● عاصی؛ شاعری با شاعرانهگیِ مفرط
“نوروز رسد به جلگهها روی کنم
عشقِ سرِ چشمه و لبِ جوی کنم
گلهای بهشتی بر و دوشِ ترا
ای درّهی من ببوسم و بوی کنم” (عاصی)
“قهار عاصی” تکرار نمیشود؛ درست مانندِ “احمد ظاهر”. شاید رازِ مانایی این دو در همان اوجِ جوانی و جوانمرگی شان بود؛ جوانمرگیهایی که دنیای شعر و موسیقی را جنباند و هیچکس هم شبیه شان نشد.
شهید عاصی، شاعری از جنسِ جان و جنون بود؛ یعنی جانی لبریز از جنونِ شاعرانهگی داشت.
او سخنور خلّاق بهمعنای واقعی کلمه بود و زندهگی را همانگونه که میدید، در شعرش خلق میکرد؛ درست برعکسِ کارِ برخی از شاعرانی که خلّاقیتِ شان در دههی شصت هجری-خورشیدی فوت شده بود.
بیشترین شیرینیِ شعرِ عاصی در بومیگرایی و موسیقایی بودنش نهفته بود؛ یعنی کاربرد گُل و گیاه، درخت و دریا، گُلِ سوری، روستازدهگی، عطرِ علف، کوتلی و سرِ گردنه، حوضچه و مرغابی، سپیدار و ناژو، لیلی و فرشته، کچکن و ملیمه و... چنان آهنگین و موزون در زبانش رقصِ شاعرانه میکردند که آدم را بهشگفتی وامیداشتند.
سیاستزدهگیهای عاصی در شعر (بهویژه در جزیرهی خون) که با اُفت شاعرانهگیاش در زبان بههمراه بود، از روی حساسیّتش در برابر سرزمینش سرچشمه میگرفت؛ اما او در آن آوان، بهدلیل شیفتهگی بیش از حد به شهرتِ شاعرانهاش، نتوانست در بُروز این حساسیّت، تعادل میانِ شاعرانهگی و سیاستِ شاعرانه را حفظ کند و همان بود که بهجای احساسی اندیشی، بیشتر احساساتیزده شد و پسانها این احساساتزدهگی مفرط برایش سرخوردهگی بهبار آورد و شعرش از اوجِ شاعرانهگی چند پله بهسوی سیاستزدهگیِ محض سقوط کرد.
اما با این همه، هیچکس نتوانست عاصی شود. شاید هم یکی از ویژهگیهای آدمهای منحصر بهفرد همین است که هیچ آدمی نمیتواند روبرداری -حتا ناقصی- از وی باشد.
از دیدِ من عاصی با عُمر اندکی که داشت، گهوارهی شعر معاصر پارسی در دههی شصت را در افغانستان تکان داد و راه را برای شاعرانِ همنسلِ خودش باز کرد تا از کلیشهزدهگی در زبان و تصویر بپرهیزند و آنروزیترین یافتههای شان را در شعر تجربه کنند.
شعرِ عاصی، مثلِ شعر هر شاعر دیگر در حوزهی تکنیک و زبان با اُفتهایی بههمراه است؛ اما چیزی که در مجموع شعرِ عاصی از آن سرشار است، جنون شاعرانهگی مفرط است؛ شاعرانهگیای که عاصی را برای سرودنش وا میداشت و هر لایهای از زندهگی را برایش شاعرانه جلوه میداد.
شعر و نامش انوشه باد!
جاوید فرهاد