فرهنگ و ادبیات

شرحی بر “من‌انگاری” آدم‌ها از دیدگاهِ ناصر خُسرو

نویسنده: جاوید فرهاد

“من” شمردن و کوبیدن بر طبلِ خالی “منیّت” که برخاسته از کبر و خودخواهی است، از نفسِ اماره سرچشمه می‌گیرد و آدم‌هایی درگیر آن می‌شوند که بر مرکب جهل و خودخواهی سوار اند؛ در حالی که به‌باور دانای “یمگان” هنگامی که “منیّت” این گونه آدم‌ها را به‌محک بکشی و “عیار” شان را بسنجی، ذره‌ای هم به‌حساب نمی‌آیند:
“بسا کسا که همی «من» شمارد او خود را به ذره‌ای نگراید که برکشی به عیار” (ناصر خُسرو، جامع‌الحکمتین، بخش دهم، اندر تعریف “من”) ناصر خُسرو که خود از پادشاهان اقلیم فلسفه و حکمت است، با روشِ حکیمانه این من گویی یا منیّت انسان را که برخاسته از نفس ناطقه است، به‌گونه‌ی آشکار کالبدشکافی مفهومی می‌کند و نخست به شرح انسان و پیوندش با روح و جسد می‌پردازد و سپس در رّد این توَهم منیّت سخن می‌گوید: گروهی گفتند که مردم نفس ناطقه است، و گروهی گفتند مردم نفس و جسد.
هر دوست بدانچ حد مردم «زنده سخن‌گوی میرنده» نهادند، و اگر جسد را از مردم نشمردندی، مردم را میرنده نگفتندی، از بهر آنک میرنده جسد است به‌جدا شدن نفس ازو. (و) هر خردمندی که بدا‌ند که جسد به‌چیزی دیگر زنده است نه بذات خویش، او بداند که آن چیز (که) جسد بدو زنده است، میرنده نیست؛ بل همیشه زنده است؛ چنانک هر کسی بدا‌ند که آنچ بدو خاک تر شود هرگز خشک نشود، بل همیشه تر باشد.”(ناصر خسرو، جامع‌الحکمتین، بخشِ دهم، اندر تعریف “من”)او می‌گوید که برخی از فلاسفه را باور بر این است که انسان نفس ناطقه (همان نفسِ سخن‌گوی) است و مهم‌ترین ویژه‌گی‌اش همان زبان‌دانی و زبان‌فهمی‌ هست و وجه متمایزش با دیگر جان‌داران ناطق بودنش هست، سپس می‌افزاید که گروهی را عقیده بر آن‌ست که مردم (انسان=انسان‌ها) زنده‌ی سخن‌گوی میرنده است؛ یعنی در کنار سخن‌گویی، زنده‌ای هست که سرانجام می‌میرد، و سپس به برهان خودش از ماهیّتِ انسان می‌پردازد و انسان را وابسته به‌نفس و جسد را وابسته به‌نفس می‌داند و مرگِ جسد را هنگامی درست می‌پندارد که جسد از نفس می‌بُرّد و پیوندش با آن قطع می‌شود و این جسد در واقع قایم به‌ذات خود نیست که همیشه زنده بماند و قایم به‌ذات روح است و روح هم بی‌مرگ و همیشه زنده و سپس مثال می‌دهد که روح شبیه آب و جسد مانندِ خاک است که با آن اگر خاک را تر کنی، پس از مدتی خاک خشک شود؛ ولی آب (روح) که منبع تر شدن خاک (جسد) هست، هرگز خشک نشود و تر باقی بماند.
سپس در یک گزاره‌ی فلسفی، گرایشِ منیّت و من‌انگاری انسان را منوط به جسد می‌داند؛ جسدی که از روی ناآگاهی تصوّر می‌کند که قایم به‌ذاتِ خویش است و هرگز زوال نمی‌پذیرد.
فرجامِ گپ:
ناصر خُسرو با این اشاره‌ی حکیمانه به‌ما می‌فهماند که از من‌انگاری، خودخواهی و تکبر دوری جوییم؛ چون نفسِ ما از روی بی‌خردی، گاهی دچار توَهُم در برداشت می‌شود؛ در حالی که این برداشت واقعی، خرد‌ورزانه و بربنیادِ شناختِ انسان از ماهیّتِ وجودی‌اش نیست.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا