یک زندانی پیشین طالبان: هنوز فکر میکنم در زندان هستم
اسدالله نام [مستعار] که ماهها را در زندان طالبان سپری کرده از شیوه شکنجههای جسمانی و روانی طالبان در زندان حکایتهای درد آور دارد. او میگوید «گرچند جسماً از زندان این گروه با قید ضمانت آزاد شدم، اما روحم هنوز در گرو زندان است.» اسدالله باشنده شهرستان رخه استان پنجشیر در مصاحبه با خبرگزاری مقاومت گفتهاست که چندبار مرگ را زیر شکنجه طالبان دقیق زمان که شلنگ آب را در دهنم میگذاشتند و معدهام پر از آب میشد تجربه کردم او میافزاید که شیوههای شکنجه در زندان متفاوت است، ابتدایی ترین آن کوبیدن با سیم برق و پیپهای ضخیم است.
این باشنده استان پنجشیر که در ماه جدی سال 1401 از سوی گروه طالبان به گونه وحشیانه بازداشت و مورد شکنجه شدید قرار گرفته از روزهای شکنجه و ضرب و شتم که در زندان طالبان تجربه کرده به خبرنگار ما چنین توضیح میدهد:
نیمهای شب ماه جدی سال 1401 بود، فضای اتاق خانهام را خاموشی فرا گرفته بود، تنها چیزی که به گوشم طنین انداز میشد، نفس نفس زدن کودکانم بود که غرق در خواب ناز بودند. دقیق ساعت 12 شب خانهی من محاصره شد و صداهای افراد طالبان که در اطراف خانهام کمین کرده بودند، به گوشم میرسید، چند دقیقه نگذشته بود، دهها مرد نقاب پوش وارد خانه شدند که با گفتن حرفهای رکیک و توهین آمیز چون درندههای بدخوی به جان من حمله کردند؛ وحشت و ترس من و خانوادهام را فراگرفته بود؛ زاری و نالههای خانم و کودکانم که میگفتند: «پدرم را نزنید» به گوشهایم زمزمه میشد؛ اما افراد طالبان همچنان به خشونت و بدرفتاری بیشتر ادامه میدادند.
راستش ضربههای «کیبل» و «قنداغ سلاح» یکی پس از دیگر بر سر و صورت فرود می آمد، ولی عذر و التماس عاجزانه کودکانم منجر به ریختن اشکهایم شد، فکر میکردم که با این گونه آه و فغان که کودکانم دارند من را رها خواهند کرد، اما طالبان به هیچ حالت رحم نکردند، دست هایم را از پشت بستند و با ضرب شتم شدیدتر از پیش اولادهایم به بیرون بردند و شروع کردند به بازرسی خانه، پس از ساعتها بازرسی که همه اجناس خانه را به هم ریختند نتوانستند چیزی پیدا کنند.
با تاخیر اندکی در بیرون از خانه با هم مشوره کردند و چیزهای میان هم میگفتند که من نتوانستم حرف های شان را بشنوم، من را به عقب رنجر انداختند با دیدن این وضعیت طفلهایم ناله و فغان شان دو چند شد و صدا میزدند پدر ما را کجا میبرید؟! اما طالبان با وصف اینکه به گریه و زاری اطفال اعتنای نداشتند، با تهدید و وحشت کوشش میکردند صدای آنها نیز را خاموش کنند.
حدود نیم ساعت با چشمهای بسته به سمت نامشخص حرکت کردیم، من نمیدانستم به کدام سمت می رویم، موتر توقف کرد، از حرفهای که میان طالبان تبادل میشد، تشخیص دادم که در ریاست 90 هستم و زمان که از رنجر پایانم کردند افراد دیگر از طالبان که آنجا حضور داشتند شروع کردند به دشنام دادن به خودم، فامیلم و تبارم و به همین اساس با ضربات پیهم مشت و لگد کشانکشان مرا بردند به اتاق تنگ و تاریک که فضای این سلول مخوف شاهد شکنجه دهها انسان همچون من بوده است.
زمانیکه به این سول وحشتناک رسیدم، چشمهای من را باز کردند، دو فرد وارد اتاق شدند که چهرهایشان پوشیده بود، اولین سوالشان این بود که از طرف کی به مقاومت جلب و جذب شدی؟ و همکارانت کیها هستند؟
گفتم: با مقاومت ارتباط ندارم و مقاومتی نیستم.
اما آنها نپذیرفتند و پس از یک کتک کاری، روی آوردند به شکنجه شدید، نخست با ضربههای شلاق سرتاپایم را کوبیدند؛ پس از آن پیپآب(شلنگ) را به دهنم گذاشتند که در چند دقیقه کوتاه مرگ را تجربه کردم و بیهوش شدم.
با این شیوه شکنجه نیز از من چیزی به دست نیاورند، خاموش بودم، با خاموشی من این دو فرد عصبانی شدند و خریطه پلاستیک را به سرم کشیدند و سخت بستند که هیچ راه تنفس نگذاشته بودند و اکسیژن کاملا قطع میشد نزدیک به این بود که جانم را از دست بدهم برای بار دوم مرگ را تجربه کردم و بیهوش شدم.
“در واقع، شوک برقی، کوبیدن با مشت و لگد و پیپ در زندان طالبان یک امر معمول حساب میشود و این شکنجهها سرگرمی نیروهای طالبان در این زندان بود.”
مدت 25 روز همین گونه شکنجه شدم، نتوانستند به اکراه و جبر از من اعتراف بگیرند، در روزهای نخست شکنجه، گاهی از هوش می رفتم و تحمل درد برایم دشوار بود، پس از 25 روز شکنجه، تقریبا داشتم به لت کوب و مشت و لگد عادت میکردم، آروز میکردم که شکنجههای شدیدتری را بر من تحمیل نکنند، دو روز شکنجه نشدم، اما پس از این دو روز رأس ساعت 10 قبل از ظهر دو شخص که بر سرشان کلاه و چهرههایشان پوشیده بود، وارد اتاق شدند یکی آنها اسم من را بلند صدا زد از جایم برخاستم و نزدیکش رفتم گفتم بفرما! بدون اینکه حرفی بگوید دستم را به پشت بستند و به سرم دوباره خریطه سیاه کشیدند و به سمت اتاق دیگری بردند. وقتی رسیدم، خریطه سیاه را از سرم بالا۷ کشیدند، آنجا دو مرد نشسته بودند یکی آنها به پشتو گفت: “کینه”(بنشین) نشستم، دو نفر تحقیق میکردند پس از نوشتن شهرتم پرسیدند که به کدام جرم بازداشت شدی؟ گفتم نمی دانم، اما زمان که بازداشتم کردند میگفتند که با مقاومت کار میکنی، ولی من به هیچ جریان کار نمی کنم بازهم نپذیرفتند و تاکید کردند که بگو با مقاومت همکاری داری؛ من گفتم نخیر ندارم، یکی آنها با تهدید گفت: «تو به خوبی نمی فهمی» بار دیگر شروع کردند به لت و کوب و چندین بار شوک برقی دادند و بازهم شلنگ آب را به دهنم گرفتند که برای بار سوم مرگ را تجربه کردم و بیهوش شدم.
دو ساعت زیر شکنجه قرار داشتم و هر لحظه بیهوش میشدم، یک موقع به هوش آمدم که در بیمارستان زندان قرار دارم، پس از چند لحظهی دوباره با همان وضعیت وخیم انتقالم دادند به اتاق زندانیان، دو هفته نمی توانستم روی پاهای خود بی ایستم، از دیوار میگرفتم دستشوی میرفتم و پاهایم حرکت نداشت که بیایستم و نماز را نشسته میخواندم، پس از این روزهای شکنجه جسمی بر من پایان یافت اما شکنجه روحی و روانی و بی سرنوشتی خانوادهام هر لحظهی من را رها نمی کرد و به درد و رنجام میافزود، مدت 10 ماه در ریاست 90 در اتاقهای سرد و نمناک به سر بردم، در یک اتاق با من 15 تن دیگر زندانی بودند که وضعیت مشابه و یا بدتر از من را تجربه کرده بودند.
بعداً انتقالم دادن به زندان پلچرخی و دوماه در زندان پلچرخی بودم که آنجا نیز زندانیان از غذا و جای خوب برخوردار نبودند، در این زندان نیز شکنجه، توهین و تحقیر زندانیان یک امر معمول بود و حتا کسانی که مدت حبس شان به پایان رسیده بود در بی سرنوشتی در زندان بودند.
من پس از یک سال با قید ضمانت معتبر آزاد شدم که تا اکنون وضعیت صحی و روانیم خوب نیست و هر روز از ناحیه کمر و پاها درد میبینم و از نگاه روانی فکر میکنم هنوز در زندان هستم.
سلولهای زندان طالبان جای است که همانند اسدالله هزاران شهروند افغانستانی به بهانههای مختلف به شیوههای متعدد شکنجه میشوند وحتی بسیاری آنها زیر شکنجههای شدید مانند شلیک بر کف دستشان، و سوزن زدن آلت تناسلیشان و شوکههای برقی و گرفتن شلنگ بر دهنشان جان میدهند.