نویسنده کتاب: کارل ریموند پوپر
مترجم: عباس باقری
یک جنبه از مجادلات قدیمی بر سر موضوع معرفت، اسباب شناخت است. که مکتب تجربه گرایی انگلیسی مشاهده را بنیاد اصیل شناخت می داند، و چهرههایی مانند بیکن، هیوم، جان لاک، استوارت میل و برکلی از این طرز دید حمایت می دارند. این نحله فکری به مکتب تحلیلی موسوم است. اما مکتب عقلگرایی اروپایی که به عقلانیت اتکامی ورزد، از حمایت دکارت، لایپ نیتس، اسپینوزا برخوردار می باشد، این مکتب که زادگاهش فرانسه و آلمان می باشد، به مکتب فلسفی قاره ای شهرت دارد.
از آن جایی که انسان آزاد است و این آزادی باید تحقق یابد ،باید در پی حقیقت بود، و خقیقت را به هیچ مرجعی نباید وابسته ساخت، هر چند پرده برداری از روی حقیقت کار آسانی نیست. در طول تاریخ در مورد حقیقت دو نظریه وجود داشته است: (۱) حقیقت عریان و آشکار است و این معاندان اند که از روی خیره سری از آن چشم پوشی می دارند .این نظریه حربه ی دست دیکتاتوران و جباران است(۲) حقیقت چند لایه است و کشف آن کار ساده و سهلی نیست، هر کسی به بخشی از آن دست می یابد، شبیه تمثیل فیل در تاریکخانه!
فرانسس بیکن معتقد است که کتاب طبیعت گشوده است، و هر کسی که با چشم باز به آن نگرد خطا نمی کند، جز این که نظرش با پیش فرض آلوده باشد. مارکسیست ها نیز حقیقت را آشکار می دانند، و این رسانههایی امپریالیستی است که حقایق را مخدوش می سازند. اعتقاد به آشکارگی حقیقت انواع تعصبات را خلق می کند و به باور این دسته، کسانی که حقایق را ندانند، اسیر شیطان اند.
افلاطون در جمهوری به این نظر دست می یابد که دسترسی به فهم واقعی جهان طاقت فوق انسانی می طلبد، و انسان تنها به فهم سایه ها که بازتاب واقعیت اند ،توان می یابد و این تعبیر افلاطون برای نخستین بار بصورت رسا از فهم خوشبینانه به فهم بد بینانه سوق می دهد.
سر چشمههای دانایی انسان چیست؟
گوناگون است، اما هیچ یک با اعتبار نیستند، بنابر این ،باید سوال را عوض بداریم و آن این که چگونهمیتوانیم اشتباه را کشف و رفع کنیم؟
از زمان گزنفون این نظریه وجود دارد که شناخت قطعی نیست. اومیگوید، شناخت احتمالی است، اعتقاد است یعنی عقیده داشتن است.
پس چگونهمیتوان اشتباهات را کشف کرد؟
از نقد نظریات دیگران که خرد گرایی انتقادی آن رامیتوان نامید.
نتیجه:
- سرچشمه ی نهایی شناخت وجود ندارد. همه چیز را باید به آزمون گرفت، جز تاریخ را.
- از فرایندهای خاص این بررسی یکی است، که ببینیم آیا نظرهای مان با مشاهدات مان ساز گار است.
- اگر شناخت ما درزادیرا کنار بگذاریم، چه از لحاظ کمی و چه از لحاظ کیفی مهمترین سرچشمه ی دانایی است، شناخت بدون سنت ناممکن است.
- روشنی معیار حقیقت نیست، اما تیرگیهای مانند، ابهام و تیرگی احتمال دارد نشانه خطا باشد.
- هماهنگی نمیتواند، حقیقت را ثابت کند، اما نا هماهنگی یا نا سازگاری به خوبی باطل را ثابتمیسازد.
- نه مشاهده اعتبار مطلق دارد، نه استدلال. مکاشفه و تخیل هر دو نقش قاطعی به همراه دارند. اما نمی توان به آن ها بسنده کرد.
- راه حل هر مساله، خود موجب پیدایش مسایل جدیدمیشود، که آن ها نیزباید حل شوند.
بنابر این اندیشه نهایی شناخت را رها کنیم و بپذیریم که شناخت از آغاز تا پایان امر انسانی است، و با اشتباهات ما، پیش داوری ها، امید هاوانتظارات ما آمیخته است. از ما تنها این برمیآید که اعتراف کنیم به حقیقت دست نیافته ایم، و تا رسیدن به آن نباید دست از تلاش برداریم. هیچ اقتداری مصون از انتقاد نیست.