تاریخ افغانستان

غنی خودش را«شاه امان الله»ثانی ‌می‌‌گفت و اما در عمل«گل محمد مومند» ثانی بود

نویسنده: رحمت الله بیگانه

افغانستان با دید قومی، تعصب، بزرگ بینی و منفعت جویی‌های قبیله‌ی به اینجا رسید.
من در دو دوره مختلف با فاصله زمانی هشت‌سال، رییس نهادی در افغانستان بودم- بیش از پنج‌سال در آغاز حکومت‌داری کرزی و هم‌چنان مدت شش‌سال در حکومت‌داری غنی، رییس رادیوتلویزیون معارف بودم، این اداره در دور اول حدود پنجاه کارمند داشت و به‌خاطر خرابی مرکز اصلی تلویزیون تعلیمی، در رادیوتلویزیون دولتی(ملی) کار و فعالیت اداره‌ما تنظیم گردیده بود.
در دور اول زمستان سال ۱۳۸۰ خورشیدی، تازه به حیث رییس برادیوتلویزیون تعلیمی”معارف” مقرر شده بودم، رییس عمومی تلویزیون دولتی، دوبار مرا برد تا به کارمندان تعلیمی معرفی کند، به جز مدیر اداری و مدیر رادیو و یکی دونفر دیگر، در دفتر تعلیمی باقی کارمندان نبودند.
بارسوم خودم رفتم و خود را به مدیر عمومی اداری معرفی کرده و پرسیدم، چرا کارمندان نیستند؟ وی گفت: چون در زمان طالبان تنها سه برنامه در رادیو داشتیم، دگه کاری نبود، رفت آمد به وزیراکبرخان ‌سخت بود، حاضری مامورین را در قرطاسیه فروشی‌یی در شهر گذاشته بودیم و همکاران هفته یک‌روز و گاه دوهفته بعد رفته و آنجا حاضری خود را امضا می‌کنند.
جالب است، حالا بعد از ۲۰ سال در حاکمیت طالبان قضیه با کمی تفاوت عین شکل است. امروز تلفونی با رییسی در تلویزیون ملی افغانستان صحبت داشتم، پرسیدم، دفتر میروی، گفت: بلی هفته یکبار یا دوبار می‌روم، چون کار زیاد نداریم.
اما بعد از شکست اول طالبان در سال ۱۳۸۰ خورشیدی، امیدهای تازه‌ای به مردم افغانستان پیدا شد، حکومت انتقالی، موقت و جمهوریت تاسیس شد، همه مردم صاحب کار شدند، ما همچنان صادقانه در خدمت مردم خود قرار گرفتیم، آبادانی و بازسازی دفاتر و مراکز دولتی آغاز گردیده و هر روز جوانان تحصیل کرده‌ی از ایران و پاکستان به کشور عودت می‌کردند. کاروبار مردم رونق فراوان گرفت، مکاتب و دانشگاه‌ها به‌روی زن و مرد این کشور گشوده شد.
موسسات زیادی به افغانستان دفاتر خود را باز کردند و فعالیت‌های بازسازی و ساختمانی به شدت جریان پیدا کرد.
مردم با عشق و علاقه کار را شروع کردند. من رییس رادیوتلویزیون تعلیمی بودم، اما برای رفت و برگشت، موتری نداشتم و تمام امکانات رادیوتلویزیون تعلیمی- معارف فقط یک پایه تیپ ضبط صدای خبرنگاری بود.
اکثرا از وزارت معارف- ده افغانان تا وزیراکبرخان – رادیوتلویزیون دولتی افغانستان، پیاده رفت و آمد می‌کردم. به‌یاد دارم برای ساختن پارچه تمثیلی تشویقی رفتن به‌مکتب زیر عنوان: “بیایید سبق بخوانیم”  کرکتر نیاز شد، حسناجان دخترم را که هنوز شامل مکتب نشده بود، به رادیوتلویزیون بردم و با یک کارمند خدماتی از طبقه اناث، پارچه تمثیلی‌ای را شوت کردیم و بعد دست دخترم را گرفته پیاده به وزارت معارف نزد رییس دفتر وزیر آن زمان شخصی به نام “عبدالاحمد راصد” بود، رفتم. موصوف گفت: وزیر شما را کار دارد. قریب نماز شام بود، داخل دفتر وزیر شدم، “رسول امین” وزیر معارف با تعدادی زیادی از مردم ولایت مشرقی نشسته بود، آن‌ها به تبریکی وزیر آمده بودند. با دخترم داخل دفتر وزیر شدم، وزیر معارف بدون اینکه سلام و علیک کند، با دیدن من و دخترم فوری پرسید: “آقای بیگانه هیچ نیستی، فکر کنم مصروف کارهای بیرونی استی!” با شنیدن این سخن، بسیار جگرخون شدم، پیش‌روی تمام مهمانان خطاب به وزیر گفتم: “وزیر صاحب، نمی‌دانم چگونه کار کنم، همین‌لحظه از شوت یک پارچه تمثیلی فارغ شدم، با وجود امکانات حتی از دخترکم کمک گرفته کار می‌کنم، اما خودت می‌گویی کار نمی‌کنین!” وزیر که ظاهرا از گفته خود پشیمان معلوم می‌شد، من دور خوردم که تا از دفترش بیرون شوم. وزیر گفت: خودت را کار دارم.
