شعر

سلام باغ معلق انگور!

نویسنده: سید حکیم بینش

_سلام باغ معلق انگور!

+سلام بر تو

ای ماه!

تو نه ماه تهرانی

نه ماه لندن و پاریس

نه ماه صحاری اعراب

تو ماه کابلی

که با زیبایی‌ افسانه‌گونت

پشت کلکین نشسته‌ای

و با من چای سبز می‌نوشی

 

_تشکر از این همه تعریف، من ماه نیستم، ماه هم اگر باشم ماه بامیانم. تو از کجاستی؟

+من از هرجای دنیا، هرکه هستم عاشقت هستم

به مهرت بسته‌ام دل را، به دستت داده‌ام جان را

 

_دست بردار برادر من تو یک روح سرگردان هستی که از بلخ تا قونیه و از بهسود تا تهران برای خودت می‌چرخی.

+مپرس از من آواره‌ی خیابان‌ها

ز دست من دل این شهر همچنان خون است

مپرس مضحکه‌ی مردمان این شهرم

که عقل‌شان همگی از حساب بیرون است

یکی به خنده می‌گوید: روانی است این مرد

یکی دگر‌ به تاسف: دچار افیون است

 

_واقعا؟ خیلی ناراحت کننده است، خب خودت خودت را معرفی کن.

+«سیدضیاء قاسمی» نامی است که مردم

با آن جدایت می‌کنند از اسم و امضاشان

 

_دنیا را از باغ معلق انگور چگونه می‌بینی؟

+دنیا پر است از تب گل‌های رنگ رنگ

جاری شده است نوای مه‌آلود تار و چنگ

 

_چرا مه‌آلود؟

+نشسته بر لب دریا ولی هوایش نیست

چگونه گریه کند او که چشم‌هایش نیست

هوس نموده که آوازهای دورش را

برای باد بخواند، ولی صدایش نیست

در ابتدای افق گم شده است خورشیدش

کرانه‌های ز ابر و ز مه رهایش نیست

 

_به نظرم کنار رودخانه و دریا زیاد می‌روی.

+هر روز می‌رسم لب این سالخورده رود

با کوزه‌ای که بشنوم از آبها سرود

 

_چرا هر روز باید کنار رود و یا ساحل دریا باید بروی؟

+به ساحل آمده با موج و ماهی دختر دریا

نشسته روی شن‌ها چشم در چشم تر دریا

 

_چشمم روشن، پس عاشق شدی!؟ حالا به او کسی که دلت را برده چه گفتنی داری؟

+تو موج باشی و من ساحلی که تو از من

همیشه رد شوی و باز عاشقت باشم

 

_به قول خودمان وله کارت از عاشقی بسیار زار است

+شادم به اینکه عشق مرا تور کرده است

از برکه‌های مانده به خود دور کرده است

 

_حرف‌هایت عمیق و چند لایه و حکیمانه است، ظاهراً مهاجرت پخته و پخته‌ترت کرده، درباره این نمی‌خواهی چیزی بگویی؟

خدایا! شکرت که در پی غم و عشق

به چهارگوشه‌ی ملکت مهاجرم کردی

مرا به شعر رساندی و عاشقم کردی

مرا به عشق سپردی و شاعرم کردی

 

_با که بیشتر حشر و نشر و مصاحبت داری؟

+ماه مصاحب خوبی است

کنار جوی رد شده از زیر درختان انجیر

می‌نشینم

میان این همه سکوت

با ماه

که از شرق آمده است

حرف می‌زنم

 

_تشکر که با ما حرف‌های دلت را زدی؟ احساست را به این که «سلامی به صبح خراسان» متولد شده بگو

+در دل انگیز تربت صبح زمین، در قدمت

نفس باد صبا مشک فشانم کرده

 

_خدا حافظت

+بهسود

غزنی

قندهار

و هرات

دست‌هایی که با من وداع می‌کنند.

نمایش بیشتر

سیمرغ

سیمرغ یک نهاد فرهنگی و اجتماعی است که با اشتراک جمع کثیری از اندیشمندان، فرهنگیان و نویسنده‌گان در حوزه تمدنی و فرهنگی فارسی_ پارسی تشکیل گردیده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا