تاریخ افغانستان

نقدی بر‌ کتاب «جعل تاریخ و تاریخ جعل در افغانستان»، اثر داکتر صاحب محی‌الدین مهدی

میرویس امین، دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه شناسی-تهران

 

¶ اگوست کنت می‌گوید: تاریخ فکر بشری بطور کلی و عام سه مرحله از نوع اندیشیدن را تجربه کرده است.
اول. مرحله ربانی. دوم. متافیزیکی و سوم، اثباتی. نگاه من در تقسیم‌بندی معطوف به مرحله‌ی سوم است. در این مرحله هدف کنت این است که فکر بشر با بهره‌گیری از استدلال و مشاهده‌ برای بررسی جهان اجتماعی به این درک می‌رسد که قوانینی در این جهان حاکم است و این قوانين یا رفتارهای بشری را می‌توان به‌نحوی عقلانی و منطقی تبیین کرد. مهم‌ترین خصوصيات این دوره که حد نهایی پیشرفت انسان است، اتکا به عقل، علم و قوانین تجربی و مشاهده است. نظریه‌پردازان فلسفه علوم اجتماعی، کنت را در حوزه علوم انسانی موسس یا بنیان‌گذار «پوزیتیویسم» نیز می‌دانند.
کنت قبل از این‌که اسمی از جامعه‌شناسی‌ ببرد، مفهوم «فیزیک اجتماعی» را مطرح کرد و بر این اعتقاد بود که جهان اجتماعی و مناسبات میان انسان‌ها را بر اساس روش علوم طبیعی باید شناخت. برای این‌که به شناخت درست و معتبر برسیم نیاز داریم از روش‌های علوم‌ طبیعی در جامعه شناسی‌ نیز استفاده نماییم.
از نظر کنت چون انسان‌ها واجد انگیزه‌ها و امیال‌اند در برخورد با پدیده‌های اجتماعی دخل و تصرف می‌کنند و از این رو فهم و پیش فرض‌های خودشان را سوار بر پدیده‌ها می‌کنند. از این جهت نیاز به ‌عینی بودن داریم و این خاص علوم طبیعی است که پديده و واقیعت‌های اجتماعی را مثل شی ببینیم. پوزیتیویسم ریشه در همین نظریه دارد و بحث «عينيت‌گرایی در علم» مبنا در همین نوع مواجهه دارد. در پوزیتیویسم اصل این است که گزاره‌های علمی عام و جهان‌شمول‌اند و از هیچ نوع هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی خاصی برخوردار نيستند.
از این جهت هیچ مرز فرهنگی و معرفتی را نمی‌شناسند و تمام جوامع با هر نوع تعلقی از آن‌ها می‌توانند بهره ببرند. تذکر و نشان دادن خاستگاه نظری و فلسفی روش علمی، بخصوص پوزیتیویسم برای این‌ بود که اشاره کنم با تحولات بعدی که در حوزه علم یا به تعبیر دقیق‌تر«فلسفه علم» مطرح شده و دیگر آن«عينيت‌گرایی» که علم فارغ از ارزش تعریف می‌شد، مورد نقدها و نظرهایی شده است. با این پرتو نظری می‌خواهم به‌صورت خلاصه روی چند «مفهوم» از منظر فلسفه علم و جامعه‌شناسی به نقد اثر داکتر صاحب مهدی بپردازم.
¶ اول. مهم‌ترین حسن کتاب این است که روی یک معضل تاریخی انگشت می‌گذارد و برای هر نویسنده و پژوهش‌گری بحث از چیستی مسأله یا آنچه در علوم اجتماعی «پروبلماتیک» خوانده می‌شود، مهم است. پرابلم یا مسأله‌ای که نویسنده کتاب تاریخ جعل، در پی توصیف و تبیین آن است، خیلی کمک کننده است برای این‌که مشخص می‌سازد که کتاب در مورد چه حرف می‌زند.
دوم، به کسانی که کار فرهنگی و تاریخی می‌کنند هشدار می‌دهد که روش تاریخ نگاری در افعانستان با این خطاهای تاریخی مواجه است. از این جهت فکر می‌کنم که به لحاظ معرفت‌شناختی اجتماعی توجه به این خطاها یک امتیاز و قوت یک برخورد علمی است که کتاب جعل تاریخ به این خطا پی‌برده است. اما این‌که چقدر در اثبات ادعای خویش موفق بوده یا خیر، بحث دیگری‌ست که دوستان ما از وجه تاریخی به آن پرداخته‌اند.
سوم. امتیاز خاص دیگر کتاب این است که رابطه تاریخ‌نگاری را با ناسیونالیزم در افعانستان اشاره میکند و از همین جاست که نگاه های ایدئولوژیک به تاریخ نیز بوجود می‌آید. نکته بعدی این است که کتاب در نقد منطق توصیف تاریخ‌نگاری گذشته در افعانستان، تحلیلی–سیاسی می‌داند و آن‌ها را در  تحلیل تحولات خارجی می‌داند تا تحولات درونی خود جامعه افعانستان. همچنان، کتاب ارجاعاتی زیادی دارد و برای کسانی که دغدغه شروع مطالعات تاریخی داشته باشد، منابعی را معرفی می‌کند.
¶ نویسنده از مفهوم «پیروزی غیرمترقبه‌ی حبیب الله کلکانی» استفاده می‌کند. به نظر می‌رسد استفاده از این گونه مفاهیم که جنبه علمی و مصاديق تاریخی ندارد، نمی‌تواند در فهم درست مفاهيم و صورت‌بندی دقیق تحولات به خواننده کمک کند. چون هیچ تغییر و تحول اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بدون پیشه زمینه‌های تاریخی و اجتماعی ممکن نیست.
به تعبیر کانت هر رویدادی از یک شرایط امکانی برخودار است و بدون فقدان پیش زمینه‌ها تحولات در امتناع قرار می‌گیرند. این‌که چنین مفهومی مصداق عینی، اثباتی و تجربی که عناصر یک مفهوم علمی را می‌سازند، ندارد. چون نمی‌شود تحولات و دگردیسی‌های اجتماعی را برمبنای تصادف و شانس توصیف کرد. اگر تقدیر تاریخ را به شانس و تصادف بسپاریم، علم تاریخ و فلسفه تاریخ بی‌معنی می‌شود، در این‌جا نویسنده دچار خطای معرفت‌شناختی است که سبب «خود ابطالی» علم تاریخ می‌شود و شبیه کسی است که در شاخ نشسته اما بُن درخت را می‌بُرد.
¶ نویسنده تاکید بر «بی‌طرفی مورخ» دارد.
ماکس وبر، در کتاب«سیاستمدار و دانشمند» به‌درستی توضیح داده است و اشاره می‌کند که در شرایط مدرن با این همه تضادهای ایدئولوژیکی که در جهان شکل گرفته است نمی‌توانیم بی‌طرف باشیم. پس بایستی”هرکسی از شیطان خودش پیروی می‌کند” پس علم بی‌طرف وجود ندارد. بخصوص در جهان اجتماعی بی‌طرفی به معنای بی افقی و بی علمی است. بازهم این بحث را ارجاع می‌دهم به کتاب “ایدئولوژی و اتوپیا” کارل مانهایم. دوستانی که مایل باشند، می‌توانند بحث را سراغ گیرند.
شکل‌گیری پارادایم‌های تفسیری و به تبع آن پارادیم انتقادی در علوم اجتماعی و شکل‌گيری جریان بیرمنگام و طرح قیاس‌ناپذیری پارادایم‌های تامس کوهن و از همه جدی‌تر کتاب علیه روش فایرآبند. همه این‌ها در تعریف از علم و روش علمی تنها اشتراک لفظی دارند. اما اشتراک معنایی ندارند. دوستانی که بحث‌ها و تحولات مبنایی و روشی “فلسفه علم” را پیگیری می‌کنند، با این مفاهیم آشنا هستند. بحث این است که نویسنده‌ی «جعل تاریخ و تاریخ جعل در افعانستان» از علمی بودن تاریخ به‌معنای پوزیتیویستی آن حرف می‌زند و در عنوان خاصی به ایدئولوژیک بودن تاریخ نگاری افعانستان نقد وارد کرده است.
اما سوال این‌جاست که خود نویسنده در هنگام توصیف و تبیین رویدادهای تاریخی چقدر به این مفاهیم وفادار مانده است؟ و این‌که نویسنده تا چه اندازه در فهم و استفاده درست مفاهيم و گزاره‌ها، علمی برخورد کرده است؟ از آن‌جای که نویسنده در کل تلاش دارد تا مبنای خطاهای معرفت‌شناختی سنت تاریخ نگاری افعانستان را تببین کند اما با مباحث ماهوی که در بالا تذکر دادم دیده می‌شود که این پرسش‌های را که مطرح کردم در کتاب غیبت دارد و از آن ادعای که نویسنده در برخورد با مفاهیم دارد، اطلاعاتی را ما سراغ نداریم، اگر برخوردی هم است لغت‌نامه‌ی (دهخدا) است. اتکا کردن نویسنده در سطح لغت‌نامه و عبور نکردن از آن یک دشواره‌ی علمی است که علم‌ورزی را در پی ندارد.
¶ نویسنده در نقد «حبیبی» کار او را به «اوج افتضاح» تعبیر می‌کند. اولاً، من به خود اجازه نمی‌دهم که به سراغ ادبیات‌شناختی بروم اما غرض تکرار احسن فکر می‌کنم که «اوج» و«افتضاح» نامتجانس‌اند، هم‌جنسی این خلاف قاعده‌ی ادبیات است. چراکه یکی آن بلندی و دیگری نشیب یا نزول را دربردارد. به برداشت دیگر اوج بار مثبت دارد و افتضاح بار منفی. بیدل تعبیری خوبی از اوج دارد: «به اوج کبریا کز پهلوی عجز است راه آنجا». یعنی اوج هم سنخ کبریا است. همین‌گونه استفاده از مفهوم«اوج افتضاح» خود داوری کردن و حکم کردن است و هیچ مبنایی در روش علمی-پوزیتیویستی ندارد. همین طور کلمه «گزافه‌گویی» استفاده می‌کند که ناشی از احساسات نویسنده است که در متن خود را نشان می‌دهد. مسأله قابل توجه این است که علم و برخورد علمی با گزاره‌های تاریخی و اجتماعی با تعبیرات ارزشی و حمل کلمات امکان‌پذیر نیست. بلکه ابطال مطرح است که آن‌هم با گزاره‌های جدید امکان‌پذیر است. می‌باید گزاره‌های علمی را با گزاره‌های علمی دیگر قابل نقد دانست نه لاغیر آن.
¶ نویسنده ادعا دارد و به تکرار می‌گوید: «افغان نام یک قوم خاص است. چگونه می‌شود آن‌را بر افراد و اقوام غیر آن اطلاق نمود و جالب‌تر اینکه چگونه می‌شود آن‌ ملت‌ها، مردمان و اشخاصی را که از قوم و تبار دیگری هستند. افغان نامید؟» نویسنده در این‌جا دچار«خطای منطقی» است و دارد نقض غرض می‌کند. به این معنی با آن‌که خود نقد بر به‌کارگیری افغان دارد اما خودش در کل کتاب از همین واژه افغان و افعانستان برای توصیف تحولات تاریخی استفاده می‌کند و هیچ تذکری هم برای مفروض گرفتن این مفاهیم به دست نمی‌دهد. این مورد برای من قابل تأمل بود و جای حیرت.
¶. نویسنده با طرح عنوان فرض گرفته که تاریخ و روش تاریخ‌نگاری در افعانستان فاقد مبنای علمی است. روش ندارد. آگاهی بخش نیست و پیوند با قوم و قبیله و اینها دارد. ایدئولوژیک است و منتسب به اقوام. اما نویسنده در اثبات عنوان خود هیچ مصداق و نمونه‌ای از این کار به دست نمی‌دهد. اشاره نمی‌کند که تاریخ و علمی بودن تاریخ به چه معناست. کارویژه‌ی تاریخ چیست و یا این‌که تاریخ و برخورد علمی از کدام اصول و قواعد علمی تبعیت می‌کند؟ از این جهت است که فکر می‌کنم فرض نویسنده در حد فرض باقی می‌ماند، چون ادله‌های تاریخی و علمی برای تبیین ادعاها یا تقویت فرض‌هایش به دست نمی‌دهد و این با روش علمی قابل اثبات نیست.
¶ نویسنده همین‌گونه در جایی در برخورد با روایت تاریخی که ما دیگر در دسترس نداریم و ما از آن عبور کردیم می‌نویسد، «آرزو می‌کنم» که به نظر می‌آید یک نوع تقلیل‌گرایی‌ و حدیث آرزومندی در نسبت با تاریخ است. «آرزو می‌کنم اگر ممکن می‌بود بجای جنگ با هند بریتانیوی از حضور آنان‌ برای اعمار اقتصاد و ایجاد نظام مردم سالار مانند مردمان شبه قاره هند سود می‌بردیم» این یعنی طمع و حدیث آرزومندی. مارکس می‌گوید: «انسان‌ها تاریخ‌شان را می‌سازند ولی تحت شرایط و قواعد خاص» تاریخ عرصه تجلی‌های اراده‌های افراد نیست بل‌که ناشی و متأثر از زمينه و زمانه خاصی است که تحولات و نسبت‌ها مشخص می‌شود. نگاه نویسنده به نقد تاریخ اخلاقی است تا ساختاری.
¶ در پایان، با توجه به حرمت به جایگاه فکری و فرهنگی دکتر مهدی که دارم، این کتاب هم دارای محاسن و معایبی است که در متن تلاش کردیم بعضی آن‌ها را اشاره کنیم. هدف از این نقد و نظرها به هیچ وجه، برای بنده ایجاد یا صلاحیت اظهار نظر پیرامون مسائل علمی و بالاخص تاریخی نیست و من فاقد صلاحیت و اظهار نظر در این حوزه خود را می‌دانم. برای این‌که ما در یک جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که همه مناسبات از دل روحیات قوم و تبارها بیرون می‌شوند که هر امری نسبت‌اش را با حقیقت گم کرده است.
بنابراین برای درک درست تاریخ و این‌که ما به عنوان جریان تاریخی در کجای تاریخ قرار داریم، پرداختن و توجه به مباحث این چنینی نیاز مبرم است و جا دارد از توجه داکتر صاحب مهدی برای کار و تلاش برای خاموش نشدن چراغ دانش و آگاهی اظهار و قدردانی بکنم.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا