بیا بریم قالین ببافیم
شاید سال ۱۳۴۱ خورشیدی بود. جمعی از هنرمندان موسیقی برای اجرای کنسرت به تاجیکستان دعوت شده بودند. نمیخواست دستانش خالی باشند. آرزو داشت آهنگ تازهٔ با خود به ارمغان ببرد. میخواست سوغاتی با خود ببرد که نشانی بوی جوی مولیان از آن به مشام آید. مدتی میشد که با فضلاحمد نینواز آشنا شده بود. میدانست نینواز سرشار از میلودیهای تازه است. به سراغ خالق پرشور میلودیها رفت. در قلعهٔ فتحالله بود با نامزد خود عالیه. هنوز ازدواج نکرده بودند. گِلکاری داشتند. به نینواز گفت که آهنگی تازه میخواهد. در شبنشینیها بار بار شنیده بود که نینواز این آهنگ خود را میخواند:
«بیا بریم قالین ببافیم.» به او گفت، همین آهنگ او را میخواهد و آرزو دارد برای انترهٔ آهنگ اشعار نو و متناسب با آستایی آهنگ ساخته شوند. وقتی پیاده به سوی خانه عالیه برای نان چاشت روان شدند، نینواز به یکباره در جستجوی قلم و کاغذ شد. هیچکدام با خود نداشتند. گفت هر مصراع را یکی به خاطر بسپارد. نمیشد. سه نفر بودند و دوبیتی چهار مصراع داشت. کاغذپارهْ را از زمین برداشت و با قلمابروی عالیه شروع کرد به نوشتن دوبیتیهای که همان لحظه میساخت. خانه که رسیدند چهار دوبیتی برای آهنگ آماده شده بودند. به این ترتیب آهنگی که شصت سال پس از ساختن آن هنوز شهرت دارد، تکمیل شد. چند روزی تمرین کردند و اولین بار در یک کنسرت در شهر دوشنبه در یک پارک بزرگ در حضور شاید چهار پنج هزار شنونده این آهنگ را اجرا کرد:
بیا بریم قالین ببافیم، سوی آقچه، تخته تخته، پارچه پارچه
آهنگ بسیار مورد استقبال قرار گرفت. در تلویزیون دوشنبه ثبت شد و دو سال بعد آن ثبت را به کابل فرستادند و در سَرفلمیهای سینما آریانا نمایش دادند. شهرت هنری او با این آهنگ پیوند عجیب خورد. تا امروز نام او با این آهنگ و این آهنگ با نام او یکجا در خاطرهها تداعی میشوند.
از کابل تا سدنی
غلام سخی حسیب در سال ۱۳۱۵ خورشیدی در ولایت لوگر به دنیا آمد. مادرش خاور سلطان نام داشت. پدرش حاجی محمد حسین در گمرک در لوگر میرزا بود. چهل روز که از تولد غلام سخی گذشت، خانواده از لوگر به کابل کوچید و در شهر کهنه شروع به زندگی کرد. پدر در کابل دیگر نخواست مامور دولت باشد. در دفتر یکی از تاجران به حیث میرزا و محاسب مشغول به کار شد. محمد حسین دو پسر داشت. تازه چند سالی از تاسیس فابریکه قند بغلان میگذشت که محمد حسن، پسر بزرگتر که در مکتب میخانیکی آموزش دیده بود، در آنجا مصروف به کار شد. پدر که میدید، باسواد شدن پسر بزرگ او را از او دور ساخته، خوش نداشت فرزند دومی شامل مکتب شود. غلام سخی پیش ملا قرآن و خواجه حافظ و کتابهای معمول روزگار را میخواند که از ناحیه کسی همراه با پولیس پشت خانه آمد و او را به مکتب ابتداییه برد. مدتی بعد که برادر از بغلان به دیدن خانواده آمد، غلام سخی را شامل مکتب استقلال ساخت و او با آنکه صنف اول را به پایان رسانده بود، باید دوباره از صنف اول آغاز میکرد. تا صنف دهم را در لیسه استقلال ادامه داد. به دلیل آنکه زبان فرانسوی در افغانستان به اندازهْ زبان انگلیسی اهمیت نداشت به لیسه عالی حبیبیه رفت. دو صنف پایانی را درلیسه حبیبیه به انجام رساند و از همان جا سند فراغت از مکتب را به دست آورد. به دلیل مشکلی که با تغییر زبان فرانسوی به انگلیسی برایش خلق شده بود، صنف دوازده را به خاطر ناکام شدن در زبان انگلیسی تکرار کرد. سال ۱۳۴۱ خورشیدی شامل دانشکده حقوق دانشگاه کابل شد و در ۱۳۴۴ خورشیدی از آنجا فارغ شد. پس از فراغت شروع به کار در دیوان محاسبات در صدارت نمود. باید پروژههای انکشافی را تفتیش میکرد. چندان به آن کار دلبستگی پیدا نکرد. وقتی برای تفتیش سیلو فرستاده شده بود، متوجه شد که برای تفتیش کردن ساخته نشده است. بعد از دوسال رفت به وزارت پلان. یکی دو سال بعد کار را در ریاست احصاییه مرکزی آغاز نمود. از جانب همان ریاست برای مدت ده ماه برای یک سفر آموزشی به شهر سدنی در آسترالیا فرستاده شد. چون علاقمند زندگی در آسترالیا شده بود در دسامبر ۱۹۷۷ میلادی برای بار دوم به سدنی آمد که تا امروز در همان جا به سر میبرد. در سال ۱۳۴۸ خورشیدی با عابده ازدواج نمود که حاصل ازدواج آنها یک پسر و دو دختر است: عبدالله حسیب دفتر مالیاتی دارد، لیدا قابله است و مریم که در آسترالیا به دنیا آمده، در بخش احصائیه مشغول به کار میباشد.
ای ساربان، آهسته ران
«از خوردی شوق خواندن داشتم اما از ترس فامیل نمیتوانستم بروم و موسیقی را نزد کسی یاد بگیرم.»
در مکتب استقلال، صنفهای هشتم و نهم، گاهی که معلمها حاضر نمیبودند، همصنفیها تقاضا میکردند بخواند. خواندنهای ناشناس، ساربان و طلعتمحمود را برایشان میخواند. از طریق گوش دادن به رادیو و دیدن فلمهای هندی آنها را میشناخت.
در مدیریت عمومی پوهنی ننداری تازه مدیریت کنسرتها زیر نظر عبدالجلیل زلاند ایجاد شده و دفتر آنها بر حسب تصادف قریب مکتب استقلال بود. از طرف آنها به منظور جلب استعدادهای تازه اعلانی در رادیو نشر میشد که جوانها را برای آوازخوانی دعوت مینمود. همصنفیها و مخصوصاْ خواهرزادهْ زلاند، اکبر که با او همدوره بود، از او خواستند تا بخت خود را در امتحان آوازخوانی بیازماید. وقتی روز موعود فرا رسید، دید به جز او یکصد و پنجاه نفر دیگر برای اشتراک در امتحان آمده بودند. استاد محمد عمر، استاد هاشم، استاد فقیر حسن، استاد غلام نبی، زلاند و پروین امتحان میگرفتند. آن روزها فلم هندی لیلی مجنون که تولید سال ۱۹۵۳ میلادی بود در کابل نمایش داده میشد. موسیقی فلم را غلام محمد و سردار ملِک ساخته بودند. او به دلیل علاقه به صدای طلعت محمود و آهنگهای که در این فلم اجرا کرده، فلم را چندین بار پی هم دیده بود. برای یکی از آهنگها به آواز طلعت محمود و کامپوز غلام محمد «چل دیا کاروان»، خودش برابر با توانایی همان روزگار خود کلامی ساخته بود:
مرو ای کاروان/ کمی آهسته ران/ زدی آتش به جان/ دور شد کاروان/ منزلم دور شد/ رفت آن دلستان/ چشمم بینور شد/
همین آهنگ را در روز امتحان آوازخوانی در حضور امتحانگیرندهها خواند. امتحان را با موفقیت سپری کرد و عبدالجلیل زلاند وعده داد برایش آهنگی بسازد. با اثرگیری از فضای همان آهنگ، زلاند شعر سعدی را انتخاب و آهنگ ای ساربان، آهسته ران را برای او کامپوز نمود. آهنگ ساختهْ زلاند در همان ریتم و تا اندازهْ زیاد در همان مقامی کامپوز شده که آهنگ فلم لیلی مجنون شده است. یک ماه زیر نظر زلاند این آهنگ را تمرین نمود تا توانست آن را با ضرب اجرا کند. نوبت اجرای کنسرت رسید. طوری تمرین کرده بودند که از آهنگ طلعت محمود که خودش کلامی برای آن ساخته بود، بدون ضرب شروع میکرد. بعد با نوازندگی ویلن استاد فقیر حسن آهنگ ساخته زلاند را میخواند. روز اول کنسرت زیر تاثیر رفته بود، خیلی بد گذشت. روز دوم اجرای بسیار خوب داشت. عبدالغفور برشنا که در صف اول نشسته بود، آمده رویش را بوسید و تشویقش کرد. آن کنسرتی که او در جمع هنرمندان مشهور آن روزگار مثل ساربان، زلاند، خیال، ژیلا، رخشانه، مددی و دیگران میخواند، بسیار مورد توجه قرار گرفت. علاقمندی در حدی بود که او برای برادر خود توانست فقط برای روز چهارم تکت بخرد. برای حدود یک ماه عوض روز یک بار، روز دوبار اجرا داشتند.
«فردای کنسرت خودم خبر نداشتم، عکسم در روزنامه انیس چاپ شده بود. کاکاخواندهْ متعصبی داشتم که روزنامه را به پدرم نشان داده گفته بود، پسرت در کنسرتها میخواند. مادرم به من گفت، بچیم! تو چی کردی؟ بینی ما را بریدی. هر روز به من میگفتی پرکتِس میکنی، آخر گپت به سازندهگری کشید؟ مادرم پرکتس را نفهمیده بود، خیال میکرد، کورس آموزش زبان عربی میروم. قیامت شد بر سرم. پدرم یک ماه سلام مرا علیک نمیکرد. اگر برادرم نمیبود، شاید مرا از خانه میکشید.»
شاید سال ۱۳۴۰ خورشیدی بود که جمعی از هنرمندان رادیو تلویزیون ملی ایران به کابل آمده بودند. در کنسرت مشترکی که داشتند، حسیب دلنواز آهنگ ای ساربان را خواند. خاطره پروانه آوازخوان ایرانی از او تقاضا کرد صفحهْ این آهنگ را برایش بدهد. در افغانستان صفحهْ گرامافون ثبت نمیشد. او هنوز این خواندن را فقط در کنسرتها میخواند و ثبتی از آن حتی در رادیو هم موجود نبود. اصلاً در آن سالها بیشتر نشرات به صورت زنده بود و فقط تعداد کمی از آهنگها و برنامهها فرصت ثبت شدن مییافتند. هنرمندان ایرانی از داکتر سهیل رئیس مستقل مطبوعات خواهش ثبت آن را کردند. عثمان مدیاروف، رهبر آرکستر فیلهارمونی دولتی تاجیکستان که در آن سالها اعضای آرکستر جاز رادیو را رهنمایی میکرد، آن را هارمونیزه نمود و بدین صورت آهنگ ای ساربان به تقاضای آوازخوانان مهمان ایرانی برای اولین بار ثبت گردید. بار دیگر نوبت او بود که با جمعی از هنرمندان رادیو کابل برای اشتراک در سالگرهْ ولیعهد ایران به تهران برود: «یک کنسرت خانوادگی برای شاه داشتیم. ملکه خودش فلم میگرفت. در رادیو و تلویزیون هم برنامه اجرا کردیم.»
آنوقتها به نام حسیب میخواند. هنوز نام هنری نداشت.