معرفی کتاب

گپ و گفتی با «دختر بودا» اثر «شیون شرق»

نویسنده: فردین فرهمند

بخش نخست
رولان بارت می‌گوید: «تولدِ خواننده باید به بهای مرگ مولف باشد”؛ که البته این جمله‌ی بارت می‌تواند در صورت دیدگاه«نقادانه» جامه‌ی عمل بپوشد و زمینه‌ی به‌اصطلاح مرگ مولف را فراهم سازد و الّا در بحث خوانش و بررسی این امر منتفی‌ست.
بنابراین، پیش از همه باید اعتراف کنم که این نوشته نه به‌معنای نقد یا چیزی شبیه آن؛ بلکه فقط برداشتِ من پیرامون کتاب«دختر بودا»و به‌قول میخائیل ناباکوف یک«بازخوان» است و از هیات یک خواننده‌ی بازخوان ارایه می‌شود. در این یادداشت مشکلات و کاستی‌هایی ممکن رخ داده است که پیشاپیش پوزش می‌طلبم.
حالا با در نظرداشت مشخصه‌های ساختاری داستان کوتاه، (معایب و محاسن) داستان‌ها را شکلِ کلی‌تر و با آوردنِ مثال‌هایی از متن کتاب، برمی‌شمارم. آن‌چه در این یادداشت به آن پرداخته شده؛ بیشتر بحث ساختاری و تا حدی هم درون‌مایه‌ای است. اصولا داستان از سه بخش مهم«شروع، میانه و پایان» ترکیب می‌یابد. البته با درنظرداشت شیوه‌های نگارشی آن. چون این سه مولفه‌ی مکتب‌های کلاسیک؛ با ویژه‌گی‌های مکتب‌های مدرن و پست‌مدرن تفاوت‌های خود را دارند که بحث‌شان جداست و وقت زیاد می‌طلبد. داستان‌هایی که شامل این اثر است، هم‌چنان با وفاداری به مکتب کلاسیک و ویژه‌گی‌های این مکتب آورده شده و تا اخیر به این مکتب وفادار مانده که می‌تواند یک نکته‌ی مثبت برای نویسنده باشد. این‌که تفاوت زمانی بین نوع روایتِ داستان‌های امروز و ساختار کلاسیک است و نویسنده‌ی امروز باید توجه به بحث مدرن و پست‌مدرن داشته باشد، حرفش جداست و بسته‌گی به میل نویسنده دارد.
*روایت در داستان: روایت‌ها در داستان‌های کتاب«دختر بودا» بر اساس مولفه‌های مکتب کلاسیک دارای آغاز، میانه و پایان است و چون یکی از ویژه‌گی‌های این مکتب«وضوح»است، خواننده از داستان، توقع گِره‌گشایی و وضاحت دارد؛ که در این اثر کم‌تر به آن توجه شده است. به این معنا که در بعضی جاها نارسایی‌های مفهومی از اثرِ کم‌تر به‌کار بردن اصطلاحاتِ مورد نیاز صورت گرفته است و درنهایت خواننده به بن‌بست می‌رسد. درحالی‌که نویسنده با مهارت‌های هنری خود، گِره‌گشای سوالات ذهنی خواننده باشد و به‌اصطلاح هوای مخاطب را داشته باشد که مثالش در داستان دوم کتاب به عنوان«دختر همسایه»می‌توانید بخوانید. هم‌چنان عدول کردن از حدِ معمول در وضاحت‌بخشیدن در داستانِ چهارم کتاب به عنوان«منیژه» می‌تواند عیب دیگری باشد. وقتی ما در اول داستان شخصیت‌مان را با تمام خصلت‌هایش معرفی می‌کنیم، علاقه‌ی خوانند برای ادامه‌ی خواندن داستان از بین می‌رود.
* شخصیت‌پردازی: بازهم بر اساس مولفه‌های مکتب کلاسیک، شخصیت‌ها بیشتر بیرون‌گرا باید باشند تا درون‌گرا؛ که این امر به خوبی توانسته در داستان‌های کتاب جا بی‌افتد، البته با استثنای دوسه یا چند مورد اندک که دوباره به روال عادی‌اش برگشته است. مثالش را می‌توانید در شخصیت مردِ داستانِ پنجم به عنوان«دختر بود» بخوانید. البته این داستان که نام کتاب نیز برگرفته از آن است، از لحاظ محتوایی و درون‌مایه‌ای هم حرف‌هایی برای گفتن دارد که بعدن به آن خواهم پرداخت.
بحث دیگری که در قسمت شخصیت‌های داستان باید اضافه کنم این است که؛ نویسنده حق ندارد به هیچ‌یک از شخصیت‌های داستان خود اهانت کند یا رفتارش را قضاوت کند، بلکه با کارکردها و کُنش‌های شخصیت داستان، نشان دهد که چگونه شخصتی دارد. یعنی رفتار انسانی و حیوانی شخصیت را نویسنده در لایه‌های داستان بگنجاند و بگذاردش برای خواننده که در مورد آن تصمیم بگیرد. نمونه‌اش را در داستانِ «منیژه» می‌توانید بخوانید که، مادر برای منیژه می‌گوید «خواهرت یادت است که درس خواند و به دام یک چوپان افتاد که تا امروز درد می‌کشد. نامزاد تو بچه‌ی درس‌خوان  است و کلی کتاب خوانده و کلی انسانیت بلد است»… می‌توانید ادامه‌اش را از کتاب بخوانید.
*پیرنگ یا طرح داستان: نوع قصه‌هایی که در کتاب آمده، بازهم بر اساس ویژه‌گی‌های مکتب کلاسیک، متعارف، سفارشی، سلیقه‌ای و دارای یک مفهوم مشخص است. یعنی بیشتر پرداخته به چگونگی روابط اجتماعی، اخلاقی و کُنش‌های افراد جامعه. گذشته از این‌که در تمام کتاب اشاره به برخوردهای دوگانه از طرف افراد جامعه‌ی به‌شدت مردسالار و زن‌ستیز با زنانِ جامعه شده و بی‌عدالتی‌های مردان را به‌تصویر کشیده است.
در قسمت‌هایی از این کتاب، در بحث نوع رفتار شخصیت‌ها با یک‌دیگر هم طورِ اغراق‌آمیزی آورده شده است.
مثلا در داستانِ «یک بجه شب» وقتی«طفلی به دنیا می‌آید و وزیر تجارت که از نزدیکان خانواده‌ی نوزاد است، پیشنهاد می‌کند که نوزاد را به‌دلیل ناآرامی و گریه‌هایش به چاه بی‌اندازند»اگر در بدوی‌ترین شرایط ممکن هم زندگی کنیم، از یک وزیرِ حکومتی چنین حرفی بعید و دور از انتطار است که طفل را به چاه اندازند. بلکه، می‌شد چیزی بهتر هم کارش کرد و تصویر را واقعی‌تر/ ریالیستی‌تر ارایه کرد که متأسفانه چنین نشده است. یا در داستان اول کتاب به عنوان«دختر دانشگاهی کوچه را حیف کرده»می‌خوانید که، بزرگ یا ملِک قریه خواب می‌بیند که سنگ بزرگی از آسمان فرود آمده و به مکاتب دخترانه برخورد می‌کند و همه دختران را نابود می‌کند و به پسران هیچ ضرری نمی‌رسد و بعد این خواب را به حاکم شهر می‌برند و….»
نویسنده می‌توانست دلایل بهتر و واقعی‌تری را به‌خورد مخاطب بدهد. مثلن در شرایط امروز چرا دختران به مکتب و دانشگاه نمی‌روند؟ یا اگر به گذشته‌تر نگاهی بی‌افگنیم، چه چیزی باعث شده بود که اکثریت پدران، مادران و بزرگان خانواه‌ها بی‌سواد بمانند، و چه دلایلی باعث کفر خواندن آموزش در آن‌زمان شده بود؟ پاسخ دادن به این سوالات در داستان اول، می‌توانست این داستان را یکی از قوی‌ترین داستان‌های کتاب معرفی کند.
*ماجرا آفرینی یا تعلیق در داستان: از این‌که تقلیق به معنای انتظار یا معلق نگهداشتن خواننده و ایجاد انگیزه برای ادامه‌ی خواندن داستان است، هم‌چنان یکی از عناصر اساسی و مهم در داستان به حساب می‌آید. در داستان‌های کتابِ حاضر، آن‌چنانی که انتظار از نام کتاب و مفهوم کلی کتاب می‌رود، تعلیق بسیار ضعیف و کم‌جان بوده است. من بارها شده، رمانی را که شاید ۲۵۰ تا ۳۰۰صفحه‌ای بوده را باوجود مشغولیت‌های روزمره‌گی، در مدت سه روز یا کم‌تر و بیشتر خوانده باشم، چرا که نویسنده در قصه‌گویی و ماجراآفرینی دست توانایی داشته؛ درحالی‌که در این کتاب به‌سختی توانستم خودم را راحت احساس کنم و حس خوبی نسبت به خوانش داستان داشته باشم. برای این‌که تعلیق به شدت پایین بود و کششی ایجاد نمی‌کرد تا خواننده به ادامه‌ی داستان تحریک شود و تا اخیر خواننده را یاری رساند.
موضوع دیگری که شاید بتواند با بحث تعلیق هم‌خوان باشد، تنوع در محتوای داستان‌ها است. از این‌که کتاب مجموعه‌داستان است، انتظار می‌رفت که از لحاظ درون‌مایه‌ای نیز هر داستان یک بحث خاص یا یک موضوع خاص را ارایه می‌کرد؛ درحالی‌که برعکس، بیشترین داستان‌های کتاب پرداخته به مسایل اجتماعی و ستیز با جامعه‌ی مردسالارانه‌ی که با کنش‌های بدویت‌گونه، زندگی را به‌کام زن‌ها تلخ ساخته‌اند. به استثنای دوسه داستان محدود که معضلات اجتماعی و اعتیاد را روایت کرده است.
البته سوءتعبیر نشود که من با این محتوا و موضوعی که کتاب آراسته شده، مخالفت داشته باشم، نه! بلکه طرف‌دار این هستم که اگر در دو یا سه داستان، موضوعات اجتماعی و هنجارهای نامتعارف و زشتی که با زنان در روستاها و دوردست‌ها اتفاق می‌افتد، می‌پردازد؛ می‌توانست مباحث دیگری هم در داستان‌های دیگری مانند عاشقانه و فرهنگی و تفریحی و امثال این‌ها به تصویر کشیده شود و تنوع خلق کند.
*خیال‌پردازی در داستان‌: گونه‌ای از هنر است که بیشتر اشکالِ فراطبیعی را به عنوان عنصر مهم در داستان اولویت می‌دهد. کتاب دختر بودا همان‌طوری که در بالا اشاره شد، بیشتر به محرومیت و مظلومیت زنان در دهات و دوردست‌های افغانستان پرداخته و تن داده به ادبیات متعهد، تا ادبیاتِ هنر برای هنر. یعنی داستان‌ها بیشتر از این‌که«بازآفرینی» باشد، «بازنمایی»بوده و آنچه در جامعه اتفاق می‌افتد را بیان کرده است. به این معنای که نویسنده آن‌چه که قابل مشاهده و لمس در جامعه است را به‌تصویر کشیده و داستان‌های این اثر خالی از خیال‌پردازی و تصویرهای در واقع سورریالیستی و فراطبیعی می‌باشد. چون بحث خیال‌پردازی شامل سحر و جادو، حوادث خارق‌العاده و موجود خیالی است.
*گفتُ‌گو/دیالوگ‌نویسی در داستان: با آن‌که یکی از مولفه‌های ویژه‌ی دیالوگ‌نویسی آوردن کنایه‌ها، ضرب‌المثل‌ها و امثال‌هم است، خودِ نحوه‌ی دیالوگ‌های عادی بین دو شخصیت داستان نیز است. استفاده از ضرب‌المثل‌ها و کنایه و حتا سخنان بزرگان و… می‌تواند از تکرار جملات و اصطلاحات جلوگیری کند و به گیرایی متن کمک کند. دیالوگ‌نویسی در داستان را اگر بخواهیم تقسیم‌بندی کنیم، دونوع را می‌شود پیشنهاد کرد. نخست با استفاده از خط فاصل یا دش ( _ ) که می‌تواند بهترین نوعِ دیالوگ‌نویسی باشد. مثلن:
_ دانشگاه میایی؟
_ نه، کار دارم.
_ پس من می‌روم
_ خدا نگهدار
و…
این‌نوع استفاده از ایجاز در دیالوگ می‌تواند یک جذابیتی برای خواننده خلق کند و هم‌چنان از صرفه‌جویی بر کلمات کمک کند.
نوعِ دوم نحوه‌ی دیالوگ‌نویسی به‌گونه‌ی که از زاویه‌ی دیدِ دانای کل پرداخته شود مانند
این‌که:
سلیم گفت: به دانشگاه می‌آیی؟
نوید گفت: نه، کار دارم.
سلیم گفت: پس من می‌روم.
نوید گفت: خدا نگهدار.
و….
این شیوه‌ی کلیشه‌ای و متعارف در دیالوگ‌نویسی است و برای مخاطب جذابیت آنچنانی خلق نمی‌کند. به هرحال اما در این کتاب دیالوگ‌نویسی گاهی به‌شکل پراکنده و در لابلای داستان به کار رفته و بیشتر هم با استفاده از گیومه یا (قوس ناخُنک) در گفتگوها صورت گرفته است. باید یادآور شوم این‌که، فرض نیست که حتمن باید از آن دوشیوه‌ی ذکر شده در بالا، در گفتگونویسی استفاده شود، اما نسبت به پراکنده‌نویسی و نداشتنِ یک سبکِ خاصِ نوشتاری؛ بهتر بود که یکی از آن دو شیوه را نویسنده به کار می‌گرفت.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا