مصاحبه ها
«ادبیات به مثابهی اغواگری ذهنی، زیبایی شناختی، زبانی، عاطفی، فکری و نفسانی است»
مصاحبه «دانیل مدین» با «دوبراوکا اوگرسیچ» 18 ماه می 2015
مترجم: محمد نسیم نصوح
بخش نخست
- دوبراوکا اوگرسیچ: نویسندهی چندین مجموعه داستان و مقاله است. او پس از لقب «جادوگر» به دلیل مواضع ضد ملی گرایانه اش در طول جنگ یوگسلاوی از کرواسی تبعید شد. او اکنون در هالند زندگی میکند.
- دانیل مدین: سردبیر موسیقی و ادبیات، دانشیار ادبیات تطبیقی و انگلیسی در دانشگاه آمریکایی پاریس است.
- اوگرسیچ که در کودکی جهان را جایی امنی نمیدید و حتی در آغوش پدر و مادر احساس امنیت نمی کرد؛ در پارادوکس بزرگ شدن و کودک ماندن، گیر کرده بود. نمیخواست طفل بماند چون اطفال بی رحم بودند و نمیخواست بزرگ شود؛ چون بالغ شدن مبتذل و بیهوده بود. به هر حال، دست طبیعت او را بزرگ کرد و حالا از تجزیهی جهانش: «یوگسلاوی» بشدت متاثر است؛ اوضاع پیش آمده را نه تنها یک تغییر اداری صرف که وحشت توصیف میدارد. کشورش به دیوانه خانهی تبدیل شده است که در آن دروغ، کشتار، تبعیض، انکار، طرد، همگون سازی انسانی، استاندارد سازی فرهنگ و … جای حقایق را گرفته است … «ماموران حکومتی پاسپورت یوگسلاوی ام را از من گرفتند و بجایش پاسپورت کرواسی به من دادند.» از آن پس همه توقع داشتند که مانند یک «کروات» رفتار کنم! و به یک باره «از مردم خواسته شد تا طرز رفتار و تفکر خود را تغییر دهند» به همین ترتیب، از سازگاری طبقات روشنفکر، هنرمند، فیلسوف، نویسنده و … با اوضاع پیش آمده و سکوت آنها انتقاد کرده و حق نوشتن، حق داشتن «صدا» را در هر شرایطی حیاتی میداند.
بعلاوه، در جهان امروز؛ از تاثیر منفی تکنالوژی بر روی زبان، مطالعه و ارتباطات عاطفی اظهار تاسف میکند. ماموریت پس از تبعید خود را زمینه سازی برای ادبیات«فراملی» میخواند. از تنهایی و بیگانگی خود در هر جمع ادبی به دلیل آوارگی و مخصوصا زن بودنش گلایه دارد. با این همه، روز های «بی جا » شدگی را به مدد موسیقی شب میکند و بویژه از موسیقی ویوالدی، هنرمند ایتالیایی خوشش میآید … - مدین: وقتی در مورد طفولیت تان فکر میکنید، فورا چه چیزی در خاطر تان می آید؟ چه چیزی از دوران کودکی شما را متاثر میسازد؟
- اوگرسیچ: به نظرم دورهی طفلی، مرحلهی کاملا پر رمز و رازیست. در حال حاضر از آن دوران چیزهای خیلی کمی یادم می آید و مواردی هم که فعلا از آن دوران یادم مانده، خاطرات سایرین عمدتا خاطرههای والدین مان از کودکی ماست. دوران کودکی ما، مانند دفتری است که از آن تفسیرهای گوناگون از سوی مفسرین معمولا غیر قابل اعتماد ارائه میشود. ممکن است این مشکل در آینده با فراوانی دستگاههای ضبظ صوت تغییر کند. کی میداند در مورد این موضوع وقتی«مارسل پروست»زنده بود، چه میگفت.
با این حال، سه جنبهی کلیدی کودکی یادم مانده: اجازه دهید آنها را چنین نامگذاری کنم: «قلب» ، «بینایی» و «مکان».
مراد از قلب حوزهی عواطف است. به این معنی که از این ناحیه اطفال خیلی بیشتر نسبت به بزرگ سالان حساس هستند. وقتی دخترخرد سالی بودم احساس میکردم آسیب پذیرم، مثل این که فاقد لایهی محافظ پوست هستم. این حس همه چیز و تجربه هایم را برایم دردناک میکرد و توجه پدر و مادرم هم مرا در مقابل این احساس که جهان جایی امنی نیست، محافظت نمیکرد. در نوجوانی خیلی ناخوش بودم، چون نمیتوانستم دلیلی مهمی برای رشد کردن پیدا کنم. بلوغ نامهم و مبتذل به نظر میرسید. و در آن مرحله، دلایل زیادی هم برای کودک ماندن وجود نداشت. چون اطفال میتوانند خیلی بی رحم باشند.
«دیدن» هیجان انگیزترین قسمت آن سالها بود. منظورم از«بینایی» این است: بینایی، چشم انداز و دیگر مواردی که با چشم میتوان درک کرد. میتوانستم ساعتها بدون خستگی به چیزی خیره شوم. میتوانستم کوچکترین جزئیات را در جنگل انبوه اطراف ما ببینم، با وجودی که خودم کوچک بودم اما جهان طفولیت بسیار هیجان انگیز و بزرگ بود. یادم می آید که دوباره به جایی که برای اولین بار در آن زندگی میکردیم، رفتم و نگاهی انداختم: افسوس…! جنگل خطرناک با رودخانهی پشت خانه مان، جایی که زمانی مرد آبی ترسناک آن جا زندگی میکرد، حالا جایش را یک مشت بوته گرفته بود، صحنه تغییر نکرده بود، من تغییر کرده بودم. - مدین: و در مورد «مکان» چطور؟ از زندگی تان در کوتینا برایم بگویید.
- اوگرسیچ: ما در خانهی کوچکی زندگی میکردیم. پدر رئیس یک کارخانه بود که تقریبا جز جدایی ناپذیر خانوادهی ما محسوب میشد؛ چون کارگران اغلب به خاطر دیدن پدرم به خانه می آمدند. ما در خانههای خانوادگی نمونه زندگی میکردیم؛ به این معنی که خانههای ما به سبک این که خانهی کارگر سوسیالیست باید چگونه باشد، اعمار شده بود. پنج یا شش خانهی کوچک با باغچههای سبز در پشت و باغچههای گل در جلو وجود داشت. همسایههای ما کارگر بودند و در گردشها، جشنها، تعطیلات در سواحل آدریاتیک (در به اصطلاح «تفریحگاه کارگران سوسیالیست») ما را همراهی میکردند. زندگی شبیه بهشت اشتراکی بود، جایی که در شروع، تصویر زندگی روزمره با تصویری از مبادی سوسیالیستی من شباهت داشت که شامل کارگران، دهاقین و «روشنفکران» بود که «آینده ی روشن» خود را با هم میساختند.
- مدین: اولین لحظات گسست در آن بهشت از چه قرار بود؟ بدون شک در طول دهه پنجاه و در گرماگرم جنگ سرد این اتفاق افتاد. برای اولین بار فشار ها چه زمانی شروع شد؟
- اوگرسیچ: به نظرم اطفال از مسایل اینچنینی آگاهی نداشته باشند؛ چون ابزاری برای فهم آن مطالب ندارند. با این حال، به حیث یک طفل خردسال به این آگاهی رسیدم که «دیگری»بودن، از «دیگری» به چه معنی است. وقتی دختران محله از مادران شان شنیدند، مادر من بلغار است، بخاطر «بلغاریایی» بودنم مسخره میکردند. خدمت تان عرض کنم که تنها چیزی که اطفال میخواهند، این است که مانند سایر اطفال باشند. من بخاطر این تفاوت از سوی دیگر اطفال مورد آزار و اذیت قرار میگرفتم. کابوس کودکی ام زمانی پایان یافت که شامل مکتب شدم و با دختر کوچکی که پدر ایتالیایی داشت، آشنا شدم.
برای اولین بار وقتی هفت ساله بودم به دیدن پدر بزرگ و مادر بزرگم که در وارنا، اطراف بحیرهی سیاه زندگی میکردند، رفتیم. این بلافاصله پس از سرگیری روابط دیپلوماتیک میان بلغارستان و یوگسلاوی بود. با مادرم به وارنا رفتیم و مدت دوماه، در آن جا ماندیم. کاملا با سیستم عجیب خانوادگی آن خانوادهی جدید، نا آشنا بودم، اما زبان بلغاری را به آسانی یادگرفتم. مادرم، والدینش را ده سال میشد که بخاطر inform biro[1] – انفورم بیروکه یوگسلاوی را از بلاک شرقی مربوط شوروی جدا کرده بود، ندیده بود. بلغار بودن در یوگسلاوی سال 1948 برابر بود با صرب بودن در کرواسی – یا کروات بودن در صربستان- یا بوسنیایی بودن در صربستان یا کرواسی – در سال1991. به حیث یک طفل هیچ یکی از این مسایل را نمیفهمیدم. با این وجود، مشاجره ام با یک پسر همسن و سالم را از اولین سفر مان در بلغارستان به یاد دارم که گفت: «تیتوی شما یک خوک کاپیتالیست است.» و من به جوابش گفتم: «استالین شما یک خوک است.» - مدین: با وجود این،آیا بزرگ شدن در یوگسلاوی پس از جدا شدنش از استالین، مزیت هایی نداشت؟ از نظر فرهنگی بازتر بود، این طور نیست؟
- اوگرسیچ: یوگسلاوی دوران «مک کارتیسم» خوبیهایی به همراه داشت؛ فرصتهای چون امکان تماشای فیلمهای هالیودی را با خود آورد؛ اولین فلم امریکایی که پس از جنگ در سینمای یوگسلاوی نمایش داده شد – «زیبایی حمام کردن» با استر ویلیامز بود. از آن زمان 1953 به بعد، ما به سود «امریکایی شدن» تبدیل شدیم، که به معنای حمایت مالی و ایدئولوژیک یوگسلاوی پس از جدا شدنش از بلاک کمونیسم بود. امریکایی سازی با بستههای دلپذیری وارد شد: اول تر از همه در کمکهای غذایی (شیر خشک امریکایی UNRRA، «تخم مرغهای ترومن» و پنیر چدار). و بعد هالیوود. مادرم این فیلمها را دوست داشت و بازیگران زن و مرد آن را قلبا میشناخت؛ او همچنان یک خوانندهی سرسخت ادبیات امریکایی بود. بنابر این، من خیلی زود با تاریخ، فرهنگ و ادبیات امریکا آشنا شدم.
- مدین: از آن جایی که از ادبیات نام بردید، اجازه دهید تا در مورد شروع نویسندگی تان صحبت کنیم.
- اوگرسیچ: نویسندگی را با نوشتن ادبیات کودک شروع کردم. در اواخر دهه هفتاد، استانداردهای ادبیات برای کودکان در یوگسلاوی بطور چشمگیری بالا بود. شاعر بلگراد «دوشان رادوویچ» با این نوع نوشتار بالاترین سطح زیبایی شناسی را بنیان گذاشت. بعدا دیگر نویسندگان جوان و با استعداد از او الگو گرفتند. شور و شوق آنها بر افراد فعال در تلویزیون و همچنان ناشران و هنرمندان تاثیر گذاشت. به یکباره کتابهای عالی برای کودکان درکنار برنامههای هوشمند، حتی تجربی، مجلات و برنامههای رادیویی، نمایان شدند. در مجموع، از دیدن این همه گرایشهای جدید در ادبیات کودک، کاملا مسحور شدم و میخواستم بخشی از این روند باشم. به نظرم این انتخاب بهتر و معتبر تر از تقلید «بورخس» بود، کاری که اکثریت نویسندگان معاصر من، در آن زمان انجام میدادند.
- مدین: در مقالهی خود در مورد «سوزان سونتاگ»، اهمیت «کارآموزی ادبی» را معرفی میکنید. آیا میشود این موضوع را کمی بیشتر توضیح دهید؟
- اوگرسیچ: باید حق نوشتن، حق «صدا »را به دست آورد. من سبک قدیمی از شاگردی را تعریف کردم؛ چون از کودکی علاقمند کتاب خواندن بودم؛ ادبیات تطبیقی خواندم؛ نوشتههایی در مورد نویسندگان دیگر داشتم؛ آثار شان را از زبان روسی به زبان کرواتی ترجمه کردم؛ مجموعهی منتخبی از آثار ادبی را جمع کردم؛ من آثار نویسندگان کلاسیک (بعنوان نمونه، چخوف و گوگول) را جمع آوری، گزینش و ویرایش کردم. ویرایشهای علمی انجام دادم؛ کارهایی هم در رابطه به نقد؛ نظریه و تاریخ ادبیات انجام دادم. برخی از نویسندههای گمنام روسی چون (لئونید دوبیچین و کنستانتین واگینوف) را دوباره کشف کردم و در مورد آنها نوشتم. من فکر میکنم مفهوم اخلاق کار ادبی بسیار مهم است، مخصوصا امروزه که هرکسی میتواند اثر خود را بنویسد، تولید کند، و توزیع کند. این اخلاق کاری مستلزم دانش و احترام عمیق نسبت به نویسندگان گذشته، معاصر و کار خود شماست. همچنین آگاهی عمیق از کاری که انجام میدهد، چرایی انجام دادن کاری که انجام میدهد، آگاهی از مفهوم کار نویسندگی، آگاهی از این که کار نویسندگی چه چیزی را به بافت فرهنگی به ارمغان می آورد و چه چیزی را برای خواننده به ارمغان می آورد و …
- مدین: و این آمادگیها، نهایتا منجر به آغاز بکار تان شد؟
- اوگرسیچ: اولین کتاب من، تحت عنوان «ژست برای نثر» در سال 1978 چاپ شد. این کتاب حداقل تلاش ادبی بود برای پاسخ به این سوالها. در مرکز این جلد، رمانی کوتاهی تحت عنوان «داستان عشق» قرار داشت. اگرچه می توان آن را نوعی رمانس خواند، اما «داستان عشق» در اصل یک مانیفست ادبی بود. داستان با نقل قولی از مصاحبه ی گابریل گارسیا مارکز شروع میشود که می گوید: «من می نویسم تا دوست داشته باشم.» راوی خانم جوانی است که میخواهد از یک مرد جوان بنام بوبلیک که یک منتقد خود خواندهی ادبیات است، دلبری کند.
بوبلیک مدعی است که ادبیات معاصر مرده است. خانم جوان ما به امید اغوای او برخی از کار های داستانی خود را که ادبیات مرده را «احیا میکند »، به او تقدیم میکند. او یک شهرزاده پست مدرن است، اما داستانهایش در جلب توجه بوبلیک او شکست میخورند. آن دو پس از ده سال دوباره همدیگر را میبینند. این بار بوبلیک داستانی را به خانم جوان پیش کش میکند و همین طور بازی اغواگری ادامه مییابد «داستان عشق» یک رمان خنده دار و لطیف است، اثر یک نویسندهی مبتدی. امروز خرسندم که کار نویسندگی ام را با این نوع خود موقعیت یابی ادبی شروع کردم. درست است، من اکنون آن را بعنوان موقعیت یابی در خود میبینم .. در گذشته در مورد آن نمیفهمیدم. حتی در اولین مراحل نویسندگی، خودم را برای چند چیز آماده میکردم که در زندگی حرفهای من بعنوان یک نویسنده در انتظارم بود. - مدین: مثلا؟
- اوگرسیچ: بعنوان نمونه، این واقعیت که من همیشه در یک بازی ملی، و همچنین در هر بازی ادبی بزرگتر، یک خارجی خواهم بود. مهمتر از همه به این دلیل که یک زن هستم: یک نویسنده زن که به زبان کوچک مینویسد و از بخشی از دنیا آمده است که ادبیات و فرهنگ در آن هیچگاهی اولویت نداشتند. آیا من به دلیل چنین موانع بزرگی شکایت میکنم؟ شاید. اما به حیث یک نویسندهی بیگانه، آزاد بودم تا ذائقهای ادبی مخصوص به خود را شکل دهم، سنتهای ادبی خود را انتخاب کنم، نظام ارزشهای ادبی خودم را خلق کنم. آزاد بودم تا به توقعات مردم وقعی نگذارم، آگاهی از این حقیقت که در مرکز همه چیز قرار نخواهم گرفت و یا به سرعت بعنوان آدم مقدس شناخته نشوم. پس جای نگرانی نبود. به هر عنوان، راوی «داستان عشق» قصد دارد بوبلیک را اغوا کند و این جا به یک نکته اصلی ادبیات رسیدیم: ادبیات به مثابه ی اغواگری.
- مدین: میشود لطفا این مساله را اندکی با جزئیات بیشتر توضیح دهید؟
- اوگرسیچ: بلی، ادبیات به مثابهی اغواگری ذهنی، زیبایی شناختی، زبانی، عاطفی، فکری و نفسانی است. از این نظر، شهرزاده نویسندهای ایده آل است، نه صرفا بخاطر مهارتش در داستان نویسی (حالانکه این هم درست است!)، بلکه سر و کله زدنش با خطری که بالاتر از این فعالیت است. نویسندگان زیادی در این دنیا هستند که هرگز شغل شان را در مغرض سوال قرار نمیدهند. تعداد کمی آمادهی مواجه با خطرات و عواقب کارهای شان هستند؛ به تجربهی من، نویسندگی خطرناک و به شمشیر دو لب می ماند. در یوگسلاوی سابق جوایز بزرگ ادبی را برنده شدم ( بعنوان نمونه، جایزه ی NIN ، مخصوص آثار داستانی) به من اهدا شد؛ اما فقط چند سال بعد در زمان جنگ و ناسیونالیسم بخاطر نوشته هایم از جامعه فرهنگی ام طرد و با آرای عمومی، تبعید شدم. بجای کنار آمدن با وضعیت پیش آمده که بسیاری از نویسندگان، هنرمندان و منتقدین چنین کردند، من خطر ناسازگاری را به جان خریدم، عواقبش را پذیرفتم و سرانجام مجبور کشورم را ترک کردم.
- مدین: به نظر میرسد به تصمیمی که گرفتید، افتخار میکنید؟
- اوگرسیچ: نه. از آن تصمیم غمگینم. از آن درسی آموختم که ترجیح میدادم طفره بروم؛ یعنی این که اکثریت نویسندگان، روشنفکران، هنرمندان و متفکرین با هر شرایطی سازگار خواهند بود – خواه جنگ، استبداد، کمونیسم، فاشیسم، حذف «دیگری» و … . به هر حال، ایستادن علیه جریان اصلی یک مقولهی زیبایی شناختی نیست. ریسک یک مفهوم اخلاقی است که نگرش ما را نسبت به حرفه و همچنین انتخابهای ایدیولوژیک، سیاسی، زیبایی شناختی و اخلاقی ما شکل میدهد.
- مدین: شما در توصیف«داستان عشق» از پست مدرنیسم صحبت کردید. جالب است که تکنیکهای مدرنیستی بکار رفته در داستان های اخیر شما در آثار اولیه نیز دیده میشوند. آیا این چیزی است که شما از نویسندگان آوانگارد در روسیه اتخاذ کرده اید؟ یا از نویسندگان معاصر جنبشهای غربی؟ یا شاید هم ترکیبی از این دو؟
- اوگرسیچ: ترکیبی بود از آن دو.
- مدین: بنابر این، از توسعه ی ادبیات در اروپای غربی و ایالات متحده امریکا خیلی ناآگاه نبودید.
- اوگرسیچ: نه، نه، ترجمههای زیادی از ادبیات اروپا و امریکا در دسترس بود. بعلاوه، مردم از یوگسلاوی دیدن می کردند: نویسندگان، فیلسوفان (سمینارهای معروف فلسفی تابستانی در کورچولا)، تئاتر ( دوبرونیک، بلگراد)، و فلم سازان. تا جایی که به پست مدرنیسم مربوط میشود، همه «بارتلمی» و «بارت» را داریم. از آن جایی که شاید در این مورد کمی ذوق زده بنظر برسم؛ یکی از آشنایان روسی خود نقل قول می کنم که سعی کرد که مرا مجاب کند تا از مسکو دیدن کنم: «اوه، شما باید بیایید و به ما سر بزنید. ما پست مدرنیسم زیاد داریم.»
[1] .دوره ی از تاریخ یوگسلاوی پس از جدایی تیتو-استالین در اواسط سال 1948 بود که تا نزدیک شدن این کشور به اتحاد جماهیر شوروی در سال شوروی در سال 1955 با امضای توافقنامه ی بگراد، ادامه داشت.