
ورود به پنچشیر و تاسیس جبهه:
احمد شاه مسعود در اواخر ثور 1358 پشاور را به قصد افغانستان ترک گفت و از طریق نورستان وارد پنجشیر گردید، تاریخ ورود او به پنجشیر، روز سه شنبه پانزدهم جوزای 1358 هجری شمسی بود. او و همراهانش مهمات اندکی با خود حمل می کردند، وسیلهء مهم او تفنگی بود که در افغانستان به نام «شل دز» یا همان «ژ 3[1]» معروف است، دو میل کلاشینکوف که به همت آقای عبدالحق ترجمان از مربوطات نورستان خریداری شده بود و شماری محدود بم دستی و چند میل تفنگچه با 11 میل تفنگ ساخت درهء آدم خیل صوبه سرحد آن روزگار، همراه با دو میل راکت[2] آر، پی جی 7، با هفت عدد مرمی آن که مجاهدان جمعیت اسلامی در کنر به مجاهدانی که عازم پنچشیر بودند، هدیه داده بودند.
از همان آغاز ورود احمدشاه مسعود به پنجشیر که روحیهء ضدیت با دولت برامده از کودتای خلقیها در پنجشیر اوج گرفته بود و در گوشه و کنار افغانستان، مقاومتهای مسلحانه کم کم آغاز یافته بود. از جمله در کنر، چهارکنت، درهء صوف سمنگان، هرات و اطراف آن، قلعهء نو، غورماچ، بالامرغاب، جاجی، گردیز ، خوست، لوگر، غزنی و شماری از مناطق در هزارهجات و همچنان در بدخشان، تخار، کندز و …
در پنجشیر نیز جوانانی در جست و جوی سلاح و فرماندهی بودند که رهبری ایشان را به دوش گیرد و حتماً از احمد شاه مسعود و قیام سال 1354 او خاطرههایی داشتند. احمد شاه مسعود در نخستین روزهای ورود به پنجشیر، به دقت به مطالعه اوضاع پرداخت و کسانی که از قبل با او شناخت داشتند و یا عدهای که جدیداً پا به سن جوانی گذاشته و لبریز از عاطفه و شور و غیرت جوانی و آمادهء فداکاری بودند، پیرامون مسعود که در آن آوان 26 سال عمر داشت، حلقه زدند. او نسبت به عمرش در میان همسالانش، بزرگتر و پختهتر مینمود. محیط هجرت، مطالعه و تجربهء ناکام قیام 1354 و مهمتر از همه آموزش کوتاه نظامی او در محیط هجرت و اینکه از یک خانوادهء نظامی برخاسته بود؛ در پهلوی چهرهء جذاب، قد کشیده، سیمای نورانی و چستی و چابکی یک ورزشکار؛ به گونهء بالقوه او را در مقام فرماندهی رسانده بود؛ افزون با این همه، مسئولیت و لقب «آمر» پروان و کاپیسا را از طرف سازمان مربوطهاش یعنی جمعیت اسلامی افغانستان، با خود حمل میکرد.
احمد شاه مسعود را حین ورود به پنجشیر 20 تن از همرزمانش همراهی میکردند که شماری عبارت بودند از: استاد کریمالله خان معاون او در امور پروان و کاپیسا، کفایت الله مصطفی، برادرش احمدضیاء، جگرن محمد غوث، عبدالحق ترجمان، مولوی عبداللطیف، محمد عارف، ضابط محمد کریم، ملا دوست، عبدالحفیظ فخری، عبدالله بیگ، ضابط آغاگل از جبل السراج، حاجی رئیس از بگرام، سید محبوب آغا از جبل السراج، احمد نور از کابل و مولوی شرعی از تگاب با دو برادرش به نامهای عبدالرحمن و… این افراد هر کدام دوستانی داشتند، به ویژه آن ده نفری که از پنجشیر بودند، زمینهء تماسهای جوانان علاقمند را با مبارزه و جهاد زیر فرماندهی احمدشاه مسعود فراهم ساخند. احمدشاه مسعود به بزرگانی که ایشان را میشناخت و یا نامشان را شنیده بود و امید خیری به آنها داشت، در اولین روزهای ورودش نامههای جداگانه نگاشت و ایشان را به پیوستن به صفوف جهاد و مبارزه تشویق کرد. افرادی چون الحاج عبدالمتین از دشت ریوت و توره میرکاکا از «شابه» در تشویق اهالی به جهاد و همکاری با مسعود، نقش مهم داشتند.
احمد شاه مسعود به زودی برنامهء حمله بالای قرارگاههای دولتی را تنظیم کرد و با آموزشهای ابتدایی که او، جگرن محمد غوث و کفایت الله مصطفی به مردم داده بود، این هستهء نخستین مجاهدین در پنجشیر به پیروزیهایی دست یافتند، تلفاتی هم دیدند و سرانجام علاقهداریها و مرکز ولسوالی پنجشیر را فتح کردند و به سوی سالنگها و «بولغین» هم پیشروی کردند. با آزادی پنچشیر برای احیای نظم اداری مکتبها را فعال نگه داشتند و «پهلوان احمد جان» را که چهره شناخته شده در میان مردم بود، به حیث ولسوال پنجشیر گماشتند. احمد شاه مسعود به حیث آمر عمومی پروان و کاپیسا و دیگران هرکدام در تنظیم امور که بُعد نظامی آن بر همه کارهای دیگر میچربید، با آمر جوان خویش همکاری صمیمانه مینمودند. فتح پنجشیر باعث شده بود تا مجاهدین به سلاحهای پیشرفتهتر به ویژه شمار زیاد کلاشینکوف و «په پشه» دست یابند. استاد کریمالله خان که مسعود را در تمام کارها همراهی میکرد و افزون بر معاونت او در ساحه بزرگ پروان و کاپیسا به مثابهء شخص امین، خزانهدار جبهه هم بود؛ یعنی پول نقد جبهه در نزد او میبود و از ذخایر سلاح و مهمات نیز سرپرستی می کرد، موصوف به نگارنده گفت: از نخستین فرمانها و هدایات اکید مسعود به رزمندگان و قیامکنندگان این بود که عساکر حکومتی به هیچ وجه اذیت نشوند؛ فقط از ایشان سلاح شان گرفته شود، ضرب و شتمی صورت نگیرد و این سیاست که می توان آن را «اخلاق مسعودی» نام گذاشت تا آخر در جبهات تحت فرمان او عملی گردید و یکی از رازهای محبوبیت و نفوذ او در دل مردم و شکست دشمن بود که سربازان و افسران دولتی بدون دلهره و ترس از سرنوشت آیندهء شان، تسلیم نیروهای احمدشاه مسعود میشدند و از آیندهء خود زیاد بیمناک نبودند.
پیروزی بر قوای دولتی باعث شد که تفنگهای «درهیی» و «سه صد و سه بر[3]» مجاهدان به کلاشینکوف تبدیل گردد، زیرا در فتح علاقهداریها و ولسوالی پنچشیر، سه صد و چند میل سلاح؛ شامل کلاشینکوف، په پشه و ماشیندار «برناو» به دست مجاهدین افتاد. از این پیروزی بیش از یک ماه سپری نشده بود که رژیم ترهکی خطری را که از پنجشیر احساس میکرد، قوای نیرومند و تازهدمی جهت سرکوبی قیام فرستاد. رویارویی دو طرف که جانب رژیم با سلاحهای ثقیله و تانک مجهز بود و از هوا توسط هواپیماهای جنگی و هلیکوپترها نیز مساعدت میشد، و امکانات غنیمتگرفتهشدهء مجاهدان به هیچ وجه با آنچه قوای تازه دم دولت در اختیار داشت، قابل مقایسه نبود و با وجودی که شماری از مجاهدین نورستان به کمک برادران پنجشیری خود شتافتند، اما جنگ به نفع رژیم رقم خورد و قیامکنندگان شکست خوردند و به «دشت ریوت» یا جایی عقب نشستند که قیام را تقریباً 40 روز قبل از آن آغاز نموده بودند. در این جنگ در پهلوی تلفات و شهادت برخی از همراهان مسعود، فرماندهء جوان جنگ یعنی مسعود هم برای نخستین بار از ناحیهء ران در «تپهء سرخ» جبلالسراج زخمی شد.
مجاهدان نقاطی را که تصرف کرده بودند، با همان سرعت از دست دادند و به منطقههای «دشت ریوت» و «پارنده» عقب نشستند. مسعود بعد از تعمق و فکر و اندیشه در مورد نحوهء عملیات رزمی با دشمن، تجدید نظر کرد و توجهش را از جنگهای جبهوی، به نبردهای چریکی متمرکز ساخت. در قدم اول به جمعآوری رزمندگان هدفمند و فداکار دست یازید و به آموزش آنها پرداخت که افراد این هسته، بعدها ستون فقرات قطعات متحرک و ضربتی را ساختند. مسعود در ایجاد پایگاه دایمی و قرارگاه برای مجاهدین تجدید نظر کرد، فقط جایهایی را به مثابهء قرارگاه انتخاب میکرد که دشمن حد اقل سه بار در آن شکست خورده بود و این را اصلی از اصول جنگهای چریکی میدانست. احمد شاه مسعود در گزینش افراد نیز دقت میکرد. کسانی که یگانه عضو خانواده بودند، آنها را نمیپذیرفت، بلکه دیدگاه مسعود در همچو موارد فراتر از سود و هدف چند روزه بود، او میدانست که پدر و مادر و خانواده، به این یگانه فرزند خود نیاز دارند، حتی کسانی در مبارزه با دشمن به شهادت میرسیدند؛ هرگاه عضو دیگر آن خانواده با اصرار میخواست سلاح برادرش را بر دوش کشد و در صف رزمندگان قرار گیرد، احمدشاه مسعود میکوشید مانع او گردد؛ گویا برای خانوادهء او، همین افتخار را کافی میدانست که عضوی از خانواده خود را به حیث شهید تقدیم کرده اند، اما فضای التهابی مبارزه و جهاد و شوق جوانان به نبرد با دشمن، در مواردی هم بر خواستهء احمدشاه مسعود غلبه میکرد و او با دل ناخواسته عضو خانوادهء شهید را نیز در صفوف خود میپذیرفت که مثال روشن آن، پاینده محمد جوان هفده ساله برادر کوچک کفایت الله مصطفی شهید است که یک و نیم سال بعد از شهادت برادرش، او هم به شهادت رسید، یا جگرن محمد غوث خان و قوماندان غلام علی که از خویشاوندان نزدیک احمد شاه مسعود بودند، هر دو یکی پی دیگر به شهادت رسیدند و مسعود نتوانسته بود مانع ایشان از حضور در صحنه نبرد گردد.