عنیللللللغبه‌هر صورت، مشکل این بود که اینها با پیش‌فرض‌های بدبینانه نسبت به دیگران، بدون همکاری و با ذهنیت منفی برخورد می‌کردند. گروهی که از خارج آمده بودند، با کسانی که در داخل افغانستان بودند، به دیده شک دیده و توانایی‌های آن‌ها را زیر سوال می‌بردند.
اما کارما ادامه داشت، وقتی دیدم تلویزیون تعلیمی و تربیتی، از پای‌بست ویران است، در جستجوی دونر خارجی و حمایت‌کننده مالی افتادم، تا تعمیر‌ ویرانه رادیوتلویزیون‌تعلیمی/معارف را که در ده‌بوری کابل موقعیت داشت، بازسازی گردد. بعد‌ از جستجوی زیاد یافتم که رادیوتلویزیون معارف در گذشته‌ها در قیمومیت موسسه یونسکو بوده است، دفتر یونسکو را درکابل پیدا کرده و به موسسه مذکور مراجعه کرده و بارییس یونسکو وقت ملاقات گرفتم. وقتی مساله از مساله بازسازی و تجهیز تخنیکی تعلیمی صحبت کردم، رییس یونسکو از طرح این مساله چنان خوشحال شد که گویی تحفه گران‌بها به او آورده باشم.
وزیران یکی پی دیگری از وزارت معارف دور شدند و کارهای بازسازی رادیو تلویزیون اندکی پیش رفته بود که محمد یونس قانونی وزیر معارف شد، قانونی همراه با من، در حصه ترمیم و تجهیز رادیو تلویزیون تلاش جدی کرد و این دفتر در مدت بیشتر از یک‌سال، با وسایل تخنیکی رادیویی و تلویزیونی تجهیز و تعمیر آن در سال ۱۳۸۳ خورشیدی، بازسازی شد. بعدا جواز نشرات رادیویی و تلویزیونی را گرفتم و رادیوتلویزیون معارف بنگاه مستقل نشراتی شد.
اما در آن‌سوی دیگر تقابل و تبعیض بین فارسی و پشتو از ارگ آغاز گردید و موریانه‌وار جای خود را در بین جامعه باز کرد.
به‌یاد دارم چندین مکتوب عنوانی وزارت‌های مختلف و وزارت معارف از ارگ صادر گردید که کاپی آن به  رادیوتلویزیون تعلیمی نیز گسیل شد و در آن به وزیران از جانب رییس جمهور و ارگ دستور داده شده بود که فیصدی اقوام را در تقرر رییسان و مقامات بصورت جدی در نظر داشته باشند.
کارقومی از ارگ به‌صورت سیستماتیک آغاز گردید و به این بهانه مقرری‌های زیادی در جریان سال‌های متمادی در مربوطات وزارت معارف و سایر وزارت‌خانه‌ها صورت گرفت.
کار دیگری که زیر نام اصلاحات، آغاز شد، تاسیس اداره “اصلاحات اداری و خدمات ملکی” بود. این اداره در واقع با یک مصاحبه و گفتگوی بی معنا و عجیب با مسوولین، رییسان را رد و یا مقرر می‌کرد.
دیگر اقوام و سهم داران قدرت در حکومت با خوشبینی و انعطاف پذیری بیش از حد، برای عملی شدن کار قومی جا باز می‌کردند.

این‌گونه مقرری‌ها نه تن‌ها به وزارت‌های ملکی منوط و مربوط ماند، بلکه در ارگان‌های نظامی وزارت‌های: دفاع، داخله و امنیت، حتی به تقرر افراد در وزارت‌های مذکور مقرره و لایحه‌ی را برای جابجای و فیصدی آمار و ارقام اقوام، تعیین و تثبیت کردند.
این‌کار در واقع ماندن سنگ‌بنای قومی و اختلاف در افغانستان بود.
این‌که چنین فیصله و تعین فیصدی اقوام از کجا منشا می‌گرفت، چیزی نمی‌دانم و اما سکوت شرکای قدرت – تاجیک، ازبیک و هزاره و دیگران مهری به تایید این مساله می‌گذاشت. سوگمندانه مقامات غیر پشتون با تقرر خودشان در دست‌گاه حکومتی، فکر می‌کردند تعادل قومی برابر گردیده و نیازی به جدل و اعتراض نیست. اگر احیانا امتیازی هم داده می‌شد، به خانواده مقامات تعلق می‌گرفت.
سوگمندانه حکومت‌های کرزی و غنی زیر عنوان دموکراسی، یکی پی دیگری سنگ‌بنای محکم تبعیض و تعصب را در افغانستان گذاشتند و ملت افغانستان را که با خوشبینی و گذشت به برابری و برادری نیاز داشتند، با سرازیر شدن پول فراوان از هزینه امریکایی‌ها چنان به‌هم انداختند و اختلافات را چاق کردند که تاوان آنرا دیروز و امروز ملت ناتوان افغانستان می‌پردازد.
اصلا عامل اصلی نفاق و شقاق، تبعیض و تعصب در این کشور به شکل سیستماتیک، دولت‌های “کرزی و غنی” بود.
این دو رییس جمهور با امکانات فراوان بیرونی و حمایت آن‌ها، تخم نفاق و قوم گرایی را در این کشور پاشیدند و حتی برای مغلوب ساختن شرکای قدرت که از اقوام غیر پشتون بودند، با دشمنان استراتیژیک افغانستان، دست دوستی دراز کردند. در این راه چنان دیوانه‌وار حرکت کردند که باری دکانداری از پشاور پاکستان، به نام نماینده طالبان، پول‌ فراوانی را با تردستی از خزانه ملت ربود و کلانترین شرم را به جبین حکومت‌داری کرزی نقش کرد.
غنی بدتر از سلف خود، در قرن دموکراسی خواست هژمونی قومی را پیاده کرد، زیرکانه باعناد و دشمنی با دیگر اقوام، جا برای طالبان جنایتکار باز کرد، حتی شعار ریاست جمهوری او در واقع تداوم طالبان بود.
او برای این‌که خلای ذهنی خود را پرساخته باشد، برای فریب مردم، خودش را “شاه امان الله” ‌می‌گفت و اما در عمل”گل محمدخان“ بود.
کرزی و غنی با حمایت امریکا و غرب به نام جنگ سالار پروژه‌های حذف بیگانه و تقرری خودی‌ها را به نام جابجایی کادرهای مسلکی، ماهرانه پیش‌برد.
او به‌حدی در این راه با جرات پیش‌رفت که در زمان کاندیاتوری خود حتی از طالبان برای شرکت در انتخابات کمک خواست. استراتژی او بسیار واضح و آشکار بود و اما کسانی که در مقابل‌اش قرار داشتند، باوجود مشاهدات واضح قوم پرستی، حذف دیگران، ظلم، جنایت، سر پیچی از قانون، حیف و میل دارای های ملی، فروش جایداد‌های دولتی به همتباران خود، ایجاد ادارات موازی، ایجاد تدارکات ملی در چوکات ریاست جمهوری، مدغم کردن ادارات بدون رعایت قانون و اصول، بی‌اعتبار ساختن پارلمان و بی اختیار ساختن  کمیسیون انتخابات و…
اما معاونین او و شرکای قدرت و تمام به اصطلاح مخالفین نظام، در برابر این‌همه جفا و ناروایی و جنایت سکوت مطلق اختیار کردند و حتی کوچک‌ترین حرفی نگفته و حرکتی نکردند.
غنی مانند پادشاه تام‌الاختیار، هرچه دلش خواست انجام داد، و هیچ مانعی در برابرش وجود نداشت.
او رهبران خود خوانده و هرزه را چندین‌بار فریفت و در واقع از یک غار چندین‌بار آنها را گزید.
غنی که “شاه متعصبین” بود، قدرت و چوکی های کلیدی دولتی را به دست یک قوم سپرد و از نقد و انتقاد رسانه‌ها، جامعه مدنی، مردم و حتی ولی نعمتان خود خمی به ابرو نیاورد.
“غنی احمدزی” بالای هیچ کسی از بیگانه‌های قومی اعتماد نداشت و با همین ذهنیت هرچه داشت در اختیار آن‌ها قرار داد.
فروپاشی نظام بصورت اساسی از کوچک بینی غیرخودی‌ها و بزرگ بینی قوم خودشان آغاز شد، هردو رییس جمهور با دید تباری و ذهنیت قبیلوی، افغانستان را به سوی فاجعه‌ی سوق دادند که منجر به سقوط افغانستان به دست تروریستان طالب شد.
این کشور را با تمام امکانات مادی و نیروی بشری و کادرهای مسلکی که در طول ۲۰ سال تربیت گردیده بود، به کام اژدهای تمامیت خواهی سپردند.
سال‌ها کار و تلاش نیاز است، تا زنده‌گی فروپاشیده مردم این کشور دوباره به جای اولی‌اش برگردد.
و اما زخم‌های که به بدن نیم‌جان ملت افغانستان به اثر ندانم‌کاری این دو جنایت‌کار رسید و سرهای که به‌خاطر آزادی و حمایت از دموکراسی مظلومانه نابود شدند، دیگر برنمی‌گردد.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا