تحلیل و تبصره سیاسی

اسلام علیه اسلام؛ وقتی دروغ لباس حقیقت می‌پوشد

نویسنده شهاب

ماه سنبله ماهی است که در آن، مسعود و ربانی ترور شده‌اند. مسعود از سوی سازمان القاعده و ربانی به دست طالبان. هم القاعده و هم طالبان، داعیه اسلام‌خواهی و دیانت‌پروری دارند و هیچ گروهی را مسلمان‌تر و متدین‌تر از خود تلقی نمی‌کنند. احمدشاه مسعود و برهان‌الدین ربانی، دو شخصیت پرآوازه تاریخ سیاسی معاصر افغانستان‌اند که فعالیت‌های‌شان با دیانت و عقیده اسلامی گره خورده و بسیاری از مردم در این کشور هرگاه از جهاد، اسلام و دین‌داری سخن می‌زنند، الگوهای عملی خود، مسعود و ربانی را می‌دانند. واقعیت امر این است که اسلام‌گرایی در افغانستان، بدون توجه به نقش و کارنامه مسعود و ربانی، دچار کاستی غیر قابل اغماض است. افرادی در گذشته کوشیده‌اند تصویری لیبرال از این دو شخصیت ترسیم کنند و از جمله چند سال پیش، فاطمه ربانی، دختر برهان‌الدین ربانی، گفت که پدرش برای آزادی زنان مبارزه می‌کرد. با این ‌حال، اگر نخواهیم مفروضات ذهنی خود را بر تاریخ تحمیل کنیم، ناگزیریم اعتراف کنیم که مسعود و ربانی از استوانه‌های اسلام‌گرایی در افغانستان بوده‌اند. اکنون پرسشی که در ذهن جرقه می‌زند، این است که چرا روزگاری رسید که این استوانه‌های اسلام و اسلام‌گرایی متهم به ارتداد، انحراف، فسق و فجور و به جرم ضدیت با اسلام ترور شدند؟ قطعاً این دو شخص به اندازه دشمنان مسلمان‌شان و بیشتر از آن‌ها به اسلام و دیانت متعهد بودند، اما چرا به بهانه‌های واهی، خون‌های‌شان مباح دانسته شد و مورد هدف قرار گرفتند و از بین برده شدند؟
می‌توان مساله را فراتر از مسعود و ربانی برد و به‌گونه عمومی‌تر طرح کرد: اکثریت مطلق مردم افغانستان مسلمان‌اند. دین‌داری ظاهری و پای‌بندی مردم افغانستان به شعایر دینی، برای کسانی که اولین بار از این کشور دیدن می‌کنند و رفتار روزمره مردم را زیر نظر قرار می‌دهند، شگفتی‌آور و غافل‌گیر‌کننده است. احمد رشید، روزنامه‌نگار پاکستانی، با شگفتی از این یاد می‌کند که یک ‌بار با محمد‌ظاهر، شاه سابق، که به سکولار بودن شهرت داشته، در ایتالیا مصاحبه می‌کرده که شاه سابق مصاحبه را نیمه‌کاره گذاشته تا نمازش را ادا کند. مردم کشور ما به حدی در دین‌داری خود مقیدند که کمترین اشتباه دینی ممکن است عواقب بدی برای اشتباه‌کننده داشته باشد. با این حال، پرسشی که مطرح می‌شود، این است که چرا در طول بیش‌ از چهار دهه، همیشه این مردم از سوی گروه‌های مختلف به نام دین و مذهب سرکوب و به خاک و خون کشانده شده‌اند؟
در دنیا دو نوع جامعه وجود دارد: یکی جامعه‌ای که به درجه‌ای از رشد و توسعه و بلوغ فکری و سیاسی رسیده که می‌تواند نزاع‌ها و کش‌مکش‌هایش را بر پایه عقلانیت و در چارچوب نظمی که همه آن را می‌پذیرند بگنجاند و هزینه این تفاوت‌ها و منازعات و اختلاف‌ها را به حد‌اقل برساند. دوم، جامعه‌های عقب‌مانده و منحط است که هرج‌و‌مرج و آشفته‌گی بر آن حاکم است و به قول توماس هابز، فیلسوف سیاسی انگلیسی، «همه برضد همه در حال جنگ‌اند». در چنین جامعه‌هایی هر گروه و قبیله برای غلبه بر خصم و رسیدن به سلطه از هر ابزار و وسیله‌ای استفاده می‌کند و چون دین یکی از عامل‌های اصلی در چنین جامعه‌هایی است، هر دسته و گروه سعی می‌کند آن را برای سرکوب مخالفان حربه بسازد و برای قلع‌و‌قمع دشمنان، آنان را به کفر یا بدعت‌گذاری و یا فسق و انحراف متهم کند. هر دسته و گروهی که بتواند به‌نحو احسن از حربه دین بر‌ضد مخالفان بهره ببرد، چانس پیروزی‌اش بیشتر می‌شود. در چنین جامعه‌هایی، دین به جای این‌که وسیله تقرب به خدا و حصول معنویت و صفای روحی باشد، ابزار سلطه‌ورزی و سرکوبگری است. در چنین حالتی، دین به «پدیده‌ای دنیوی و مبتذل» تبدیل می‌شود و آن قداست و معصومیت اصلی‌اش را از دست می‌دهد. افغانستان از آن دسته جوامعی است که دین در آن، غالباً معنویت و رحمت و فروتنی را ترویج نمی‌کند، بلکه خشونت و خون‌ریزی و دیگر‌ستیزی را نهادینه می‌کند. دست‌کم در نیم قرن اخیر، چنین رویکردی نسبت به پیام‌های دین غالب و رایج بوده است.
تاریخ چهل‌ساله اخیر افغانستان به‌درستی این نکته را روشن کرد که چه‌قدر نفرت و کینه نسبت به یک‌دیگر در میان مجاهدین و مسلمانان گسترده و ریشه‌دار بوده است. جهادگران افغانستان می‌گفتند و می‌گویند که «رضای خدا هدف ما است»، اما در عمل ثابت کردند که قدرت و ثروت برای بسیاری از آن‌ها در اولویت بوده و حرف‌های دیگری که در خصوص خدا و دین و آخرت می‌زدند، پوششی برای کارهای‌شان.
خونین‌ترین جنگ‌ها، چه در زمان اشغال افغانستان توسط شوروی و چه پس از آن، میان دو سازمان اسلامی صورت گرفت: جمعیت اسلامی به رهبری برهان‌الدین ربانی و حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار. در این درگیری‌ها، هزاران آدم به دیار نیستی فرستاده شدند و از جمله پایتخت کشور به‌کلی ویران شد. این دو سازمان بیش از هر سازمان دیگری در جهاد نقش داشتند و همچنین خود را بیش از هر گروه دیگری پای‌بند به ایدیولوژی اسلامی می‌پنداشتند.
چند سالی از این جنگ‌ها سپری شده بود که در سال ۲۰۰۱ و فقط دو روز پیش از حوادث ۱۱ سپتامبر، احمدشاه مسعود، یکی از برجسته‌ترین فرماندهان دوران جهاد علیه شوروی، توسط سازمان القاعده ترور شد. مسعود چند سالی می‌شد که درگیر جنگ با طالبان و القاعده بود. مسعود این دو سازمان را سازمان‌های افراطی و منحرف از آموزه‌های اصیل اسلام می‌دانست و برای تضعیف آن‌ها کار و پیکار می‌کرد.
فهمی هویدی، روزنامه‌نگار مصری، می‌گوید: «با ورود احمدشاه مسعود به جنگ برضد تحریک طالبان، به شهرتش در کشورهای عربی لطمه وارد شد و اشخاصی شایع کردند که او برضد حرکت‌های اسلامی است. حال آن‌که این سخن مطلقاً درست نبود. مسعود بی‌وضو نمی‌خوابید. عبدالله عزام و عبد‌رب ‌الرسول سیاف، فرمانده مسعود در جهاد را می‌ستودند و نیز از پای‌بندی او به فرایض دینی و طاعات شرعی یاد می‌کردند. در نقش او در جهاد افغانستان، هیچ کسی تردیدی نمی‌تواند کند.» اما همین فرمانده مجاهد و همیشه با ‌وضو و پای‌بند به فرایض و عبادات دینی، از سوی سازمان القاعده به منظور تقویت جایگاه طالبان که خود را نماینده‌گان خدا در روی زمین قلمداد می‌کردند، ترور شد؛ نمونه‌ای از جنگ خدا علیه خدا.
۱۱ سال پیش، در ۲۹ سنبله ۱۳۹۰، برهان‌الدین ربانی توسط طالب انتحاری‌ای که بمب را در عمامه‌اش پنهان کرده بود و هنگام بغل‌کشی آن را منفجر کرد، به قتل رسید. ربانی از رهبران جهادی شناخته ‌شده و یکی از بنیان‌گذاران نهضت اسلامی در افغانستان بود. او که در خانواده‌ای روحانی به دنیا آمده بود، از آوان کودکی به تحصیل علوم دینی اشتغال داشت و پس از گذراندن مراحل مختلف تحصیلی در افغانستان، دو سال را در الازهر تحصیل کرده و ماستری به دست آورده بود. او یکی از مروجان افکار اخوان‌المسلمین و به‌خصوص سید قطب در افغانستان و مترجم بخشی از تفسیر «فی ظلال القرآن» بود. به گواهی منابع متعدد، وی در چند سالی که در دانشکده شرعیات دانشگاه کابل مشغول تدریس بود، برتری‌اش را نسبت به دیگران به اثبات رسانده بود. او تا آخرین روزهای زنده‌گی‌اش، رابطه‌اش را با سازمان‌های اسلامی در سراسر جهان برقرار نگه داشته بود و با بسیاری از رهبران آن‌ها مراوده و گفت‌و‌شنود منظم داشت. او ریاست جمهوری افغانستان را از سال ۱۳۷۱ تا سال ۱۳۸۰ بر‌عهده داشت. در مسلمانی‌ ربانی کمبودی دیده نمی‌شد که باعث شود کشتنش جواز پیدا کند.
دقیقاً ۱۰ سال پس از ترور احمدشاه مسعود، در سپتامبر ۲۰۱۱ برهان‌الدین ربانی ترور شد. ترور وی پس از آن صورت گرفت که وی تازه از کنفرانس «بیداری اسلامی» در تهران، بازگشته بود. او در زمان ترور، ریاست شورای عالی صلح را بر‌عهده داشت. این نهاد در تلاش بود طالبان را به مذاکره با دولت افغانستان وادار کند. کسی که وی را ترور کرد، یکی از کسانی بود که وانمود می‌کرد فرستاده طالبان است و می‌خواهد پیام مهمی را برای رییس شورای صلح برساند. جهادی‌های دنیا از ترور ربانی اظهار شادمانی کردند. وب‌سایت‌های جهادی‌ها نوشتند: «برهان الدین ربانیِ خائن ترور شد. همان شخصی که بر پشت تانک‌های امریکایی وارد کابل شده بود.» برای کسی که کمترین اطلاع از تاریخ معاصر مسلمانان داشته باشد، این نکته از بدیهیات است که به آن اندازه که مسلمانان یک‌دیگر را آسیب زده‌اند، هیچ دشمن خارجی‌ای به آن‌ها آسیب نزده است. اصلاً مسلمانان به حدی در آشفته‌گی ذهنی و روانی غرق‌اند و چنان در منجلاب انحطاط اخلاقی دست‌و‌پا می‌زنند که نیازی به دشمن بیرونی ندارند و خودشان به اندازه هزار دشمن فعالیت می‌کنند. بگذار کسانی برای خود‌فریبی بار ملامت را بر دوش دشمنان خارجی بیندازند، اما این فرا‌فکنی‌ها نمی‌تواند روی حقیقت پرده بیفکند. رادها کریشنان گفته است: «وقتی که تزویر و حیله لباس تقوا می‌پوشد، بزرگ‌ترین فاجعه تاریخ و بزرگ‌ترین نیروی مسلط بر تاریخ پدید آمده است.» به نظرتان روشن‌فکران اروپا در سده‌های هجدهم و نوزدهم میلادی چرا به این نتیجه رسیدند که «دین افیون توده‌ها است»؟ آن‌ها به‌صورت خلق‌الساعه به این نتیجه نرسیدند، بلکه سال‌ها راجع به نهاد کلیسا و مذهب و زنده‌گی و رفتار کشیش‌ها مطالعه و پژوهش و تدقیق کردند و با مبارزه با مذهبی که جلو ترقی و پیشرفت را گرفته بود و در انحصار طبقه و گروه خاصی بود، اروپا را از اسارت هزار‌ساله نجات دادند. دین اسلام هم می‌تواند شبیه دین مسیحیت در قرون وسطا به پدیده‌ای ضد ترقی و پیشرفت و آزادی تبدیل شود. در طول تاریخ، مذهب بارها برای توجیه وضع موجود استفاده شده است. اسلام هم به‌عنوان یک مذهب پر‌طرف‌دار و ریشه‌دار، در معرض چنین خطری قرار دارد. آنانی که تصور می‌کنند اسلام از چنین خطری مصون است، سخت در اشتباه‌اند. بهترین دلیل برای امکان امری، وقوع آن است. بارها در درازنای تاریخ، اسلام و آموزه‌های آن، به جای این‌که زنجیرهای اسارت بشر را پاره کند، با آزادی مبارزه کرده و انسان‌ها را در تاریکی و انحطاط نگه داشته است. عملکرد زشت و جنایت‌بار گروه‌هایی همچون طالبان، القاعده و داعش که به نام اسلام و شریعت خدا صورت می‌گیرد، راه را برای مطرح شدن جدی این فکر که باید دین از سیاست جدا باشد، هموار می‌کند و آب به آسیاب سکولاریزاسیون در درازمدت می‌اندازد. رفتار گروه‌های تروریستی که خیال دارند حکومت اسلامی برقرار کنند، ولی در عمل دنیا را برای ساکنان آن جهنم می‌سازند و به نام خدا انواع رذیلت و پلشتی را تکثیر می‌کنند، خواه نا‌خواه روزی مردم را به این فکر می‌اندازد که از دخالت دادن دین در همه امور زنده‌گی جلوگیری کنند و روی‌هم‌رفته همان تجربه‌ای را که در اروپا و غرب محقق شد، در این‌جا تکرار کنند. معلوم نیست چه زمانی این اتفاق خواهد افتاد، ولی با این روندی که شکل گرفته است، حتماً این اتفاق، دیر یا زود، می‌افتد. مهم‌ترین فایده جدا شدن نهاد دین از نهاد سیاست، این است که به تعبیر رادها کریشنان، استبداد و تمامیت‌خواهی نمی‌تواند لباس تقوا و معنویت بپوشد و این‌سان، مردم را بفریبد و بقایش را تضمین کند. علاوه بر آن، برای دین هم اتفاقی خوب است؛ چون پس از آن، امکان نخواهد داشت که هر جنایت‌پیشه بی‌رحمی با سوء‌استفاده از نام دین و مذهب، دست به قلدری و جنایت بزند و مردم را از دین و هرچه به آن پیوند دارد، متنفر بسازد. با چسباندن نظام‌های خون‌ریز و سرکوبگر به اسلام، هر جنایت و خیانتی که صورت گیرد، به نام اسلام نوشته می‌شود و اعتبار اسلام را در میان توده‌ها خدشه‌دار می‌کند. اگر دوست داریم ارزش‌های اسلام در جامعه ساری و جاری باشد، احتمالاً راهکار جدا شدن نهاد دین از نهاد سیاست، به خیر و صلاح اسلام باشد و از منفور شدن هرچه بیشتر آن، جلوگیری کند.

برگرفته از8صبح

نمایش بیشتر

سیمرغ

سیمرغ یک نهاد فرهنگی و اجتماعی است که با اشتراک جمع کثیری از اندیشمندان، فرهنگیان و نویسنده‌گان در حوزه تمدنی و فرهنگی فارسی_ پارسی تشکیل گردیده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا