رويكردهاي تاريخنگاري ملي در افغانستان معاصر و تأثیر آن بر فرایند ملتسازی و آفرینش هویت ملی
نویسنده: دکتر هجرت الله جبرئيلي
بخش دوم
نقد رویکرد تاریخنگاری ملیگرایانه باستانگرایانه
1.اين رويکرد تاریخنگاری، اگرچه برذهنيت کلي رشنفکران افغانستان تاثير پايدار و ماندگار داشته است، اما حتی خود غبار بر نقصها و عيبهاي آن آگاه بوده است مثلاً مينويسد: «سير سياسي کنوني و عصبيتهاي ملي، ميراث قرن نزدهم مانع چنين اقدامي – تاريخنويسي اجتماعي مبتني بر تمدن – است (غبار:1388،3)».
2.اگر چه اين نوع ناسيوناليسم سرمايه فرهنگي ميسازد، اما نقد اصلي که بر آن وارد است، این که که ملت را چنان مدهوش بزرگداشت پيشينيان ميسازد که خود را به فراموشي ميسپارد و بر نقد حال خود نه پرسش و نه پاسخي دارد و همه پرسشهايش از ترس افتيدن مجسمه اين غرور ملي در غلاف باقي ميماند و در راه اصلاح مانع ميسازد. مانند غرور میان خالی تاریخ پنج هزار ساله افغانستان که هیچگاه پنجهزار و یک نمیشود و غرور کاذب به ملت فروپاشیده بخشیده است.
3.از سوي ديگر، اين مسير معرفي شده با سير اصلي تاريخ اين سرزمين و سلسلههاي که در نخست متجاوز بودهاند و بعدها در اين بوم، بومي شدهاند و از فرهنگ و ادبيات و سياست آن پاسداري کرده اند، همخواني ندارد. به عنوان نمونه چگونه تيمور لنگ که از تبار چنگيز به شمار ميآيد و جهاني را به تباهي ميکشد، متجاوز و جهانسوز است و پسر و نوادگانش که به آباداني و اعمار برخي از شهرهاي افغانستان امروزي و شهرهاي از ايران امروزين ميپردازد، چهره «افغاني» به خود ميگيرند و دوران آنها، دوران رنسانس فرهنگي نام ميگيرد؟!
4.نقد محوري ديگر آنست که با اين رويکرد نميتوان چگونگي انتقال جامعه سياسي را از دوران سنتي، به دوران مدرن به درستي فهميد. به ويژه آنکه پژوهش و تحقيق در فرايندهاي مدرني چونان ملتسازي در اين سرزمين با اين رويکرد قابل سنجش و پژوهش نيست، چه نميتوان فهميد که در اين رويکرد چي زماني واژگان «ملت» به مفهوم مدرن آن وارد ذهنيت اين جامعه ميشود؟ چي وقت معناي سياسي مييابد؟ ملتسازي از کجا شروع ميشود؟ چگونه تکامل ميکند؟ چگونه از هم میپاشد؟
دو: رويکرد تاریخنگاری ملتگرايانه قوممدار[1]: طبق تعريف جامعهشناسان قوممداري[2] جهانبيني است که يک گروه نژادي و قومي باور دارد که شيوهي زندگياش برتر است و اعضايش از لحاظ هوشي بالاتر از ديگر گروهها هستند (کوئن،413:1390) و بخواهند که جهانبيني خود را بر ديگران غالب بسازند (گيدنز،289:1387) و بر گروههاي ديگر نژادي و قومي تحميل نمايند.
رويکرد تاريخنگاري ملتگرايانه قوممدار، تداوم همان رويکرد قبلي است، منتها در اين رويکرد يک برههي از تاريخ با فرماندهي قوم خاص و ویژه یعنی پشتون، برجستهسازي ميگردد. در افغانستان مهمترين نويسندهي اين رويکرد، عبدالحي حبيبي است که پس از مخالفتهاي که با خاندان شاهي یا آل یحیی داشت و حتی تبعيد شهر کراچي را نيز متقبل شد، دوباره با آن خاندان از سر سازش در آمد و متقبل رياست انجمن تاريخ گرديد و در توافق با نظام اين رويکرد را پيگرفت، اما نقش میرغلام محمد غبار نیز در تقویت این رویکرد، به سزاست و میتوان گفت که او بوده که زمینه چنین رویکردی را مساعد ساخته است.
ویژگیهای رویکرد تاریخنگاری ملیگرایانه قوممدار
1.در اين رويکرد تأسيس افغانستان به سال 1747 به همت احمد خان ابدالي برميگردد. قصه چنانست که او با نور محمد خان افغان با سپاهيان افغان و ازبک حرم نادرشاه را از تاخت و تاز لشکريان شورشي نجات داده، قواي «افغاني» با گرفتن الماس کوه نور به صوب هرات حرکت کرده و سپس به قندهار ميآيند و در اثر «جرگه ملي» در منطقه شيرسرخ قندهار به مقام شاهي انتخاب ميگردد. اين نوع انتخاب «دموکراسي ملي افغاني» خوانده شده و دولت ما حصل آن دولت ملي قلمداد ميشود (حبيبي،86:413). حالانکه تاريخنگار ديگر پشتون که جا، جا از اين رويکرد پيروي دارد، امپراتوري «افغاني» احمد شاه را، «دولت خانخاني» ميداند (عطايي،42:1389) که هيچ مناسبتي با دولت مدرن و ملی ندارد.
2.پشتوانه سياسي و سلالهاي اين رويکرد از نظر تاريخي قبايل و خاندانهاي از پشتونان هستند که گاهي اوقات فرصت سياسي بدست آورده و بر هند حکومت راندهاند، همسان خلجيها (1290 – 1316) و لوديها (1449 – 1524) و فريدخان سوري (1542-1545) (فرهنگ،72:1385). از اين حکومتها در اين رويکرد به عنوان «حکومت افغانها در هند» ياد ميگردد.
3.پشتوانه فرهنگي، مذهبي، اجتماعي و حماسي آن ريشه در قيامها و خيزشهاي پشتونها در برابر مغولان مانند جنبش بايزيد روشان و خوشحال خان ختک و عبدالرحمن بابا دارد که هيچ کدام آنان ساکن سرزمين افغانستان امروزي نيستند.
4.در اين رويکرد براي کلمه «پشتون» پيشينهسازي شده و سابقه آن حتی به کتاب اوستا بر ميگردد، هر تشابه لفظي که با اين کلمه در زبان پهلوي، اوستايي، اشکاني و يوناني در يافت ميگردد، با کلمه «پشتون» و «افغان» ربط داده ميشود، مثلا کلمه «اپگان» در کتيبه باستاني در شيراز معادل «افغان» تلقي ميشود و عبدالحي حبيبي حتا کلمه «افغان» را در شاهنامه فردوسي جستجو ميکند (پاکراي،5:1387).
5.اين رويکرد در دو گسترهي درونقومي و برونقومي «پشتون»، قوممدارانه عمل کرده است. در گستره درونقومي غلزاييها که پيش از ابداليها موفق به تشکيل امپراطوري به نام هوتکيان با پايتختي قندهار ميگردند و در به قدرت رسيدن پشتونها و تشکيل نخستين «دولت پشتوني» در سرزمين خراسان بارزترين نقش را بازي ميکنند، ناديده گرفته ميشوند. در گستره برونقومي اقوام ديگر همچون تاجکان، ازبکها، هزارگان و … ناديده گرفته شده و در خيلي از اوقات در افتخارات تاريخي اين سرزمين دخيل نميگردند.
- در اين رويکرد «تمام نمادهاي ملي» به قوم پشتون داده ميشود، هر فاتح جنگي آنان «ملي اتل»، هر مادر يک تن از فرماندهان نظامي، اميران و شاهان آنان «انا»، لباس آنان «ملي کالي» و رقص آنان «ملي اتن» قلمداد گرديده و از طريق آموزش عمومي و رسانههاي همگانی به عنوان «فرهنگ ملي» و «افتخار ملی» به خورد مردم داده ميشود. هویت پشتونی زیر نام «هویت افغانی» بر دیگر اقوام تحمیل میگردد.
نقد رویکرد تاریخنگاری ملیگرایانه قوممدار
گذشته از آنکه رویکرد تاریخنگاری ملیگرایانه قوممدار در قرن بيست و يکم که کثرتگرایی و پلورالیزم و جهانی شدن و شهروندی گفتمان غالب آن است، قابل پذيرش نيست، نقدهاي زيادي بر آن وارد است، از جمله:
- اين رويکرد نميتواند چگونگي زيست اجتماعي – سياسي، فرمانروايي و فرمانبري و حماسه آفرينيهاي اقوام ديگر در اين کشور را تحليل نمايد و اثر آن را بر آفرینش هویت ملی برجسته سازد.
- چگونگي انتقال کشور به دوره مدرن را تبيين کرده نميتواند. نمیتواند، تبیین کند که افغانستان کدام عصر زیست قبیله ای، دولت امپراتوری، دولت سرزمینی و یا دولت ملت داشته است.
- اجازه نميدهد که اقوام گوناگون کشور جهانبيني، سبکهای زندگی و تعریفهای خویش از هویت ملی، تسلسل تاریخی پدیدآیی هویت قومی و پیوند آن به «هویت ملی افغانستانی» را درک کرده و به تعارف، تفاهم، تعامل و تکامل برسند، بلکه در برابر بذر عقده، کينه و نفرت ميافشاند و سرانجام به فروپاشی ملی می انجامد.
- تاریخ و هويت اقوام ديگر را ناديده ميگيرد و همه را در هويت «پشتونی» مستحيل ميسازد.
- فقط يک قوم يعني پشتون را بومي اين سرزمين ميداند و ديگران را مهاجر سرزمينهاي ديگر به اين بوم ميداند، در حاليکه هر يک از اقوام ساکن در اين سرزمين ميتوانند و حق مشروع شان است که مدعي دورههاي پر افتخار از فتوحات و حکمروايي در تاريخ تمدني اين سرزمين باشند. هيچ يک نميتواند ادعاي بومي بودن مطلق در اين منطقه را بکند، در حقيقت چناني چه بارفيلد گفته است، تاريخ هر قوم و گروهي در اين سرزمين با کوچ دادن يا جادادن قوم ديگري آغاز ميشود که پيشتر در اين سرزمين سکونت داشته اند (رحيمي،82:1387).
- در اين رويکرد مفاهيم سياسي و جامعه شناسيک مانند: قوم، ملت، امپراطوري، دولت و … همه با هم خلط شدهاند و نميتواند تبيين نمايد که فرايند ملتسازي در اين کشور از کجا آغاز شده است؟
سه: رويکرد تاریخنگاری تشکيل دولت مدرن[3]: اين رويکرد چگونگي علت وجودي افغانستان و افغانستان شدن اين سرزمين را از آغاز تشکيل دولت مدرن جستجو مينمايد. پيشتازان اين رويکرد دکتر سيد عسکر موسوي (موسوي:1391) و مجيب الرحمن رحيمي و … هستند.
انگارهی تیوریک، اين رويکرد از آنجا سرچشمه ميگيرد که برخي فئوداليهاي فردي در مراحل بعدي از تاريخ اروپا به چيزي بسيار شبيه يک دولت مدرن تبديل شدند، پادشاهيهاي با مرزهاي مشخص بوجود آمد که در درون آنها، اقتدارهاي مرکزي مدعي صلاحيت انحصاري، نظامهاي قضايي پيچيده، حق استيناف از دادگاههاي محلي گرفته تا مرکز، نظام ماليات بندي متمايز از اجارهاي که به مالکان زمين پرداخت ميشد و در برخي موارد مجامع قانونگذاري منتخب ديده ميشد (دي.سي،50:1390). شبيه اين سامان سياسي را در حکومت امير عبدالرحمن ميتوان ديد.
[1]. Ethno-Nationalistic Historigraphy approach
[2]. Ethnocentrism
[3]. Formation of modern-state approach Historigraphy approach.