شعر

وطن خاکت شوم جان تو زخمیست

شاعر: هاتفی

وطن خاکت شوم جان تو زخمیست
سراسر کوه و دامــان تو زخمیست

نگه کردم به بــــــــــگرام و شمالی
ز کابــــل تا به پروان تو زخمیست

به تپه رفــــــــــــــــتم و خوردم تاثر
نظر کردم که پغـــــمان تو زخمیست

گذشــــــــــتم از سر پل با غم و درد
غم و دردا شـــبرغان تو زخمیست

چکــــــــــد خون از انار قند هارات
یقینـــــــم شد درختان تو زخمیست

نمی آید صــــــــــــــــدای عندلیبان
به باغ و راغ مر غان تو زخمیست

به هر جا رمه ها رم کرده از ترس
بخون افـــتاده چو بان تو زخمیست

جرائت دیده آهـــــــــــو و پلنگ ات
به دشت و کوه حیوان تو زخمیست

لب هر کشــــــــــتزارت خشک دیدم
گمانم ابر نیـــــــــسان تو زخمیست

وطن شـــــــــب های تارت را بنازم
چرا یکسر چراغــــان تو زخمیست

تو بودی مســــــــکن مهمان نوازی
کنون از جور مهـــمان تو زخمیست

به خاکــــــــبازی اطــــفال ات بمیرم
که روی خاک طــفلان تو زخمیست

بســـــی آواره گانـــــــت دیده ام من
مـــــهاجر های عریان تو زخمیست

ز بس اشعارم از غم خونچکان است
مرا گویـــــــــــند دیوان تو زخمیست

شنیدم هاتفی بهر (ظفر) گفـــــــــت
طـــــبیب ِ درد و درمان تو زخمیست

نمایش بیشتر

سیمرغ

سیمرغ یک نهاد فرهنگی و اجتماعی است که با اشتراک جمع کثیری از اندیشمندان، فرهنگیان و نویسنده‌گان در حوزه تمدنی و فرهنگی فارسی_ پارسی تشکیل گردیده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا