اخبار

علل فرهنگی ناپایداری احزاب سیاسی در افغانستان(با تاکید بر قومیت)

نویسنده: عبدالحفیظ منصور

بخش سوم و پایانی

ب:قوم

افغانستان از آن جمله کشورهایی است که از تکثر و تنوع قومی برخوردار می‌باشد. در مورد اقوام ساکن افغانستان با دو معیار روبرو هستیم، یکی این که با مراجعه به اسناد و اوراق رسمی و تاریخی می‌توان نام‌های را استخراج کرد، آن هم از یک محقق تا محقق دیگر فرق می‌کند، علاوه برآن حکومت‌های افغانستان از بدو تاسیس این کشور سعی داشته اند، تابرای تثبیت برتریی قوم پشتون در افغانستان، پشتون‌ها را متحد و یک دست و متعلق به یک قوم نشان دهندفوسایر اقوام را برنامه ریزی شده ریز ریز نموده و به آن‌ها نام و عنوان بخشیده اند، در این که در گفتگوهای شفایی از قوم و اقوام متعدد و گوناگون نام برده می‌شود، افغانستان را به موزه‌ی اقوام بدل می‌سازد، در سرود ملی (1381-1400)این کشور از 14 قوم نام برده شده، که عبارت اند از:

  • پشتون
  • تاجیک
  • هزاره
  • ازبک
  • ترکمن
  • بلوچ
  • براهوی
  • عرب
  • گوجر
  • نورستانی
  • ایماق
  • پشه‌ای
  • پامیری
  • قزلباش

اما دولت افغانستان زمانی که خواست شناسنامه‌ی الکترونیکی را توزیع بدارد، در نظر گرفت تا اقوام را نیز ثبت شناسنامه کند، اقوام غیر پشتون را به عشیره‌ها و خانواده‌ها تقسیم کرد، و قوم پشتون را ثابت و محفوظ نگهداشت. ازاین رو شمار اقوام در افغانستان در این برنامه به 71 قوم افزایش پیدا کرد، که از این قرار اند:

  1. پشتون 2. جوگی 3. قبچاق
  2. تاجیک 5. پامیری 6. دای میرک
  3. هزاره 8. منجانی 9. میرسیده
  4. اوزبیک 11. سنگلیچی 12. جمشیدیان
  5. ترکمن 14. اشکاشمی 15. افشاریان
  6. بلوچ 17. روشانی 18. طاهریان
  7. پشه ای 20. واخانی 21. سلجوقی
  8. ایماق 23. شغنانی 24. تیموریان
  9. نورستانی 26. ترک 27. برلاس – ارلات
  10. عرب 29. قرلق           30. ایل خانی
  11. قرغیز 32. تاتار 33. یفتلی
  12. قزلباش 35. مغول 36. لقی یان
  13. گوجر (گجر) 38. ساکایی 39. کاوی
  14. براهوی 41. دولت خانی 42. قوزی
  15. اهل هنود 44. تایمنی 45. آبکه
  16. سیکه ها 47. آل بیگ 48. جغتایی
  17. سادات 50. قزاق 51. گری یی
  18. اورمر 53. سجانی 54. کرم علی
  19. پراچی 56. غزنویان 57. شیخ علی
  20. کرد 59. قوشخانیان 60. اورته بلاقی
  21. شیخ محمدیان 62. بیات 63. ایغور
  22. شاخیلان 65. نیماق 66. بابریان
  23. خلیلی 68. نیک پی 69. فرملی
  24. گوار 71. که گدای.

برای درک بهتر مساله نیاز بر آن است تا سازه های مفهومی زیر توضیح گردد، تا مراد و مقصد نویسنده از این مفاهیم روشن تر گردد. سازه های در خور توضیح عبارتند از:

تجزیه و تحلیل

برای دریافت پاسخ این پرسش که، علل فرهنگی ناپایداری احزاب سیاسی در افغانستان چیست؟ تحقیق میدانی صورت پذیرفته، بدین منظور 80 تن از شخصیت‌های سیاسی، نظامی، فرهنگی، کارمندان سابق دولت و نمایندگان پیشین مردم در شورای ملی افغانستان برگزیده شده، و محقق بصورت مستقیم و انفرادی از هر یک از ایشان نظر شان را جویا گردید. ترکیب جامعه‌ی آماری از این قرار می‌باشد:

  • شخصیت‌های فرهنگی و رسانه ای…………………..15 تن
  • کارمندان عالی رتبه دولت در امور ملکی…………..15 تن
  • استادان دانشگاه……………………………..12 تن
  • شخصیت‌های سیاسی به شمول نماینده های مردم در شورای ملی 18تن
  • شخصیت‌های سیاسی به‌شمول کسانی از رهبران احزاب………5 تن
  • افسران بلند پایه نظامی ………………………..8 تن

همه اعضای جامعه آماری به جز یک نفر،( از دادن پاسخ کوتاه و شفاف ابا ورزیدند و گفت نیاز به بحث مفصل دارد ) عامل اساسی ناپایداری احزاب سیاسی در افغانستان، ثمره‌ی مساعد نبودن بستر فرهنگی، اجتماعی افغانستان می‌خواندند، به باور آن‌ها، بی‌سوادی گسترده و نبود مراکز علمی و پژوهشی در افغانستان، موجب آن شد، تا مردم به نقش و اهمیت احزاب سیاسی پی نبرند، در نتیجه به آن روی خوش نشان ندهند. بیشتر پیوستگی‌های حزبی از تعلقات قومی و قبیلوی مایه می‌گرفت، تا فکر و اندیشه‌ی سیاسی، از سوی دیگر رهبرانی در افغانستان عرض اندام نکرد،تا قادر به درک و شناخت واقعیت‌های درونی کشور بوده باشند، بنابراین شکل کپی برداری و مقلدانه دست به تاسیس احزاب سیاسی زدند،در حالی که از درک ماهیت کار حزبی باخبرنبودند، در فرجام حزب را متعلق به همه منسوبین نه دانسته، بلکه با احساس ملکیت شخصی به حزب عمل می‌کردند و بسان مال پدری با آن برخوردنمودند. در چنین وضعیتی روشن است که نفوذ احزاب در میان مردم برچیده می شود و به یک خانواده و چند نفر محدود می‌گردد.
در مورد سوال دومی که ضعف فرهنگی و نامساعد بودن بسترفرهنگی اجتماعی افغانستان برای تشکیل احزاب سیاسی، موجب چه مسایلی گردید، در این پژوهش با اولویت بندی به 7 نظریه دست یافته ایم ، که عبارت اند از :

  1. مساعد بودن بستر فرهنگی باعث ظهور رهبران مستبد و خودکامه در افغانستان گردید. ضعف فرهنگی در این جا بدین معناست، که درک درستی از کار حزبی در میان کسانی که در رده‌های بلند حزبی قرار می‌گرفتند، وجود نداشت. از این رو بجای تصمیم گیری‌های دسته جمعی، رهبران خود به امر و نهی می‌پرداختند، و برای خود یک حکومت استبدادی کوچک ساخته بودند، از همین بابت بود که احزاب سیاسی افغانستان با نام رهبران شان شناخته می‌شد، زیرا رهبر از صلاحیت کامل در امر و نهی برخوردار بود. در چنین احزابی به جای کار حزبی و فعالیت در راستای گسترش اهداف حزب، منسوبین آن حزب، در جهت کسب رضایت رهبران می‌کوشیدند و همه سعی می‌کردند، که پیوسته در خدمت فرد قرار داشته باشند، نه حزب. انسان‌ها همه یک‌سان به دنیا می‌آیند، اما این شرایط زندگی است، که در او اثر می‌نهد، یکی را به گونه‌ی می‌سازد و دیگری را به گونه‌ی دیگر. رهبران احزاب سیاسی نیز از این قاعده بیرون نیستند، در آغار کار با اخلاص و صداقت پا به میدان مبارزه می‌نهند، ولی آن گاه که می‌بینند، همه بر آن‌ها سر تعظیم فرو می‌نهند، و در برابر حرف او همه خاضع می‌باشند، خود خواهی اش جوانه می‌زند، بسرعت رشد می‌کند و دیری نمی‌گذرد که به یک خود کامه‌ی تمام عیار تبدیل می‌شود، این خصیصه در سران احزاب مارکسیستی و شماری از احزاب جهادی به وضاحت قابل رویت است. استبداد فکری و استبداد سیاسی، قاتل همه چیز است، چند روزی به زرق و برق می‌پردازد و به زودی چون قادر به نفوذ در قلوب مردم و جلب حمایت دیگران نمی‌باشد، ره زوال و نابودی می‌پیماید.
  2. مردم از درک ارزش حزب سیاسی عاجز بودند از این رو از احزاب سیاسی چندان حمایت نکردند و تا اخیر احزاب فاقد پشتوانه ی مردمی باقی ماند. حزب یک پدیده‌ی مدرن است، بشر پس از سال‌ها کوشش و تلاش در غرب از پوسته‌ی قوم، زبان و مذهب پا بیرون نهاد، برای کسب قدرت و تعمیل اهداف مشترک شان دریک کشور دست به تاسیس احزاب سیاسی زدند و از طریق مسالمت آمیز و رقابتی قدرت را بدست گیرند. وقتی در کشوری مثل افغانستان که بیش از 90 درصد باشنده‌های آن از سواد بی‌بهره باشد، بدلیل توسعه نیافتگی که باعث شناخت اقوام از یکدیگر می‌شود، نبود رسانه‌های فراگیر همگانی و حتی ترانسپورتی موجب شده بود، تا اکثریت مردم تمام عمر شان را در قرا و قصبات دور افتاده سپری نمایند و از اطراف خود بی‌خبر بمانند. در چنین وضعیتی پیوندهای مردم، در حد قوم، خویش و تبار محدود می‌ماند و تشکیل احزاب سیاسی از جاذبه‌ی در میان مردم برخوردار نمی‌باشد، که نبود. این امر باعث شد، تا احزاب سیاسی از یک‌سو محدود به جوانان دانشگاهی گردد (سازمان‌های جهادی استثنا است، چون آن‌ها لشکر جنگی تشکیل دادند، نه افراد حزبی) از سوی دیگر، نتوانستند، از مردم نیازهای اقتصادی شان را تهیه بدارند، لذا به کشورهای بیرون دست نیاز دراز کردند و آن استقلالیت اقتصادی شان از کف رفت، از همین جاست که گفته می‌شود، در افغانستان سازمانی از رهگذر اقتصادی متکی به مردم کشور وجود ندارد. لذا محروم بودن از حمایت مردمی و وابستگی به بیرون ثمره اش آن بود تا هیچ حزبی دوام نیاورد.
  3. :درک نازل سران احزاب سیاسی از کار حزبی باعث آن شد، تا قادر به درک واقعیت‌های درون افغانستان نشده ،در تشکیل احزاب سیاسی چه چپ و چه راست به کپی برداری از خارج بپردازند،کپی برداری غیرواقعبینانه ،احزاب سیاسی را از مردم مجزا گردانید. درک نیت و اراده‌ی هرکسی کار دشواری است، زیرا نمی‌توان به درون انسان‌ها دسترسی پیدا کرد و عمق نیات آن‌ها را کاوید، اما می‌توان از روی مدرک و تحصیلات و سوابق کاری شان درک کرد، که در چه سطح در علم و کمال قرار دارند. بدین صورت در میان احزاب سیاسی افغانستان، کسانی مثل هاشم میوندوال، محمد طاهر بدخشی، استاد برهان الدین ربانی، آیت الله محسنی، استاد سیاف وجود داشتند، که در  محافل تحصیل یافته‌های افغانستان نام و نشان داشتند، بقیه در حد نازلی از دانش و تحصیلات قرار داشتند. افزون بر آن برای رهبری یک حزب، یک فرد و چند فرد تحصیل یافته هم بسنده و کافی نیست، زیرا هر حزبی ادعای رهبری بهتر کشور را در آینده دارد، باید دارای کادر های فراوان در عرصه‌های مختلف بوده باشد. که همه احزاب سیاسی از این درک فقیر و تهی دست بودند، نتیجه آن شد، که به جای این که مطابق واقعیت‌های موجود افغانستان اهداف و برنامه‌های حزبی شان را طراحی کنند، از روی ضعف و ناتوانی دست به کپی برداری زدند، و شعار‌هایی را در افغانستان سر دادند، که مردم از درک آن عاجز بود. به گونه‌ی مثال سلیمان لایق یکی از رهبران حزب دموکراتیک خلق در مصاحبه‌ی در فیلم ” گردهای جنگ” گفت: ” منسوبین حزبی ما در  افغانستان می‌گفتند، انقلاب لوکوموتیف تاریخ است! ” در حالی که در افغانستان از خط آهن و لوکوموتیف خبری نبود، و مردم نمی‌دانستند، که لوکوموتیف چیست؟. آقای دستگیر هژبر از منسوبین سابق حزب خلق می‌گوید:” این کپی برداری باعث آن شد، تا میان شعار های احزاب سیاسی، و واقعیت‌ها و انتظارات مردم فاصله‌ی کلان وجود داشته باشد، در نیجه احزاب سیاسی نتوانند، در میان مردم نفوذ خود را گسترش دهند.” اگر در پی مصداق بوده باشیم، حزب دموکراتیک خلق از طریق ترجمه‌های حزب توده‌ی ایران که از زبان روسی به پارسی برگردان می‌گردید، تغذیه می‌گردید. و احزاب جهادی از این ناحیه وابسته به متون عربی وارده بودند. جمعیت اسلامی افغانستان، اهداف و برنامه‌های اخوان المسلمین مصر را که به پارسی ترجمه شده بود، تبلیغ می‌کرد. حزب اسلامی حکمتیار به شدت متاثر از برنامه‌های جماعت اسلامی پاکستان بود، و قس علی هذا. زمانی یک حزب سیاسی قادر به شناخت واقعیت‌های محیط خود نبوده باشد، با شعار های غیرواقعی که نمی شود، به حل مشکلات پرداخت و به حیات خویش ادامه داد. بر علاوه، این سطح اندک دانش سیاسی در دولت‌مردان هم وجود داشت، که در مواردی مانع توسعه‌ی احزاب سیاسی در افغانستان شدند. خانم فاطمه گیلانی می‌گوید: “حامد کرزی و محمد اشرف غنی در 20 سال دوره‌ی جمهوریت مانع پیشرفت احزاب سیاسی شدند، زیرا وجود احزاب سیاسی را مانع یکه تازی‌های خود می دیدند. کاوه آهنگر یک از پژوهش‌گران افغانستان می‌گوید: نبود نظریه پرداز داخلی برای احزاب سیاسی در افغانستان، سبب آن شد، که وقتی کشور از یک مرحله وارد مرحله‌ی دیگری می‌گردید، کسی در احزاب سیاسی وجود نداشت که برنامه‌های حزبی را تجدید و بروز نماید،و این امر، کارآیی حزب را نابود می‌کرد و از میان می‌رفت.
  4. افغانستان کشوری است بحران خیز، این بحران‌های پیاپی مجال را از احزاب سیاسی گرفت،تا دست به کار سیاسی و تربیت افراد حزبی بزنند. در این نظر سنجی، عده‌ای بدین نظر بودند، که بسیاری از احزاب سیاسی در گوشه و کنار جهان بوسیله‌ی اشخاص آماتور تشکیل می‌گردد، ولی به مرور زمان می‌آموزند و تجارب خدمت گزاری حاصل می‌دارند. چه بسا که احزاب سیاسی خود برای توسعه‌ی فرهنگی مردم نقش ایفا می‌دارند. حزب همگام با مردم به پیش می‌رود. در افغانستان تحولات با مداخله آشکار قدرت‌های خارجی شکل داده شد و کشور وارد بحران گردید. در چنین وضعیتی، حزب که وظیفه داشت تا به مردم خدمت کند، شامل جنگ گردید و به قول مهندس محمد اسحاق از سران جمعیت اسلامی افغانستان ” جنگ پدیده‌ی است که مانع رشد و توسعه ی احزاب سیاسی در افغانستان گردید. تربیت حزبی متوقف شد، خشونت جای آن را گرفت و در نیجه احزاب بجای آن که به خدمت گزاری بپردازد و وسیله‌ی عمران و آبادی کشور شود، وارد جنگ و ویرانی کردو جای بحث و مدرسه را زور و تفنگ گرفت. این امر باعث شد، تا مردم از احزاب سیاسی خاطره ی نکویی نداشته باشند و به احزاب به عنوان یک قطعه‌ی سرباری نگاه کنند، تا معماران سازندگی. آن به که با زور و خشونت تحمیل گردد، تا زمانی پایدار می‌ماند، که آن زور پا برجا باشد و با رفتنش اثر و نفوذش نیز کنده می‌شود.
  5. در شکل دهی احزاب سیاسی فراگیر و با ثبات، وجود فرهنگ سیاسی در هر کشور نقش بسزایی دارد، و در صورت بندی فرهنگ سیاسی در کنار مردم، دولت‌ها حایز اهمیت اند، در حالی که دولت‌ها، خوداز ساست‌های قوم‌گرایانه و انحصارگرایانه جانبداریی می‌کردند، و در مجموع ملت افغانستان اگر گفته بتوانیم، در محرومیت از فرهنگ سیاسی به می‌برند و همه زیر چتر فرهنگ‌های قومی و قبیله‌ی زند گی می‌دارند. همان‌گونه که ملت پدیده‌ی مدرن است، از مولفه‌های ملت‌های مدرن یکی هم ” فرهنگ سیاسی ” می‌باشد، که بوسیله‌ی آن باشندگان یک سرزمین روی مسایل اشتراکات ذهنی حاصل می دارند و در مواقع لازم یک‌سان و همدست عمل می‌کنند. سیاست‌های قوم‌گرایانه و انحصار طلبانه‌ی دولتمردان افغانستان از بدو تاسیس این کشور، موجب آن باشد، که افغانستان از ” فرهنگ سیاسی مشترک” محروم بوده و در سایه‌ی فرهنگ‌های قومی و قبیلوی زیست نمایند. تسلط فرهنگ‌های قومی و قبیلوی حتی در تعیین حدود مرز های افغانستان اتفاق نظر نداشته باشد. به گونه مثال خط دیورند، از سوی کثیری از باشنده‌های جنوب افغانستان (پشتون‌ها) به عنوان خط فرضی و از جانب باشنده‌های شمال، مرکز و غرب افغانستان (غیر پشتون‌ها) خط رسمی پنداشته می‌شود. صدیق الله توحیدی سخنگوی اتحادیه‌ی خبرنگاران افغانستان می‌گوید: ” در کشوری که فاقد فرهنگ سیاسی باشد. سخن بردن از حزب سیاسی بی جا و بی‌معناست” از دید او احزاب سیاسی، در افغانستان بصورت پا در هوا ایجاد گردیده است. بحث اکثریت سازی کاذب برای قوم پشتون، برنامه ریزی برای تضعیف زبان‌های پارسی و ازبکی، تدوین تاریخ یک جانبه به نام پشتون‌ها، تسجیل همه نهادها و سمبول‌های ملی به زبان پشتو و قوم پشتون. همه حکایت از عدم فرهنگ سیاسی در کشوردارد در کشوری که مفهوم قانون و برابری جا نیفتاده باشد، حزب سیاسی بسان گیاهی است که روزی سر می زند و روز دیگر می‌میرد. احزاب در چنین کشور هایی در میان محدوده ی از کسان باقی می‌ماند، ویا تبدیل به همبستگی‌های قومی و زبانی می‌گردد.
  6. سرزمین افغانستان از رهگذر سیاسی، اجتماعی افراطی پرور است، از این رو هر ایدیولوژی را افراطی‌تر ساخت، عنصر سازنده‌ی آن را باخشونت و تحجر از میان برد ، از نظر دکتر شمس الحق آریانفر در پهلوی صنف فکری و فرهنگی، ذهنیت عموم جانبدار تندروی و افراط است این امر احزاب سیاسی را از تعادل بیرون آورد، و سبب زوال آن‌ها شد. تندروی و افراطیت بهترین دشمن کار مردمی است. کسانی در این نظر سنجی ادعا داشتند، که محیط افغانستان با افراط پروری خود هم مارکسیسم را نابود کرد، هم تنظیم‌های جهادی را و هم لیبرالیسم را. و به سخن پرتو نادری شاعر پارسی سرا، افغانستان سرزمین کوهستانی است، که در آن دیموکراسی نمی‌روید.
  7. در بسیاری از احزاب سیاسی، کار فکری و فرهنگی، مخل فعالیت‌های سیاسی پنداشته می‌شد، بدین معنی که باورشان براین بود، که کار فرهنگی، زمان بر و پرمصرف است، وقت و انرژی آن‌ها ضایع و مسیر شان را منحرف می‌سازد. لذا با فرهنگ و کار فرهنگ با دید سبک و گاه مخالف می‌نگریستند، و راه‌های رسیدن به قدرت را از طریق‌های کوتاه که بیشترخلاف قانون بود،جستجو می‌کردند.

وقتی به جمع بندی نظریه‌های یاد شده، پرداخته آید، در گام نخست گسترده بودن ساحه‌ی عمل فرهنگ مشاهده می‌شود، که چگونه فرهنگ در عرصه‌های خورد و بزرگ حضور پیدا می‌کند و اثر خود را بر جا می‌گذارد. در ثانی، این نتیجه بدست می‌آید، هر اقدام سیاسی بویژه تشکیل احزاب سیاسی در یک کشور، شرایط مناسب و مساعد فرهنگی خود را می‌طلبد و نمی‌توان بدون در نظر داشت محیط بذر سیاسی کاشت و از آن امید ثمر هم داشت. حاصل بحث این که؛ درافغانستان برای تشکیل احزاب سیاسی، بستر مناسب فرهنگی وجود نداشته است، از این رو کار حزب سازی بصورت مقلدانه صورت پذیرفت، ولی قادر به نفوذ در میان مردم که بقای آن را تضمین بدارد، نشده و ما گفته می‌توانیم که؛
نامساعد بودن محیط فرهنگی افغانستان، عمده‌ترین عامل ناپایداری احزاب سیاسی در این کشور می‌باشد.

نتیجه گیری

سخن بر سر این بود که “علل فرهنگی ناپایداری احزاب سیاسی در افغانستان چیست؟ چر ا افغانستان به سان کشورهای منطقه و جهان از داشتن احزاب سیاسی پایدار محروم است، احزاب دراین کشور پس چندی از صحنه‌ی روزگار ناپدید می‌شوند و یا این که تازمان موسس اش دوام می‌آورد و با رفتن او حزب اش نیز نابود می‌شود. برای افغانستان که سال‌هاست درگیر منازعات قومی و تنش‌های زبانی است، بحث احزاب سیاسی دوامدار و سراسری می‌تواند، بسی کارساز باشد، زیرا احزاب سیاسی آن گونه که در بسیاری از کشورها توانسته اند، میان نخبه‌های سیاسی جامعه پیوند برقرار بدارند، اتحاد و هم‌دستی را میان هم‌فکران خود ایجاد کنند، در افغانستان این کار نیز می‌تواند، برای زدودن برتری‌های قومی و مخالفت‌های قبیلوی مفید بوده باشد، که شور بختانه این کشور از داشتن چنین احزابی محروم بوده است. کلیه احزاب سیاسی و سازمان‌هایی که در افغانستان به فعالیت پرداخته اند، با مشخصه‌های شناخته شده از سوی صاحب‌نظران جهانی مطابقت نمی‌دارد، پس ما احزاب سیاسی افغانستان را مطابق معیار‌های جهانی شامل احزاب سیاسی کرده نمی‌توانیم، تنها برای ادامه‌ی بحث از روی تسامح از آن‌ها در این مقاله بعنوان احزاب سیاسی نام برده شده است. برای آن که بحث از تازگی برخوردار است و سابقه‌ی ندارد، پژوهش‌گر با مراجعه به 80 تن از شخصیت‌های صاحب‌نظر و دارای تجربه به گفتگوی مستقیم پرداخت، که حاصل آن این نظریه است: نامساعد بودن محیط فرهنگی افغانستان برای احزاب سیاسی ناپایداری بار می‌آورد و این امر عامل عمده‌ی نا پایداری احزاب سیاسی در افغانستان شناخته شده، اکنون در وضعیتی قرار داریم، که می‌توان به شمار زیادی از شخصیت‌های افغانستان تماس گرفت و نظر شان را طلبید، اما دو نکته در این باب به عنوان نواقص در امر تحقیق محاسبه می‌شود. یکی این که، هنوز پاره ی از تحصیل یافته‌های افغانستان و ذهن شان متاثر از تبلیغات می‌باشد، که سال‌ها به خورد شان داده شده است، واضح‌تر این که “ملی بودن” را معادل “پشتون بودن” می‌شمارند، همین که حزبی رهبری اش یک شخص پشتون بوده باشد و یا در مناطق پشتون نشین دارای نفوذ و اعتباری باشد، “ملی” و ” مشروع” خوانده می‌شود و آن عده که از این ممیزه محروم بوده باشد، به انواع تحقیرها نواخته می‌شود. در ثانی، در این پژوهش،که محقق در نظر داشت، تا شمار زنان را در به عدد مردان در نظر گیرد، در عمل به مشکل مواجه گردید، محرومیت زنان در این عرصه اثر خود را برملا گردانید و محقق به شمار اندکی از زنان صاحب‌نظر بسنده کرد. گفتنی است، که پس از گذشت، این همه سال و مبارزه، هنوز وضعیت افغانستان، برای فعالیت احزاب سیاسی مطلوب آماده نشده است، و دور نمای آن نیز روشن نیست، و این کاری است، که پژوهش‌گران می‌توانند با کار های مبتکرانه‌ی شان گره از این کار فرو بسته بگشایند و تجویزی برای فعالیت احزاب سیاسی آینده افغانستان ارائه بدارند.

منابع :

  • جهانگیر، مصطفی ( بیتا ) روش تحقیق کیفی، دانشکده علوم اداری و اقتصادی دانشگاه فردوسی مشهد.
  • عالم، عبدالرحمن ( 1387) بنیاد های علم سیاست، چاپ هجدهم، نشر نی.
  • فرهنگ، میر محمد صدیق ( 1380) افغانستان در پنج قرن اخیر، تفسیر
  • هیوود، اندره، کلید واژه ها در سیاست و حقوق عمومی. ترجمه: اردشیر میرارجمند و سید باسم موالی زاده، امیر کبیر
  • باقری، اسماعیل. ( 1393) مقدمه ای بر جریان شناسی اسلامی افغانستان، موسسه مطالعات اندیشه سازان نور.
  • نقیب زاده، احمد ( بهار 1379) فرهنگ، سیاست و روابط بین الملل، فصلنامه سیاست خارجی، سال 1400
  • مهدی، محی الدین (1402) جعل تاریخ و تاریخ جعل در افغانستان، کتاب کابل
  • کوئن، بروس (1380) مبانی جامعه شناسی، غلام عباس تفضلی و دیگران، تهران بست
  • وثوقی، منصور، علی اکبر نیک خلق (1371) مبانی جامعه شناسی، تهران خردمند
  • ارزگانی، مسیح (1390) رنگین کمان اقوام افغانستان، صبح امید
  • گیدنز، انتونی (1374) جامعه شناسی، ترجمه ی، منوچهر صبوری. نشر نی، تهران، چاپ دوم.
  • قاسمی، علی اصغر و حمید عباداللهی چندالق (پائیز 1400) بررسی تاثیر احساس محرومیت مبنی بر قومگرایی قوم تالش، راهبرد اجتماعی، فرهنگی

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا