بخش دوم
(آن زمان که افغانستان جزو سلطنت کابل بود)
بدین ترتیب چند دهه بعد، هر دو تجویز یا نامگذارىِ الفنستن(سلطنت کابل، و افغانستان)، بهطور همزمان در یک موافقتنامه وارد گردید. این اولین بار است که در یک سند رسمی که یک جانب آن افغانان اند، نام افغانستان- مطابق نقشهای که الفنستن به آن اشاره نمود- برده میشود.
در مقدمهی معاهدهی پشاور که در سال ۱۸۵۷م میان امیردوست محمد خان و نمایندهی کمپانی هند شرقی به امضا رسید، بازهم دوست محمد خان «حکمران کابل و ممالک مقبوضهی افغانستان» خوانده شده است. در مادهی دوازدهم، نام افغانستان به عنوان سرزمیني که در آن اقوام مختلف زندگی میکنند برده شده: «جانب انگلیس تعهد میسپارد که با تمام اقوام افغانستان دوست باشد». این معاهده که پس از هجوم عباس ميرزا نايبالسلطنهی ایران به هرات منعقد گشت؛ به معنای ایتلاف نظامی انگلیس-افغان علیه ایران بود.
ایران که به تهاجم انگلیس در بنادر جنوبی خویش مواجه گردیده بود، ناگزیر از درِ صلح پيش آمده، به وساطت ناپليون سوم امپراطور فرانسه، معاهدهی پاریس را با انگلیس امضا نمود. چون انگلیس قصد نداشت هرات (چنانکه پیش از ۱۸۵۵م قندهار نیز) به متصرفات دوست محمد خان افزوده گردد، در فقره های ۵، ۶، ۷، ۸ و ۱۴ آن معاهده، «مملکت هرات»، جدا از افغانستان ذکر شده و بر «استقلال هرات» تاکید گردیده است.
برای احتراز از طولانی شدن موضوع، به نقلِ مادهی ششم آن معاهده اکتفا میکنم:«اعلیحضرت پادشاه ایران موافقه میکند که از هر گونه ادعای حاکمیت بر سرزمین و شهر هرات و ممالک افغانستان صرف نظر کند، و هیچگاه از حکام هرات و یا ممالک افغانستان کدام نشانهی اطاعت مثل سکه و خطبه و خراج مطالبه نکند. اعلیحضرت همچنان تعهد میکند که مِنبعد از هر گونه مداخله در امور داخلی افغانستان خودداری نماید. اعلیحضرت وعده میدهد که استقلال هرات و تمام افغانستان را به رسمیت بشناسد و هیچگاه در استقلال کشورهای مذکور مداخله ننماید. در صورت ظهور اختلاف در بین حکومت ایران و کشورهای هرات و افغانستان، حکومت ایران تعهد میکند که آن را برای فیصله به وساطت دوستانهی حکومت برتانیه محول نماید و تا وقتي که این وساطت دوستانه بینتیجه نمانده است، به اسلحه متوسل نشود.
حكومت برتانيه از طرف خود تعهد مى كند كه در همه احوال نفوذ خود را با حكومتهاى افغانستان به كار ببرد تا آنها يا يكى از آنها اسباب آزردگى حكومت ايران را فراهم نكنند. حكومت برتانيه هرگاه حكومت ايران در صورت بروز مشكلات به آن رجوع نمايد، بهترين مساعى خود را به كار خواهد برد كه اين اختلافات را به طورى كه براى ايران عادلانه و شرافتمندانه باشد حل نمايد…».
انگلیس ها از استعمال لقب«امیر» برای دوست محمد خان خودداری میکردند؛ چون میدانستند که آن لقب کوتاهشدهی «امیرالمومنین» است، به معنای رهبری کنندهی جهاد علیه سکهـ ها که متحد انگلیس بودند. با اینحال، در این وقت که آنان با ایران در حال جنگ بودند، به متحد دیگري نیاز داشتند. ازینرو، در این معاهده دوست محمد خان، امیر خوانده شد. علاوتاً، کاربرد اصطلاح «حکومتهای افغانستان» به این معنا بود که جدایی هرات از بقیهی قلمرو امیر موقت خواهد بود.
نکتهی دیگر اینکه در معاهدهی ۱۸۵۵م، دوست محمد خان «والی کابل و آن ممالک افغانستان که در قبضهی اوست»خوانده شده بود؛ در این معاهده، علاوه بر القاب مطول مذکور، از متصرفات او در بیرون افغانستانِ تعریف شده توسط الفنستن-از آن جمله بلخ- نیز نام برده شد.
به محض اینکه دوست محمد خان هرات را متصرف گشت، و اصطلاح «حکومت های افغانستان» مفهوم خود را از دست داد، شخص ناصرالدین شاه قاجار نامهای عنوانی وزیر خارجهی انگلیس نوشت، و خواهان تغییر مادهی ۶ مذکور گردید؛ زیرا پیوستن یا الحاق هرات به امارت کابل، خلاف مفاد موافقت نامه بود:«آن فصل سابق که نوشته شده است با اوضاع حالیهی افغانستان به کار دولت ایران نمیخورد؛ وقتي آن فصل صحیح و بیعیب بود که هرات دست دوست محمد خان یا کابلی نباشد، بلکه قندهار هم، اما با یک کاسه بودن افغانستان، آن فصل که برای رفع تشویش ایران نوشته شده است، به هیچ وجه مثمر ثمري نیست». (ایران و افغانستان از یگانگی تا مرزهای سیاسی؛ ص۲۷۲، سند شماره ۲۱).
انگلیس ها امیر شیرعلی خان را نیز امیر کابل میخواندند. در نامهای که وایسرا به او نوشت این حقیقت درج گردیده :«حکومت انگلستان هر اقدامي را که از طرف رقیبان امیر برای ضعیف ساختن مقام او به عنوان امیر کابل و مشتعل ساختن نایرهی جنگ داخلی صورت بگیرد، با عدم رضایت خود مقابله میکند».
در نوشتههای رسمی این عهد، بجای «افغانستان و آن ممالک افغانستان که در قبضهی او است»، عبارت معنی دارترِ «ممالک افغانستان و ترکستان» رواج پیدا کرد[شمس النهار، شمارهی اول؛ ذیحجهی ۱۲۹۰ق/ ۱۸۷۳م]. در آن زمان به اراضی شمالاً هندوکش و جنوباً آمودريا، شرقاً بدخشان و غرباً مرو و پنجده، تركستان گفته مىشد. اين اصطلاح مستحدث را برخي از مؤرخين متأخر نيز به كار گرفته اند: «تازه انگلیسها با این خانم[مادر عبدالرحمان خان] در تماس آمده بودند که خبر ورود سردار عبدالرحمان خان به ترکستان افغانی به گوش آنها رسید»(افغانستان در پنج قرن اخیر، ص ۴۰۸).
اما از آن جایی که لارد گرانویل در نامهی مورخ۱۷ اکتبر ۱۸۷۲م خود به شیرعلی خان، حدود قلمرو حکمرانی او را معین نموده بود؛ لارد لیتن وی را پادشاه افغانستان خواند: «پادشاه افغانستان به همسایه های خود حمله ننماید. انگلیس سرحدات افغانستان را حفظ و سپاه او را تقویه مینماید»[به نقل از افغانستان در مسیر تاریخ؛ ج ۲، ص۳۸۷]. در سال ۱۲۹۲ق/۱۸۷۵م امیرشیرعلی خان جهت امورات کشوری و لشکری چهار وزیر تعیین نمود، که یکی از آنان ملقب به صدراعظم در مُهر خود نقش کرده بود: «صدر اعظم افغانستان»(عین الوقایع، ص ۱۷۳).
عبدالرحمن خان حینیکه در بدخشان بود، و هنوز پا به این سوی هندوکش نگذاشته؛ از میربابا خان حاکم بدخشان، که در ازای جمع آوری لشکر از او پول میخواهد، میگوید:«به طریق الوسی جمع آوری نفری خود را بکنید؛ حال که در بیرون شهر نفری جمع شده است، تا ده هزار نفر است. همین هم کافیست از برای جنگ کردن با قطغن؛ ده هزار این میشود، ده هزار از رستاق میشود بیست هزار نفری بس است. بعد که نزدیک افغانستان شدیم، به لکها نفوس از غازیها جمع میشود؛ دیگر چه حاجت مکث کردن است»[پند نامهی دنیا و دین، ص ۱۲۸]. آنگاه که کار آن دو به منازعه و دست و یخن شدن میکشد: «گریبان میر مذکور را گرفتم و تفنگچه را محاذی شقیقهی سر میر مذکور گذاشتم، و گفتم بگیر این بلای افغانستان را که بر تو نازل شده!»(همان، ص ۱۲۹).
چون میر بابا خان به افغان و افغانستان دشنام داده بود. یعنی بنیادگذار افغانستان جدید، خود در سال ۱۸۸۰م شمال هندوکش را شامل افغانستان نمیدانسته است.
فیلیپ رابینسون نویسندهی انگلیسی تبار هندبریتانوی، در کتابي که حتی نامش («کابل یا افغانستان»۱۸۷۸م) تاییدي بر مدعای ماست، مطلب درخور توجهي آورده؛ او پس از تشریح موقعیت جغرافیایی سرزمیني که شمال و شمال شرق آن به کوههای هندوکش، شرق آن به سند، جنوب آن به صحرای بلوچستان، و غرب آن به کوهستانات غزنی محدود است، مینویسد: «این سرزمین در جهان عموماً به نام افغانستان خوانده میشود؛ یا سرزمین افغانان[پشتون ها] که خود آنان در تشکل آن سهم چنداني نداشتند؛ با اینحال با این نام ناآشنا نیستند. افغانان معمولاً کشور خود را ولایت یا وطن مینامند. از همین رواست که هندیان بومی، آنان را ولایتی می خوانند.
این سرزمین به دو نام دیگر نیز یاد می شود: یکي کابل یا کابلستان، که در برگیرندهی تمام بخش های کوهستانی شمال غزنی، سفید کوه، تا دامنه های هندوکش شرقی است؛ و غرباً به سرزمین هزاره(پاروپامیزاد قدیم)، و شرقاً به اباسین محدود میشود.
دیگري خراسان یا کابلستان، که در برگیرندهی تمام آن مناطق وسیعي می شود، که شرق آن به هندوکش، غرب و جنوب غرب آن-از طولالبلد غزنی- به سوی فلات یا صحرا، تا مرزهای فارس، و جنوب آن به صحرای سیستان محدود میگردد»(کابل یا افغانستان؛ صص ۲-۳). یعنی بخشي از افغانستان مورد نظر رابینسون شامل خراسان است، نه همهی آن.
ولی در مقدمه، و مواد ۱،۲،۳،۵،۶ و ۹ معاهدهی گندمک که از رسمیت و جدیت برخوردار است، یعقوب خان جانشین شیرعلی خان«والاحضرت محمد یعقوب خان امیر افغانستان و متعلقات آن» خطاب گردیده است. اما رابرتس همان القاب «اعلیحضرت امیر کابل» را به کار میبرد(چهل و یک سال در هند، ص ۱۶۱).
چنانکه میدانیم بر مبنای معاهدهی گندمک سفارت انگلیس در کابل به رهبری میجر کیوناری مستقر گردید. ولی هنوز شش هفته از ورود آنان به کابل نگذشته بود، که بنا به شورش سربازان، وی با پنجاه شصت تن از همراهانش بطور فجیعی کشته شدند. رابرتس که قومندان قطعهی سرحدی کرم بود، بعد از صدور اعلامیهای تاریخی سپتامبر ۱۸۷۹م، بهسوی کابل مارش نمود او در این اعلامیه اصطلاح «کشور کابل» را به کار گرفت: «به آگاهی عموم روسا و مردم کشور کابل و متعلقات آن برسد که مطابق معاهدهی منعقدهی ماه می ۱۸۷۹م(جمادیالاخر ۱۲۵۹هجری) در میان دو دولت بزرگ، و بر اساس شرایط آن که به صحهی اعلیحضرت امیر رسیده و شخصاً استقرار سفيرى از علياحضرت امپراطريس را در پايتختاش تقاضا نموده، يك سفارت انگليس به دربار كابل مسفر گرديد و امير ضمانت نمود كه مورد احترام و حمايتش خواهد بود»[ص ۱۷۹]. اما آنجا که سخن از سرزمین در میان است، او در همین اعلامیه می نویسد: «…سربازان بریتانیایی به منظور انتقام عیان…، برای تقویت حاکمیت سلطنتی اعلیحضرت امیر، وارد افغانستان میشود، مشروط بر آنکه…»[همان صفحه]. معنای دیگر این حرف این است که اولاً دولت بریتانیا، بر مبنای معاهدهی گندمک(قبل از امضای معاهدهی دیورند)، کوتل شترگردن را که میان کرم و خوشی -در «وادی لوگر»- موقعیت دارد، مرز میان قلمرو امیر کابل و هندبریتانوی میشناخته! ثانياً رابرتس كه بهتر از سایر مامورین انگلیس میدانست که، او در واقع افغانستان را پشت سر گذاشته، و با پیمایش دو سه منزل دیگر، از سرزمین افغانستان تاریخی بیرون میشود؛ عمداً قلمرو امير كابل را افغانستان مىخواند تا به او بفهماند كه به آنسوى كوتل چشم نداشته باشد. در نامهای که بعد از ورود به قلمرو امیر به او میفرستد، یک بار دیگر او را امیر کابل میخواند. در یک کلام: رابرتس برخلاف الفنستن، کابل را جزو افغانستان می داند، و یعقوب خان را فقط امیر کابل؛ نه از همهی افغانستان! چون دولت او برای همهی سرزمیني که افغانستان میخواند، به قول معروف: نقشه هایی دارد!
او هر باري که نام افغانستان را بر زبان میآورد، مرادش مجموعهی چند حکمرانی مستقل ومتخاصم بود؛ به این حقیقت مستوفی حبیبالله و وزیر شاهمحمد، که یعقوب خان آنان را به معسکر رابرتس فرستاده بود، نیز معترف بودند. نمایندگان شاه میکوشیدند جنرال انگلیس را متقاعد سازند که پیشروی به سوی کابل را برای مدت یک ماه به تعویق بیندازد؛ مستوفی از قول امیر به رابرتس گفت که نیروهای در خور توجهیِ در ترکستان بدست عبدالرحمان و پسران اعظم خان وجود دارد؛ هرات به[رهبری ایوب خان] نیز از ما اطاعت نمیکند؛ «هرگاه عبدالرحمان دوباره پا به عرصه بگذارد، با چنین مردمی، هرات و ترکستان به صورت دایمی از قلمرو افغانستان بریده خواهد شد. این دلیل دیگري بود که معطلی پیشرفت قوای بریتانیا را نیاز دارد، تا آنکه امیر بتواند نیروهای هرات و ترکستان را در قبضهی خویش در آورد»(صص ۱۸۷–۱۸۶).
پس از اشغال کابل و قندهار، و تبعید یعقوب خان به هندوستان، چگونگی ادارهی این مناطق، مهمترین مشغلهی حکومت انگلیس شمرده میشد. یک نظریه این بود که چون هدف از اشغال افغانستان، تنبه و انتقام گیری بود، که برآورده شد؛ حال بهتر است این سرزمین را به حال خودش بگذاریم.
نظریهی دوم از وایسرا بود، که میگفت همهی افغانستان را به شخص با کفایتي بسپاریم، و از او با پول و اسلحه حمایت کنیم. نظریهی سوم احیای نظریهی «حکومت های افغانستان»، یعنی تجزیهی آن به چند واحد کوچک بود. به قول رابرتس، بعد از ظهور عبدالرحمان خان، از جانب حکومت هند دستورات جامع و شرایط معیني به گریفین مامور سیاسی آن کشور مقیم کابل، صادر گردید، تا با وی در میان بگذارد: «به امیر بگوید که دولت انگلیس مناطقي را که به مبنای معاهدهی گندمک از امیر محمد یعقوب خان گرفته است، پس نمیدهد. به علاوه، قندهار و نواحی آنرا نیز از حکومت کابل مجزا خواهد نمود، و ادارهی آنرا به سردار شیرعلی خان والی فعلی قندهار واگذار خواهد کرد، که تحت اوامر فرمانفرمای هندوستان اداره شود؛ و یک عده قشون دولت انگلیس نیز در آنجا ساخلو خواهد بود. راجع به هرات دستور میدهد که با امیر عبدالرحمان خان به هیچ وجه در این باب مذاکره نشود، چونکه دولت انگلیس نظر مخصوصي به آنجا دارد. هرگاه عبدالرحمان خان شرایط ما را بدون قید و شرط قبول کند، حکومت افغانستان(=امارت کابل) به او تعلق خواهد گرفت، و ما نیز قشون خود را از شمال کابل بیرون خواهیم کشید. هرگاه ثابت کند که امنیت را در مملکت افغانستان برقرار خواهد نمود، یقین داشته باشد که همیشه همراهی و مساعدت ما را خواهد داشت؛ و در هر وقت ما به کمک او حاضر خواهیم بود»( چهل و یک سال در هند؛ ج ۲، ص ۴۸۶).
آن «نظر مخصوص» دولت انگلیس در بارهی هرات، واگذاری آن ولایت به دولت ایران بوده است(ایران و قضیهی ایران، ج ۲، ص ۶۹۶؛ جنگ ترکمنستان؛ ج ۲، ص ۲۹۶).
چنانکه میدانیم، وقتي عبدالرحمن خان به چاریکار رسید؛ نامهای از جنرال سر دانلد استوارت و لیپل گریفین -دو تن از سران انگلیس در کابل- مبنی بر ارادهی دولت انگلیس برای اعلان امارت افغانستان به نام او دریافت نمود. در آن نامه از عبدالرحمن خان خواسته شده بود که نمایندهی خود را برای حضور در مجلسي بدین مناسبت در اردوگاه شیرپور برگزار میگردد، بفرستد؛ او، سردار محمد يوسف خان بن امير دوست محمد خان را به آن مجلس فرستاد. سردار موصوف در سخن رانی خود، که به عنوان سپاسگزاری از دولت برتانیهی عظمی بود گفت: «اگر چه تمامت مردم افغانستان و ترکستان متعلقهی آن، طوعاً رشتهی امارت اعلیحضرت والا را به گردن قبول نهاده و گوش به امر ونهی او نهاد،…»[سراجالتواریخ؛ ج ۲، ص ۸۹۶]. از این اظهارات به روشنی معلوم میشود که تا این زمان(یعنی شعبان ۱۲۹۷ق)، در کنار ذکر نام افغانستان، تزئید«ترکستان متعلقهی آن»-یعنی تمام شمال افغانستان کنونی- امر حتمی بوده؛ چون این خطه شامل جغرافیای تاریخی افغانستان نمیشده است.
عبدالرحمن خان حین بررسی رویدادهای بلخ و تختهپل، در آن روزها که او در مشهد بدخشان بود(اواخر زمستان سال ۱۲۹۷ق/ فبروری و مارچ ۱۸۸۰م)؛ و ضمن حرف و سخن در بارهی قلعهی جنگی، سخني از قول پدر خود نقل می کند، که برهان قاطع بر اثبات این امر است که افضل خان و عبدالرحمن خان-هیچکدام-شمال هندوکش را جزو افغانستان نمیدانستند: «یک روز کسي [از افضل خان] پرسید که این قلعه را برای چه بنا نهاده اید؛ پول زیاد خرج میشود! فرمودند که این قلعه روزي خواهد شد که از برای قوم من مردم افغانستان -که در ملک بلخ است- در کار بیاید. چرا که ملک قوم بیگانه را گرفتهام؛ روزي خواهد شد که عیالدار افغانیه در این قلعه پناه گزین خواهند شد؛ تا اینکه مدد از برای شان از کابل و قندهار برسد، ناموس شان برباد نخواهد شد. و روزي خواهد شد که این ترکستان سرحد میان دولت افغانستان و دولت روس خواهد شد؛ این قلعه برای آن وقت ساخته میشود»(پند نامهی دنیا و دین، ص ۱۳۴).
حیني که امیر عبدالرحمن خان در سال ۱۸۸۵م از راولپندی به کابل برگشت؛ از جانب ملکه ویکتوریا، طی نامهای خطاب«رییس دلاور اعظم احترامی طبقهی اعلی ستارهی هند» به او داده شد. ملکه ویکتوریا در این نامه عبدالرحمن خان را «امیر افغانستان و حدود متعلقهی آن» میخواند: «علیا حضرت معظمه قیصرهی هند ویکتوریا… به عالی جناب عبدالرحمن خان امیر افغانستان و حدود متعلقهی آن سلامي میرساند که…»(سراج التواریخ، ج ۳، ص ۴۶۸).
تاریخ نویسان رسمی بعد از فیض محمد کاتب، با خلق عناویني چون «افغانستان قبلالتاریخ»، «افغانستان در عصراوستایی»، «افغانستان قبل ازاسلام»، «افغانستان در سده های نخستین عصر اسلامی»، «افغانستان شاهنامه» و غیره، به خواننده تلقین میکنند که گویا از همان آغاز خلقت، جغرافیایی بنام افغانستان وجود داشته، و قومي بنام افغان در همین جغرافیا حکومت میکرده؛ و «یما پادشاه» -که خود یک افغان بود!- نخستین پادشاه این سلسله به حساب میآید.
در رأس این دسته از تاریخ نگاران، میر غلام محمد غبار، نجیب توروایانا و احمدعلی کهزاد قرار داشتند. اینان از نقل آنچه که خلاف نظریهی فوق میبود، خودداری می کردند.
اما اروپایی ها، به خصوص انگلیسی ها که حدود هشتاد سال (از ۱۸۳۹ تا ۱۹۱۹م) بر مقدرات این سرزمین حاکم بودند؛ بی اعتنا به تاریخ سازی های مورخین افغان، پرده از روی حقایق بر میدارند؛ و اصل ازلی بودن نام و جغرافیای افغانستان را کاملاً مردود میدانند.