رويكردهاي تاريخنگاري ملي در افغانستان معاصر و تأثیر آن بر فرایند ملتسازی و آفرینش هویت ملی
نویسنده: دکتر هجرت الله جبرئيلي
بخش سوم
ویژگیهای رويکرد تاریخنگاری تشکيل دولت مدرن
1.از اين نظر افغانستان با مرزهاي کنوني اش به عنوان يک دولت به معناي مدرن کلمه، در زمان امارت اميرعبدالرحمن خان به اثر توافقات امپراتوري بريتانيا و روسيه تزاري در اثر نظام بین المللی منطقهاي بازي بزرگ[1]بدون اراده و خواست ساکنان اين سرزمين، به عنوان يک کشور حايل[2] در سال 1880 ايجاد شد. مرزهاي اين کشور که توسط بريتانيا و روسيه تزاري ترسيم و تعيين شده بود، در سال 1896 به پايه اکمال رسيد. در اين رويکرد نسبت دادن تأسيس افغانستان به احمد شاه ابدالي نادرست بوده، زيرا که او خويشتن را پادشاه ايران و خراسان ميناميد (رحيمي،81:1387).
2.در اين رويکرد، ميان دو انگاشت فرق گذاشته ميشود: يکي افغانستان تاريخي و ديگري تاريخ افغانستان. در مورد افغانستان تاريخي پيشنهاد اينست که تاريخ ما قبل اين دوره به نامها و آدرسهاي مشخص خودشان بايد مورد مطالعه و ارزيابي قرار گيرند و نه تحت نام «افغانستان».
- هويت تمدني و افتخارات گذشته مردم افغانستان در يک حوزهي تمدني بزرگتر و در ايران و خراسان کهن جستجو گردد و اين تسلسل در هويت کنوني به نام افغانستان پيگيري شود، چرا که افتخارات حوزه تمدني مشترک ما با بيرحمي تمام به هويت سياسي جديدي به نام ايران بخشيده شده است که مقارن با ظهور افغانستان شکل گرفت (رحيمي، 20:1387). اما تاريخ افغانستان از 1880 مورد مطالعه قرار گيرد.
نقد رويکرد تاریخنگاری تشکيل دولت مدرن
اين رويکرد در حاليکه بيشتر لباس علمي به تن دارد و نسبت به دو رويکرد قبلي واقعگرايانهتر است، اما نقدهای زیر بر آن وارد است.
1.نميتواند چگونگي انتقال امپراتوري ابدالي به دولت سرزميني افغانستان را توضيح دهد.
- نمیتواند نقش مبارزات مردم افغانستان در برابر استعمار انگليس را در سه جنگ که سر آغاز تعامل ما با غرب و همچنين نطفهگيري اصلي ناسيوناليسم جديد افغانستاني است، را توضيح دهد، در حاليکه حتی در رویکرد تاريخنگاری ملیگرایانه قوممدارانه نيز افتخارات اقوام ديگر در آن برهه – جنگ با انگليس- به ويژه قوم تاجک ناديده گرفته نشده است. از سوي ديگر انتقال از حکومت سرزميني به دولت-ملت چنانچه در نوشتهها و تحليلهاي شان مشهود است در نظر نيست.
اين رويکرد که در نقد سه رويکرد قبلي از جانب نويسنده مطرح ميگردد،[7] مبتنی بر بنیادهای علوم سیاسی بوده، نه تاريخنگاري سياسي محض. مبنای تیوریک آن صورتبندی جامعهسياسي در برهههاي گوناگون تاريخي متسلسل با هم اين سرزمين میباشد.
همانگونه که در مباني علم سياست، ميان مفاهيم اساسي علم سياست مانند:
- سياست بدون دولت: جوامع قبيله اي؛
- دولتهاي بدون ملت: امپراتوريها و پادشاهيها؛
- دولت سرزميني: مردم با کشور مشخص؛
- دولت- ملت: دولت به نمايندگي ملت؛
تمايز گذاشته ميشود. در این رویکرد، به اساس تاریخ شکلگیری، مفاهیم کلیدی فوق، مراحل تاریخی افغانستان دورهبندی میگردد.
به نظر میآید که مطالعه تاريخ کشورهاي منطقه مانند ترکيه، ايران و به ويژه افغانستان، با اين رويکرد علميتر مينمايد و ميتواند نقايص رويکردهاي پيشيني را جبران نمايد.
مفهومشناسی واژگان کلیدی این رویکرد
1.سياست بدون دولت: جوامع قبيلهاي؛ طبق تعريف دانشمندان سياست، جوامع قبيلهاي، اجتماعات بدون دولت اند که ممکن است دولتهاي کوچک سنتي داشته باشند يا يک مدل از حکومت کردن را ارايه کنند، اما فرمانروايي آنان چيزي کاملاً متفاوت از مدل دولتي حکومت است.
- دولتهاي بدون ملت: امپراتوريها و پادشاهيها؛ دولت امپراتوري، دولتي است که بر مردم ساکن سرزمينهاي بدون مرزهاي مشخص با تفاوتهاي زباني، فرهنگي و مذهبي و اکثراً با تحمل تفاوتها و ايجاد مصالحههاي لازم از طريق به کارگيري منابع نظامي حکمراني ميکنند (دي.سي،52- 54:1387) و با خراجگيري از مردم و در نوع اسلامي آن با خواندهشدن نام سلطان در خطبه راضي ميگردند.
- دولت سرزميني: مردم با کشور مشخص؛ دولت سرزميني دولتي است که بر مردمي که در داخل قلمرو آن ساکن هستند، حکمراني ميکند، ولي نمايندهي آن مردم نيست.
4.دولت- ملت: دولت به نمايندگي ملت؛ دولت-ملت، جامعه سياسي است که در آن دولت بر اين اساس که نماينده ملت است ادعاي مشروعيت دارد (بيليس و اسميت، 257:1388).
ویژگیهای رويکرد تاریخنگاری گذار از امپراتوري به حکومت سرزميني و دولت- ملت
اين رويکرد در تاريخنگاري چند پيشنهاد دارد:
1.تقسيم تاريخ اين سرزمين در قدم نخست به دو دوره قبل از ورود اسلام و بعد از ورود اسلام درست است. اما محتواي ناسيوناليستي غیریتساز آن که در دوره قبل از ورود اسلام عنصر یونانی، هخامنشی و ترک در آن غیر و بیگانه پنداشته میشود، از آن برداشته شود و اقوام که در اثر اين فتوحات در اين سرزمين جاگزين شده و کوچ کردهاند، بيگانه تلقي نشوند.
- دوران قبل از ورود اسلام با در يافتهاي باستانشناسي بيشتر غني شده. اما ميراث مشترک همه منطقه (آسياي مرکزي، ايران، هند، پاکستان و افغانستان) تلقيشود و میراثهای تاریخی هر قوم در جایگاه خود آن برجسته سازیگردد.
- دوران ورود اسلام به اين سرزمين، نه در لباس تنگ ناسيوناليستي و غیریتساز، بلکه در قالب آمدن خورشيد اسلام به اين سرزمين و غنيساختن فرهنگ و قدرت ساکنان اين سرزمين تلقيگردد، با حفظ اينکه رويکرد سياستهاي قوم مدارانه برخي از اعراب مانند امويها و … در جايش حفظ شود.
- از نظر نظام دولت، اين دوره بايد در پيوند با مرکزيت اصلي يعني خلافت که سلطنتهاي ديگر در اکثر موارد تا قرون اخير مشروعيت خود را از آن ميگرفتند مورد مطالعه و بازبيني قرار گيرد. به عنوان نمونه از آغاز ورود اسلام در اين سرزمين يعني خلافت سيدنا عثمان تا سال 821 م (آغاز سلطنت طاهريها) زير عنوان «دوران خلافت»، از دوران طاهريها تا خوارزمشاهيها (1214م) زير عنوان «سلطنت-خلافت» مطالعه گردد.
- تجاوزات و بيرحميهاي چنگيز و تيمور، تجاوز برتمدن کل منطقه و جهان اسلام تلقي شده و دورههاي گسست و چندپارچگي در حيطه خودش مورد مطالعه قرار گيرد. اقوام و دولتهاي به جامانده از اين تحولات به هيچ وجه بيگانه تلقي نشده و همچون ديگران در افتخارات و آزرمهاي تاريخي مردم اين سرزمين دخيل گردند.
- تاريخ معاصر کشور از همان انتقال امپراتوري به دولت سرزميني و دولت- ملت مورد مطالعه قرار گيرد و گسست پيش از امپراتوري و چندپارچگي و عدم وجود مرکزيت نيز توضيح گردد .
دورهبندی تاریخ معاصر به اساس این رویکرد
از نظر رويكرد تاريخنگاري ملی گذار از امپراتوري به دولت سرزميني و دولت – ملت، سرزمين امروزي افغانستان كه پيش از امپراتوري ابدالي یا درانی توسط ميرها، خانها و رؤساي قبايل اقوام گوناگون به شكل ملوكالطوايفي اداره ميشد، از سال 1747 تحت اداره امپراتوري ابدالی یا دراني درآمد. از ديدگاه اين رويكرد تاريخنگاري ملي، مراحل تاريخي معاصر افغانستان قرار زيراند:
- دوران امپراتوري ابدالي(1747 – 1801)؛
- دوران فروپاشي امپراتوري ابدالي (1801 – 1880 )؛
- دوران دولت سرزميني (1880 – 1978)؛
- دوران فروپاشي دولت سرزميني (1978 – 2001)؛
- دوران دولت – ملت (2001 – …)؛
[1]. Great game
[2]. Buffer – state
[3] Transition from empire to territorial and nation – state Histography approach.
[4]. Empire state
[5]. Territorial state
[6]. Nation-state
[7] – در طرح این ایده و وارد شدن از طریق این رویکرد به فرایند ملتسازی وامدار داریوش آشوری هستم. بنگرید: آشوری، داریوش(1377) ، ما و مدرنیت، مقاله ایران: از امپراتوری به دولت-ملت، ص 175 تا 195، تهران، نشر موسسه فرهنگی صراط.