مصاحبه ها

«از فرهنگی بودنم سخت پشیمانم…»

گفتگو کننده: عبدالوهاب عاصم

جاوید فرهاد شاعر و منتقد نام آشنای کشور است که در دودهه اخیر به ویژه در زمینه نقد آثار شاعران امروزی و درست نویسی زحمت فراوان کشیده است. نزدیک به دودهه می شود که در زمینه خبر و خبرنگاری نیز مصروف کار بوده و تا کنون 11 اثر شعری دارد. در این نوبت، با او گفتگویی انجام داده ایم که خدمت خوانندگان پیش‌کش می‌گردد:

-جاوید فرهاد کیست؟
– آدمی با هندوکشی از درد و کسی مُعلق میانِ ماندن و رفتن؛ شاعری که حس می‌کند گپ‌های بسیاری از دل به‌روی کاغذ دارد؛ اما فُرصتش برای خواندنِ همه‌ای آن‌ها در زنده‌گی اندک است.
– چرا شاعر شدید؟
-برای آن‌که زخمی برای سرودن داشتم.
– چند اثر دارید؟
– 11 دفترِ شعر دارم.
–  شعر و شاعری چگونه می بینید؟
– لب‌ریز از عشق؛ اما سرشار از درد.
– اگر در صد سال اخیر پیش رفت شعر را از لحاظ فرم و پرداخت در نظر بگیریم، کدام دهه ها، دهه شگوفایی در شعر افغانستان بوده و چرا؟
– دهه‌های شصت، هشتاد و نود. دلیلش هم آشنایی با تجربه‌های تازه در شعر و بسترِ زبان بوده‌است.
– شاعر مورد علاقه تان؟
– از دی‌روزیان بیدل و مولانا و از امروزیان عاصی وسپهری.
– سیاست مداری را که دوست دارید؟
– طاهر بدخشی
– نخستین استاد تان در شعر؟
– استاد واصف باختری.
– نظر تان در مورد شعر مقاومت چیست و تاریخچه اش در کشور ما به چه زمانی بر می گردد؟
– به‌نظرِ من شعرِ مقاومت به‌گونه‌ی سامان‌مند، پس از پایه‌گذاری جریانِ شعرِ مقاومتِ فلسطین، در افغانستان و در متنِ حاکمیّت‌های مستبد در کشور شکل گرفته‌است؛ هرچند با زبانِ نمادین و کمی پیچیده. در زمانِ اشغالِ افغانستان از سوی شوروی، شعرِ مقاومت در ایران و سپس پاکستان که بسترِ آرامی برای ایجادِ آن بود، بیش‌تر شبیه روبرداری از اصل که پایه‌اش همان شعرِ مقاومت و در کُل ادبیاتِ مقاومت در افغانستان است، می‌باشد.
پیشینه‌ی غیرِ رسمی؛ اما غیرِ جریان‌سازِ شعرِ مقاومت، نزدیک به‌ یک‌و‌نیم قرن پیش از امروز در افغانستان می‌رسد؛ اما دوره‌ی مشروطیت را به‌گونه‌ای می‌توان، دوره‌ی سایه‌روشن آغازِ شعرِ مقاومت در کشور دانست؛ هرچند زبانِ شعرهای آن دوره از ره‌گذرِ ماهوی، تاجایی جنبه‌ی انتقادی و هش‌دارِ سازمان‌دهی داده شده داشت و مفهومِ مقاومت به‌گونه‌ی آشکار و امروزینِ آن، کم‌تر در آن جلوه‌گربود.
-افتخار بنیانگذاری شعر نو در افغانستان به کی می رسد؟
– به زنده‌یاد محمد یوسفِ آیینه و سپس زنده‌یاد ضیا قاری‌زاده.
– چرا باختری را همه استاد میدانند؟ جذابیت استاد باختری نسبت به دیگر هم روزگارانش در چیست؟
– حافظه‌ی بسیارقوی و فعال داشت و هم‌چنان مسلط بر ادبیات، فلسفه، تأریخ و شعر نیمایی بود و از پایه‌گذارانِ اصیلِ نیمایی سُرایی در افغانستان.
– گاه گاهی در صفحه تان ترجمه شعرهای اردو را می خوانیم، چطور به این زبان علاقه مند شدید و چگونه آموختید؟
– زبانِ اردو، در کنار تأثیرپذیری‌های شگفتش از زبان‌های دیگر، به‌گونه‌ی شگفتی‌آوری از زبانِ قشنگِ پارسی متأثر شده‌است؛ یعنی شیرینی‌اش را از قندِ پارسی گرفته و با ظرافتِ تخیّل هندی یک‌جا کرده و از آن معجونی ساخته‌است به‌نامِ زبانِ اردو. زبانِ اردو را در سال‌هایی که در هند و پاکستان به‌سر بُرده‌ام آموخته‌ام و بیش‌تر هم از مُراوده با سخن‌ورانِ هندی.
– هنرپیشه مورد علاقه تان؟
–  سلامِ سنگی ارج‌مند.
– رمان مورد علاقه تان؟
– جنایات و مکافات از داستایوفسکی.
– عشق؟
– چیزی که باید چشیده شود و نه ترجمه.
– شعر؟
– رقصِ شاعرانه‌ی چند کلمه در بسترِ زبان.
– کابل قدیم؟
– شهرِ رؤیاهای گُم‎شده‌ی من.
– شما در نوشته‌های تان چند گروه افراد را تحسین و ستایش کرده اید؛ کاکه‌های کابل، اسماعیلیه‌ها و هندوان کابلی را، دلیلش چیست؟
– کاکه‌ها را به‌دلیلِ کاکه‌گی، اسماعیلیه‌ها را به‌دلیلِ کثرت‌باوری و بی‌دادِ تأریخی در برابرِ شان و هندوها را از بهرِ مظلومیّت و صداقتِ شان.
– آثار چاپ نشده؟
– هشت اثر.
– استاد زریاب؟
– قصه‌گوی کابلی و نویسنده‌ای که زبانِ پارسی را به‌‌‌شیرینی “قندِ پارسی” مزه می‌کرد و می‌نوشت.
– از فرهنگی بودن تان پشیمان نیستید؟
– سخت پشیمان هستم …
– قهارعاصی؟
– شاعری که شاعرانه‌گیِ مُفرط در او موج می‌زد و یک‌پارچه دل و بود و جنون.
– عاصی و سمیع حامد را چگونه ارزیابی میکنید؟ از لحاظ جایگاه ادبی کدام یک را پخته‌‌تر و برتر اند؟
– عاصی، عاصی است و حامد، حامد؛ دو شاعرِ متفاوت از ره‌گذرِ روش‌های بیانی و هم‌رنگِ خود.
– سینمای افغانستان؟
– سینمایی که شوربختانه به‌دلیل بی‌توجهی، هم‌واره با “سقطِ جنین” در تولید روبه‌رو بوده‌است.
– فیلم‌های مورد پسند تان؟
– اسامه و بیگانه
– نخستین فیلمی که دیدید چه بود؟ دانستانش به یاد تان است؟
– “مُغلِ اعظم” به هنرنمایی ” دلیپ‌کمار” و ” مدهوبالا” هنرپیشه‌‌های نخبه‌ی سینمای هند. این فیلم روایتِ عاشقانه‌ی یک شهزاده‌ی مُغل بود که مواجهه و سرانجام پیروزی عشق را در برابرِ قدرت و به‌نوعی سیاست و شُکوهِ تاج و تخت نشان می‌داد.
– نخستین شعر تان کدام است؟ به یاد دارید؟
–  نه والله.
– نقد چیست؟
– بررسی واقع‌بینانه و منصفانه‌ی متن، برای ایجادِ دگردیسی در فرایندِ تولید و ویران‌گری، و از سر سازی اثر یا پدیده‌ی موردِ نقد.
– نقد ادبی را در افغانستان چگونه میبینید؟
– ما تا هنوز نقدِ ادبی به‌معنای واقعی آن در افغانستان نداریم؛ آن‌چه را داریم یا انتقام‌جویی است یا نان قرض‌دادن‌ها به هم‌دیگر، یا چیزهایی به‌نام شبه نقد.
– موسیقی غزل؟
– جویباری از ترّنم است که در گوشِ جان جاری می‌شود تا ناسروده‌ترین “سَرگَم” را برایت زمزمه کند.
– استاد مهوش؟
– شه‌بانویی که آوازش گرم، پاک و لطیف است، و پاکی شخصیتش هم‌‌رنگِ صدایش هست.
– آواز خوان مورد علاقه تان؟
– استاد محمد حسینِ سرآهنگ.
– اگر یک نگاه گذرا به شعردهه‌های 80 و 90 داشته باشید، شعر افغانستان را در این دو دهه چگونه بررسی می کنید؟

– شعرهایی که با همه آسیب‌های روزمره‌گی، تحولی در محتوا و زبان ایجاد کرد و پنجره‌ی تجربه‌های تازه را به‌روی شاعران جوان کشود. تجربه‌ی این جوانان، حتا به‌‌‌شاعرانِ کهنه‌کاری که خودِ شان را متولیان و امامان شعرِ سنتی در افغانستان می‌پنداشتند، این نکته را یاد داد که به‌قد و اندام شعرهای شان یا کالای نو بپوشانند، یا هم وقتِ دیگران را فوت نکنند و عرصه را به‌نوپردازان رها کنند و از سنگرهای کهنه و در حالِ فروریزی شعرِ شان بیرون شوند. اما آسیبِ کلان برخی از جوانان نوپرداز در شعرِ امروز ( در فُرم‌های سنتی و تاجایی مُدرن) این بود -و تاکنون نیز هست- که به‌جای ارائه دادنِ محتوای به‌روز، دچارِ نوعی روزمره‌‌زده‌گی در شعر شدند. شاید تا جایی این روزمره‌‌زده‌گی، ناشی از همان روزمره‌زده‌گی در فضای عمومی می‌شد که بی‌گمان شاعران از آن تأثیرمی‌گرفتند؛ اما در کُل این تأثیرپذیری به‌آسیبِ کلان در زبان و سپس محتوای شعر بدَل شد.از سوی دیگر شماری از شاعرانِ جوان -به‌‌استثنای چند تن- با متن‌های شعرِ و نثرِ دی‌روز (شعر و نثرِ کلاسیکِ پارسی) ناآشنا ماندند. اندکی  هم که آشنایی داشتند، آن را جدی نگرفتند و این باورِ کاذب به‌میان آمد که خواندنِ متن‌های کلاسیکِ پارسی دیگر نیاز نیست، و همان بود که جنونِ امروزگرایی، زیرِ نامِ تازه‌گویی، برخی از آنان را در ژرفای روزمره‌زده‌گی پرت کرد.
-از شاعران امروز کی را می پسندید و چرا؟
– استاد پرتو نادری را به‌خاطر جدیتّش در شعر و زنده‌یاد عفیفِ باختری را به‌خاطر ساده‌گیِ ژرفش در زبان.
– گفتنی تان به نسل امروز؟
– بخوانید، حس کنید و بنویسید.
– تحفه تان برای ما؟
– بفرمایید:‌
«1»
اگر عشق نمی‌بود
خدا آدم را در تنهایی اختراع نمی‌کرد.
کوچه‌باغ‌های بهشت
بوی انار و نارنج نمی‌داد
و سیب و گندم را هیچ‌کس در حافظه‌ی آدم نمی‌کاشت.
اگر عشق نمی‌بود
آدم میانِ مزرعه‌ی تنهایی چه می‌کاشت؟
دل‌تنگی‌اش را در کجای زمین دفن می‌کرد؟
و خوش‌بختی‌اش را چگونه شعر می‌گفت؟
عشق پلی به‌سمتِ خوبی‌هاست.
لب‌خندِ نازدانه‌ی یک گُل است.
پروازِ پرنده‌ای‌ست که ترانه‌ای در منقار دارد
و آسمان را به‌مهمانی بال‌هایش دعوت می‌کند.
عشق را نمی‌توان کُشت
توته توته کرد
و پرهایش را کَند.
عشق را می‌توان در جیب‌های مان با خود بُرد
اکسیژنش را تنفس کرد
دست و رویش را شُست
جامه‌اش را پوشید
و به‌مهمانی چند عدد دل رفت.

************

«2»

آسمان، عشق، هوا، آب…
آسمان، عشق، هوا، آب کمی غم‌گین است
آدمی‌زاد به هم‌نوعِ خودش بدبین است

قسمتت بود ترا داد خدا ای آدم!
کوله‌باری که به‌دوشت چقَدَر سنگین است

روز و شب قهوه شد و بعد چشیدی، گفتی:
زنده‌گی با همه تلخی به‌خدا شیرین است

گفتی گفتی و به تکرار شنیدم گفتی:
لاله در حافظه‌ی دشت عجب رنگین است

گفتی: آنک گلِ نوروزی و اینک سبزه
برگ بر کاکُلِ آن شاخ چه خوب تزیین است

آب با آب رفیق است؛ ولی آه…چرا
آدمی‌زاد به‌هم‌نوعِ خودش بدبین است؟

با مهر

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا