتر: آیا تا کنون رویاها بعنوان یک منبع الهام بخش برای تان اهمیت داشته اند؟
  • گارسیا مارکز: در آغاز توجه زیادی به آن‌ها داشتم. و سپس متوجه شدم که زندگی به خودی خود بهترین منبع الهام است و رویاها فقط قسمتی کوچکی از این سیل بزرگی اند که زندگی نام دارد. مساله درست در نوشته‌های من این است که من خیلی علاقمند برداشت مفاهم مختلف از رویا ها و تفسیر آن‌ها هستم. در عموم رویا ها را بخشی از زندگی می پندارم، اما واقعیت بسیار غنی تر است. یا شاید هم من رویاهایی خیلی بی اهمیتی دارم.
  • پیتر: میان الهام و شهود، چه تفاوتی می‌توانید قائل شوید؟

  • گارسیا مارکز: الهام زمانی است که موضوع درست را پیدا می‌کنید، موضوعی که واقعا دوست دارید؛ و همین باعث می‌شود نوشتن خیلی آسان شود. شهود، که آن هم هم‌چنان برای داستان نویسی ضروری است، کمک می‌کند واقعیت را بدون نیاز به دانش علمی، یا هر شکلی دیگری از یادگیری، کشف کنید. قانون جاذبه نسبت به هر راه دیگری، با شهود به آسانی درک می‌شود. این یک راه برای کسب تجربه است بدون این که نیاز باشد خودتان را به زحمت بیندازید. برای یک رمان نویس شهود ضروری است. اساسا شهود برخلاف ذهن گرایی است، که به شدت از آن متنفرم – به این معنی که در آن دنیای واقعی به یک نظریه ی ثابت تبدیل می‌شود. درحالی که شهود این امتیاز را دارد که بگوید چیزی هست یا چیزی نیست. در شهود با این مشکل دست و پنجه نرم نمی‌کنید که برای هر مشکلی یک راه حل ناساز پیدا کنید.
  • پیتر: منظور تان این است که نظریه پردازان را دوست ندارید؟

  • گارسیا مارکز: دقیقا. چون اغلب نمی‌توانم واقعا آن‌ها را درک کنم. برای همین هم است که خیلی از مسایل را در پوشش حکایت‌ها توضیح می‌دهم چون مفاهم انتزاعی را نمی‌فهمم تا در قالب آن به شرح مسایل بپردازم. به همین دلیل است که بسیاری از منتقدین می‌گویند که شخصی تحصیل کرده ای نیستم. در کار هایم خیلی از نقل قول استفاده نمی‌کنم.
  • پیتر: فکر نمی‌کنید که منتقدین کار های شما را بطور بسیار سلیقه‌ای دسته بندی می‌کنند؟
  • گارسیا مارکز: منتقدین برای من نمونه‌ی بارز آن چیزی هستند که ذهن‌گرایی نام دارد. اول تر از همه، آن‌ها یک نظریه می دهند در مورد این که یک نویسنده چگونه باید باشد. بعد سعی می‌کنند که نویسنده را در قالب خود شان سازگار سازند و اگر او سازگار نشد، آن‌ها هنوز تلاش می‌کنند تا او را به زور سازگار سازند. این را فقط بخاطری که پرسیدید پاسخ می‌گویم. من واقعا علاقه‌ی به این که این منتقدین راجع به من چه فکر می‌کنند ندارم و نه خیلی سال‌هاست که نقدی خوانده ام. آن‌ها وظیفه‌ی میانجیگری میان نویسنده و خواننده را برای خودشان قائل شده اند. من همیشه سعی کرده ام نویسنده‌ی خیلی روشن و دقیقی باشم، سعی می‌کنم مستقیما با خواننده متصل باشم بدون نیاز به وساطت منتقد.
  • پیتر: مترجمان را چگونه ملاحظه می‌کنید؟

  • گارسیا مارکز: به مترجم‌ها زیاد احترام دارم به استثنای آن‌هایی که از پاورقی استفاده می‌کنند. آن‌ها همواره سعی می‌کنند چیزی را به خواننده توضیح بدهند که احتمالا منظور نویسنده آن نبوده است. از آن‌جایی که از پا ورقی استفاده می کنند، خواننده مجبور است که آن را بخواند. مترجمی شغل خیلی مشکل، کم درآمد و کاملا بدون پاداش است. یک ترجمه خوب، همیشه خلق دوباره‌ی اثر به یک زبان دیگر است. به همین دلیل است که ارادت زیادی به گریگور راباسا دارم. کتاب‌های من در 21 زبان ترجمه شده اند و راباسا تنها مترجمی است که اصلا چیزی را از من نخواسته است تا توضیح بدهم و او در پاورقی جابجا کند، فکر می کنم به لطف او کار هایم به طور کامل مجددا به زبان انگلیسی خلق شده اند. خیلی از بخش‌های کتاب هست که ترجمه کلمه به کلمه آن بسیار سخت می شود. احساسی که از خواندن این ترجمه‌ها به دست می‌دهد این است که مترجم کتاب را می خواند و سپس آن را از برداشت‌های خود بازنویسی می‌کند. به این دلیل است که به مترجم‌ها این قدر احترام قایلم. آن‌ها بیشتر با بصیرت هستند تا ذهن گرا. نه تنها این که ناشران برای شان پول کم می‌دهند بلکه آن‌ها خودشان هم به کار شان بعنوان خلق اثر ادبی نمی‌بینند. کتاب‌هایی هستند که دوست داشتم به اسپانیایی ترجمه کنم اما کار ترجمه‌ی آن‌ها همانقدر زمان صرف می‌کند که نوشتن کتاب‌های خودم و از آن طریق پول کافی برای امرار معیشت  دریافت نخواهم کرد.
  • پیتر: چه کتاب‌هایی را دوست دارید ترجمه کنید؟

  • گارسیا مارکز: همه آثار آندره مالرو. دوست داشتم کنراد و سنت اگزوپری را هم ترجمه کنم. اغلب در هنگام مطالعه این احساس را دارم که این کتاب را ترجمه کنم. بجز شاهکار های بزرگ، دوست دارم ترجمه‌ی یک کتاب متوسط را بجای نسخه‌ی اصلی آن بخوانم. اصلا با خواندن به زبان‌های دیگر راحت نیستم چون تنها زبانی که با عمق احساساتم درک می‌کنم اسپانیایی است. حالانکه، ایتالیایی و فرانسوی یاد دارم و آنقدر انگلیسی هم می‌فهمم که بیست سال است هر هفته با خواندن روزنامه‌ی تایمز خودم  را مسموم می‌کنم.
  • پیتر: آیا در حال حاضر مکسیکو را وطن خود می دانید؟ آیا خود را بخشی از جوامع بزرگ تر نویسندگان احساس می‌کنید؟

  • گراسیا مارکز: در عموم، علاقه‌ی به دوستی با نویسندگان یا هنرمندان تنها بخاطر این که نویسنده یا هنرمند هستند، ندارم. دوستان زیادی با پیشه‌های مختلف دارم که در میان آن‌ها نویسنده‌ها و هنرمندان هم هستند. بطور عموم احساس می‌کنم هر یکی از کشورهای امریکای لاتین وطنم هستند اما نه دیگر جاهای دنیا. مردم امریکای لاتین فکر می‌کنند که اسپانیا تنها کشوری است که با آن‌ها برخورد محترمانه می‌شود اما من شخصا احساس نمی‌کنم که به آن جا تعلق داشته باشم. در امریکای لاتین مرزها و سرحدها را احساس نمی‌کنم. البته که از تفاوت‌هایی که از یک کشور تا کشور دیگر وجود دارد باخبرم اما در قلب و ذهنم همه یک‌سان هستند. جایی که واقعا برای من احساس وطن می‌دهد کارائیب است فرقی نمی کند که بخش فرانسوی آن باشد، اتریشی یا انگلیسی آن. همیشه از این متاثر بودم وقتی از باراکیلا سوار طیاره می شدم، خانم سیاه پوستی با لباس آبی پاسپورتم را مهر می زد، وقتی هم که در جامائیکا نشست می کردم، باز هم خانم سیاه پوستی با لباس آبی پاسپورتم را مهر می زد، اما به زبان انگلیسی. باور ندارم که زبان تفاوت زیادی ایجاد کند. اما در هر جای دیگر دنیا احساس بیگانگی می‌کنم، و همین موضوع حس امنیت را از من می رباید. این یک احساس شخصی است، اما همواره در سفر این را تجربه کرده ام.
  • پیتر: فکر می‌کنید برای نویسندگان امریکای لاتین مهم باشد تا چند وقتی را در اروپا زندگی کنند؟

  • گارسیا مارکز: شاید بمنظور داشتن یک چشم انداز واقعی از جهان بیرون مهم باشد. کتاب داستان‌های کوتاهی که در فکر نوشتن آن هستم، در مورد آن دسته از مردم امریکای لاتین است که قصد دارند به اروپا بروند. بیست سال است که راجع به این موضوع فکر می‌کنم. اگر می‌توانستید یک نیجه‌گیری نهایی از این داستان‌ها استخراج کنید، آن این بود که مردم امریکای لاتین خیلی کم به اروپا می‌روند. مخصوصا مکزیکی‌ها که قصد ماندن در آنجا را ندارند. همه ی مکزیکی‌های را که تا حالا در اروپا دیدم، همیشه آنجا را تا چهار شنبه بعدی ترک می‌کند.
  • پیتر: به نظر تان انقلاب کوبا چه تاثیری روی ادبیات امریکای لاتین داشت؟

  • گارسیا مارکز: تا حالا تاثیر منفی داشته است. بسیاری از نویسندگانی که فکر می‌کنند از نظر سیاسی متعهد اند، به نوشتن داستان احساس نیاز می‌کنند، نه در مورد آنچه که می‌خواهند بلکه در مورد آنچه فکر می‌کنند باید بخواهند. این باعث بوجود آمدن نوعی ادبیات محسابه شده می‌شود که هیچ ربطی با تجربه و شهود ندارد. دلیل اصلی آن این است که علیه تاثیر فرهنگی انقلاب کوبا بالای امریکای لاتین خیلی مبارزه شده است. در خود کوبا، این روند تا آن جا پیش نرفت که باعث خلق شکل جدیدی از ادبیات و هنر شود. این چیزی است که زمان می‌برد. اهمیت بزرگ فرهنگی انقلاب کوبا در امریکای لاتین این بوده است که شرایطی را بعنوان پلی برای گذار ادبیات امریکای لاتین از وضعیتی که سالیان زیادی در آن بوده فراهم کند. به عبارت دیگر، دلیل توسعه ادبیات امریکای لاتین در ایالات متحده امریکا انقلاب کوبا بود. همه‌ی نویسنده‌های امریکای لاتین مربوط به آن نسل، بیست سال بود که می‌نوشتند، اما ناشران اروپایی و امریکایی توجه چندانی به آن‌ها نداشتند. وقتی انقلاب کوبا شروع شد به یکباره توجهات زیادی به کوبا و امریکای لاتین جلب شد. انقلاب به نحوی به یک کالای مصرفی تبدیل شد و امریکای لاتین به مد آمد. مردم متوجه شدند که رمان‌های امریکای لاتین، آنقدر خوب بودند تا ترجمه شوند و یکجا با ادبیات سایر ملل جهان سنجیده شوند. مساله غم انگیز این است که استعمار فرهنگی تاثیر بدی بالای مردم امریکای لاتین داشت و این کار متقاعد کردن آن مردم را ناممکن می کرد، که رمان‌های خود شان هم خوب بودند تا این که مردمان بیرون این را برای شان گفتند.
  • پیتر: آیا نویسنده‌های کمتر شناخته شده‌ی از امریکای لاتین هستند که شما بگونه‌ی خاص تحسین می کنید؟

  • گراسیا مارکز: شک دارم در حال حاضر چنین نویسندگانی وجود داشته باشند. یکی از تاثیرات جانبی توسعه ادبیات امریکای لاتین این است که انتشارات‌ها همیشه منتظر اند تا مطمئن شوند اثر جدیدی را از کورتازار از دست ندهند. متاسفانه بسیاری از نویسنده‌های جوان خیلی نگران شهرت شان هستند تا نگران کار شان. استاد فرانسوی در دانشگاه تولوز هست که در مورد ادبیات امریکای لاتین می‌نویسد؛ بسیار از نویسنده‌های جوان به او نامه نوشتند و گفتند که خیلی راجع به من ننویسد، چون من دیگر نیاز نداشتم و دیگران داشتند. اما چیزی که فراموش می‌کنند این است که وقتی من در سن و سال آن‌ها بودم، منتقدین در مورد من نمی‌نوشتند بلکه در مورد میگل آنخل آستوریاس می‌نوشتند. نکته‌ی که می خواهم بگویم این است که این نویسنده‌های جوان وقت خود را برای نامه نوشتن به منتقدین، هدر می‌دهند، بجای این که بالای نوشته‌های خود شان کار کنند. نوشتن شما خیلی بهتر از آن است که در مورد شما بنویسند. یک چیزی که فکر می‌کنم در مورد ماموریت ادبی من خیلی مهم بود، این بود که تا چهل سالگی هرگز یک سنت حق تالیف نویسندگی دریافت نکردم. حالانکه 5 تا کتاب هم چاپ کرده بودم.
  • پیتر: فکر می‌کنید شهرت و موفقیت زودهنگام یک نویسنده، بد است؟

  • گارسیا مارکز: در هر سنی بد است. دوست داشتم کتاب‌هایم بعد از مرگم شناخته می‌شدند، حد اقل در کشور های سرمایه داری، شما به نوعی متاع تبدیل می‌شوید.
  • پیتر: به استثنای کتاب‌های مورد علاقه تان، امروزها چه می‌خوانید؟

  • گارسیا مارکز: من چیز های خیلی عجیبی می‌خوانم. دیروز خاطرات محمد علی را می خواندم. دراکولای برام استاکر، کتاب خیلی خوبی است، کتابی که احتمالا سال‌های قبل نمی‌خواندم و آن را ضیاع وقت می‌پنداشتم. اما اصلا کتابی را نمی‌خوانم مگر این که کسی از افراد مورد اعتمادم پیشنهاد کرده باشد. دیگر داستان نمی‌خوانم. خاطرات و مستندات می‌خوانم، حتی اگر آن مستندات ساختگی باشند. کتاب‌های مورد علاقه ام را بازخوانی می‌کنم. مزیت دوباره خواندن این است که می‌توانید هر صفحه‌ی را باز کنید و بخش که واقعا دوست دارید را بخوانید. مفهوم مقدس «تنها ادبیات»خواندن را، رها کرده ام. هرچیزی را می‌خوانم. سعی می‌کنم به روز باشم. تقریبا همه‌ی مجلات واقعا مهم دنیا را هر هفته می‌خوانم. از زمانی که به خواندن ماشین‌های تله تایپ عادت کرده ام، همواره آخرین اخبار را دنبال کرده ام. اما پس از خواندن همه روزنامه‌های جدی و مهم از همه جای دنیا، همسرم همواره می آید و خبر هایی را می‌آورد که تا هنوز نشنیده بودم. وقتی می‌پرسم خبر را کجا خوانده بود، خواهد گفت که در سالن آرایش. بنابرین مجلات مربوط به خانم‌ها و مجلات شایعه پراکن را هم می‌خوانم. و چیز های زیادی را که تنها می‌توان از راه خواندن آن‌ها آموخت، را می آموزم. و این کار خیلی مصروفم نگه‌میدارد.
  • پیتر: چرا فکر می‌کنید شهرت نویسنده، ویرانگر است؟

  • گارسیا مارکز: اولا چون زندگی شخصی تان را مورد هجوم قرار می‌دهد. از زمانی که با دوستان تان هستید و از زمانی که کار می‌کنید، می‌کاهد. شما را از جهان واقعی دور می‌کند. یک نویسنده‌ی مشهور که می‌خواهد به نوشتن ادامه دهد، مجبور است بطور مکرر از خود در برابر شهرت دفاع کند. دوست ندارم این را بگویم چون اصلا درست به نظر نمی‌رسد اما واقعا دوست داشتم کتاب‌هایم بعد از مرگم چاپ شوند. تا مجبور نشوم در بازار شهرت، سرگردان شوم و نویسنده‌ی بزرگی باشم. در مورد من، تنها امتیاز شهرت این است که قادر به استفاده سیاسی از آن شده ام در غیر این صورت کاملا آزار دهنده است. مشکل این‌جاست که شما 24 ساعت روز مشهور هستید و نمی‌توانید بگویید ” درست است، تا فردا مشهور نخواهم بود ” و یا دکمه‌ی را فشار دهید و بگویید ” این جا یا حالا مشهور نخواهم بود “
  • پیتر: موفقیت فوق العاده‌ی صد سال تنهایی را پیش بینی می‌کردید؟

  • گارسیا مارکز: اینقدر می دانستم که کتابی خواهد بودکه دوستانم را نسبت به کتاب های قبلی ام، خوشحال تر خواهد کرد. اما  وقتی ناشر اسپانیایی ام گفت که می خواهد، هشت هزار نسخه از آن را چاپ کند، حیرت زده شدم، چون کتاب های دیگرم اصلا بیشتر از هفت صد نسخه به فروش نرفته بودند. از او پرسیدم چرا با تیراژ کمتر شروع نمی کند. اما او گفت، متقاعد شده بود که کتاب، کتابی خوبی بود و همه ی هشت هزار نسخه میان ماه می و ماه دسامبر به فروش خواهد رفت. در واقع هم آن هشت هزار نسخه در ظرف یک هفته در بوینس ایرس به فروش رفت.
  • پیتر: فکر می کنید چرا صد سال تنهایی، چنان موفقیتی به دست آورد؟

  • گارسیا مارکز: ضعیف‌ترین نظری هم ندارم، منتقدی خوبی برای کار های خودم نیستم. یکی از تعبیر هایی که به تکرار شنیده ام، این است که این کتاب در مورد زندگی خصوصی مردمان امریکای لاتین است، کتابی که از بطن این مردم برخاسته است. این تعبیر متعجبم می‌کند ،چون در تلاش‌های اولیه ام، برای نوشتن آن، عنوان کتاب قرار بود که «خانه»باشد. می‌خواستم تمام رمان در داخل خانه توسعه پیدا کند. و اضافه کردن هر موضوعی از بیرون به دلیل تاثیر آن بالای خانه در نظر گرفته شود. بعد تر عنوان خانه را رها کردم اما وقتی کتاب به شهر ماکوندا می رسد، دیگر اصلا فراتر از آن نمی رود. تعیبر دیگری که از کتاب شنیده ام این است که هر خواننده ی می تواند یکی از شخصیت های کتاب را آن چنان که خودش می خواهد انتخاب کرده و از آن خود کند. نمی خواهم از آن فلم ساخته شود، چون تماشاگر فیلم چهره‌ی را می بیند که ممکن آن را تصور نکرده باشد.
  • پیتر: آیا کسی علاقمند فیلم ساختن از صد سال تنهایی بود؟

  • گارسیا مارکز: بلی، نماینده ام پذیرش پیشنهاد را منوط به مبلغ یک میلیون دالر کرده است تا این که پیشنهاد دهنده‌ها را دلسرد کند و وقتی آن‌ها به مبلغ پیشنهادی نزدیک تر شدند او این مبلغ را حدود سه میلیون دالر بالا تر برد. تا زمانی که می‌توانم از رخ دادن آن جلوگیری کنم، علاقه‌ی به ساختن فیلم از این کتاب ندارم. این اتفاق نخواهد افتاد. می‌خواهم این رابطه خصوصی میان خواننده و کتاب باقی بماند.
  • پیتر: فکر می‌کنید هر کتابی بتواند تبدیل به یک فلم موفق شود؟
  • گارسیا مارکز: هیچ نظری راجع به این که فلمی از یک رمان خوب تولید شده باشد ندارم اما می توانم راجع به فلم‌های خوبی که از رمان‌های بد تولید شدند، فکر کنم.
  • پیتر: آیا اصلا راجع به فیلم سازی فکر کرده اید؟
  • گارسیا مارکز: زمانی بود می‌خواستم کارگردان فلم شوم. رشته‌ی کارگردانی را در رم خواندم. سینما را محیطی احساس می‌کردم که هیچ محدودیتی نداشت و هر چیزی در آن ممکن بود. به مکسیکو آمدم چون می‌خواستم در صنعت فیلم کار کنم نه بعنوان کارگردان بلکه بعنوان فلم‌نامه نویس. اما یک محدودیت بزرگ در سینما وجود دارد، این که سینما یک هنر کاملا صنعتی است. بیان آنچه که واقعا می‌خواهید بگویید از طریق سینما بسیار دشوار است. هنوز راجع به آن فکر می‌کنم، اما حالا بعنوان یک سرگرمی بدون آن که قصد ابراز خودم را داشته باشم، با دوستانم یاری می‌دهم. بنابراین از سینما خیلی خیلی فاصله گرفته ام. رابطه‌ی من با سینما، بسان رابطه‌ی زوجی می‌ماند که نه می‌توانند با هم باشند و در عین حال نه می‌توانند از هم جدا باشند. در انتخاب میان داشتن یک شرکت فیلم سازی و یک روزنامه، من روزنامه را انتخاب می‌کنم.
  • پیتر: کتابی را که دارید در رابطه به کوبا می‌نویسید، چگونه توصیف می‌کنید؟
  • گارسیا مارکز: در واقع این کتاب مثل یک مقاله‌ی طولانی روزنامه ای است، راجع به زندگی خانوادگی مردم کوبا که چگونه با کمبودی‌های انقلاب زنده ماندند. چیزی که در سفرهای متعددم در دو سال اخیر در کوبا، مرا متاثر کرده است، این است که با محاصره‌ی اقتصادی این کشور یک نوع« فرهنگ ضرورت» بوجود آمده است یک شرایط اجتماعی که مردم مجبور هستند بدون داشتن، امکانات معینی زندگی کنند. جنبه‌ی که واقعا مرا علاقمند می‌سازد، این است که چگونه محاصره اقتصادی باعث تغییر ذهنیت مردم شده است. در جهان، نزاعی میان جوامع ضد مصرفی و جوامع کاملا مصرفی وجود دارد. پس از تامل راجع به این که کتاب قرار بود یک موضوع کاملا ساده و آسان روزنامه نگاری باشد، حالا بهتر است یک کتاب طولانی و کاملا پیچیده باشد. اما این اصلا اشکالی ندارد چون همه‌ی کتاب‌هایم این راه را پیموده اند. و به علاوه کتاب بر اساس حقایق تاریخی اثبات خواهد کرد که جهان واقعی در کارائیب، بسان قصه‌های صد سال تنهایی، خارق العاده است.
  • پیتر: بعنوان یک نویسنده، آیا آرمان‌ها و حسرت‌هایی هم دارید؟

  • گارسیا مارکز: فکر کنم پاسخم به این سوال تان، شبیه پاسخی باشد که راجع به شهرت ارائه کردم. روز گذشته از من پرسیدند که آیا علاقمند جایزه‌ی نوبل هستم. اما فکر می‌کنم برای من این جایزه قطعا یک فاجعه است. قطعا علاقمند مستحق شدن، آن بودم اما برنده شده آن برایم وحشت زا است و این مشکل شهرت را هنوز پیچیده تر می‌کند. تنها حسرتی که واقعا در زندگی دارم، نداشتن یک دختر است.
  • پیتر: آیا هیچ پروژه‌ی حالا روی دست دارید که بخواهید راجع به آن صحبت کنید؟

  • گارسیا مارکز: کاملا متیقن هستم که بهترین کتاب زندگی ام را خواهم نوشت، اما نمی‌دانم آن چه کتابی است و چه زمانی نوشته می‌شود. وقتی هم‌چین احساسی دارم که چندی است که این احساس را داشته ام – خیلی ساکت می مانم تا اگر موضوع در ذهنم خطور کرد، شکارش کنم.

برگرفته شده: سایت پاریس ریویو

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا