بخش سوم و پایانی
- دولت
الیویه روا محقق فرانسوی میگوید، مردم افغانستان همانگونه که از مارکسیسم نفرت دارند، از دولت نیز ناخرسند اند ( الیویه روا، 1367: 1) این سخن دقیق است، مردم افغانستان بصورت عموم، با دولت و نهادهای دولتی احساس یگانگی و محبت ندارند، زیرا دولت از یک سو آزادیها و اختیارات سران محلی را محدود می سازد، در پارهی از موارد قوانینی خلاف عرف و عنعنات شان بویژه در جنوب کشور بر آنها تحمیل میدارد و از سوی دیگر، دولت و نهادهای دولتی بجای آن که نمادی از ارایه خدمات انسانی بوده باشند، سمبول نظارت و کنترل اعمال مردم اند، که چندان به مذاق مردم خوش نمیخورد.
در دهههای پسین که نظم دولتی از هم گسیخت و دولت مرکزی، تسلط خود را بر سراسر کشور از دست داد و به جای آن فرمانروایان محلی عرض اندام کرد و سپس با آمدن جمهوریت ( 2001-2020) دولت در نظر مردم به شرکت سهامی می مانست که هر قومی میخواست، از آن حصهی بردارد، نه آن که برای رفاه و آرامش مردم سراسر کشور بکوشد. لذا در سالهای جمهوریت منازعات عمده روی شمار کرسیهای وزارت خانهها، سفارت خانهها وولایات بود که هریکی برای سهم بیشتر تاکید داشت، بدون آن که کسی طرحی برای تامین عدالت، برابری ورفاه مردم افغانستان ارائه بدارد، از این رو، فرهنگ سیاسی حاکم در آخرین دولت، برپایهی امتیاز طلبیهای قومی استوار بود.
کوهستانی بودن اکثر حصص افغانستان، زندگی مردم در دل کوهها و درههای دور افتاده، نبود رسانههای موثر همگانی، کمبود وسایل ترانسپورتی، فقدان شهر های بزرگ و و جود دولتهای غیر انتخاباتی دست به دست هم داده، باعث آن گردیده است، تا مردم افغانستان علایق مستحکمی با دولت نداشته باشند و مال دولت را مال خود ندانند، بلکه مال دولت را “مال غیر” میشمردند و هرکسی به طریقی در غارت و چپاول آن سهم میگرفتند.
- مشروعیت
به پنداشت نویسنده، مشروعیت سیاسی، یک مفهوم جا افتاده و قابل فهم برای مردم افغانستان نیست. دانشگاهیها از آن حرف میزنند، علمای دینی سنتی آراسته بودن ظاهر زمامدار را به سنتهای شرعی معادل مشروعیت میدانند. و در نظر بسیاری از آنهایی که مسنتر اند قدرت و تصاحب شهر کابل بوسیلهی هرکسی که باشد، “مشروعیت” بار میآورد و مجادله با آن را بیهوده میپندارند. با بالا گرفتن تنشهای قومی افغانستان، مشروعیت سیاسی هم نیز رنگ و بوی قومی بخود پیدا کرد، لذا زمامدار – شخص اول – را بخاطر ارزیابی مشروعیت آن از رهگذر تعلقات قومی اش میسنجند. زمامدار مشروع، کسی است، که با او هم خون و هم تبار بوده باشد، نه آن که شایستگی و کفایت داشته باشد و رای مردم را به دست آورده باشد. در چنین وضعیتی باز هم، خون و زبان است، که مشروعیت میبخشد، نه رضایت اکثریت مردم. وقتی فرهنگ سیاسی حاکم بر چنین اصلی استوار باشد، در افغانستان شایسته آن است تا از خرده فرهنگهای سیاسی صحبت بعمل آید، نه فرهنگ سیاسی ملی!
. 5 ساختار نظام سیاسی
در همه جای دنیا، نوع نظام سیاسی و ساختار تشکیلاتی آن از اهمیت بالایی برخوردار است، زیرا ساختار نظام با چگونگی رسیدگی به نیازمندیهای مردم و پاسخگویی به معضلات روز آنها ربط محکمی دارد، ولی در افغانستان تا هنوز این موضوع در قلوب مردم رخنه نکرده است. و تازه شماری از نوجوانان روی این مساله بحث می دارند، آن هم دسته ی که در ادبیات امروزی افغانستان به “روشنفکران ” موسوم اند. سیاستمدارن برای جلب آرای بیشتر در دوره جمهوریت شعار تغییر ساختار نظام را سر میدادند، ولی هیچ یکی حاضر به موضعگیری جدی در این باب نشدند، و در فرصتهای تقسیم کرسیها، با دستیابی خودشان به این یا آن کرسی لب به سکوت گرفتند، و بدان راضی شدند. معنی این سخن باز هم این است که در فرهنگ سیاسی ما ” خود مداری ” حاکم است و بیشتر مبارزات سیاسی پوششی بوده تا طرف، خود به جا و مقامی برسد.
- تاریخ
از نیازمندیهای دولتهای ملی، یکی هم “تاریخ ملی” است، افغانستان نیز از این ناحیه در استثنا نمیباشد. با معین شدن قلمرو افغانستان و گماشته شدن عبدالرحمن خان بحیث امیر در این سرزمین، او “تاج التواریخ” را نوشت، پس از آن، فرزندش امیر حبیب الله خان با تدوین “سراج التواریخ” راه پدر را ادامه بخشید.
امان الله خان نواسه امیر عبدالرحمن خان گامهای چندی دیگری در این راستا پیش نهاد، مانند 1- برگزاری لویه جرگه که قبل از آن، جرگه یک نشست قبایلی بود، که سران قبایل در مواقع لازم دور هم می نشستند. 2- انتقال پشتون ها به شمال کشور زیر نام ” ناقلین” نظام مند ساخت وبر ای آن ” نظامنامه ” تدوین کرد. 3- زبان پشتو از جانب محمود طرزی بحیث زبان ” ملی ” مطرح گردید ،و پس از آن اینگونه سیاستها از جانب دولتمداران افغانستان دنبال گردید.
در عهد سلطنت محمد ظاهر ” انجمن تاریخ ” زیر نظر سردار محمد نعیم خان آغاز به کار کرد، و در این انجمن، تاریخی برای افغانستان تراشیده شد، که مشخصههای آن از این قرار اند:
- افغانستان از چنان پیشینهی برخوردار میباشد، که تا ماقبل تاریخ هم میتوان از آن سخن گفت.
- افغانها ( پشتون ها) باشندههای اصلی این سرزمین اند و از قدیم الایام در این کشور زیسته اند، در حالی که بقیه اقوام به مرور تاریخ به این جا کوچیده اند.
- افغانستان ساخته ی پشتونهاست، از این رو پشتونها صاحب و مالک اصلی، این کشور میباشند.
- پشتونها دارای صفات عالی و اخلاق انسانی بوده، و سالها در سززمینهای همجوار شان حکومت کرده اند.
- اقوام غیر پشتون همیشه در زیر سایهی حاکمیت پشتونها زندگی مناسب شان را داشته اند.
به منظور آن که، برتری پشتونها خدشه دار نگردد. محمدگل خان مهمند در عهد محمد نادر خان و محمد ظاهر هرچه آثار تاریخی در بلخ و هرات بود، و به عظمت زبان پارسی گواهی میداد را نابود کرد. در تاریخ رسمی افغانستان امیر حبیب الله خان کلکانی را تنها بدین سبب که غیر پشتون بود، به مقصد تحقیر بنام ” بچه سقا ” ثبت تاریخ کردند. بدین صورت همیشه کوشش دولتمردان افغانستان بر آن بود. پشتونها را همه کاره نشان داده و همه افتخارات را به پای آن ها ثبت بدارند. از این رو این جا سخن از فرهنگ سیاسی ملی نیست، بلکه تلاش برای تثبیت و قبولاندن برتری یک قوم بالای همه باشندههای این کشور می باشد. ( بنگرید به مهدی، 1402)
- احزاب سیاسی
حزب سیاسی پدیده ی متعلق به جهان مدرن است. در کشور هایی که حق شهروندی حکفرما میباشد، احزاب سیاسی مجال جوالان دارند. در چنین کشورهایی احزاب سیاسی، از یکسو مخاصمتها را مسالمت آمیز و رقابتی میسازند، و از جانبی هم رقابتهای سیاسی را جایگزین رقابتهای قومی و مذهبی می سازند. در افغانستان پس از تصویب قانون اساسی جدید در عهد محمد ظاهر ( 1343) احزاب سیاسی، فرصت ظهور پیدا کردند. در آغاز هم حزب دموکراتیک خلق افغانستان و هم نهضت اسلامی افغانستان با دید کلان و شعار های متعلق به همهی ساکنان کشور روی صحنه آمدند. اما چند سالی سپری نشد، که حزب دموکراتیک خلق به دو حصه ی خلق و پرچم تقسیم گردید، که در اولی پشتون ها دارای اکثریت بودند و در دومی غیر پشتون ها. تا زمان حیات اتحاد شوروی بصورت ظاهری شعار حمایت از خلق های ستمدیده و دفاع از حقوق زحمت کشان در سرلوحهی این دو جناح قرار داشت، اما با مرگ اتحاد شوروی، بقایای خلق و پرچم بصورت واضح و آشکار قومگرایی در پیش گرفتند.
درموارد زیادی فشار بیرونی، اتحاد و همبستگی به بار می آورد، در نهضت اسلامی افغانستان نیز واقعیت بدین منوال بود و تا زمانی که زیر فشار حکومت قرار داشتند، همه سر از یک گریبان می کشیدند و از وحدت صف حرف می زدند، رفتن به پاکستان و ظهور یک فرصت تازه، موجب شد، تا نهضت یک پارچه به دو حصهی جمعیت اسلامی و حزب اسلامی تقسیم گردد. رهبری یک جناح را پارسی زبانها بدست گرفتند و از دومی را پشتونها. همهی احزاب سیاسی افغانستان برخلاف آن چه میگویند، تهی از تمایلات قومی نبودند، اما در این میان در سالهای نخست “حزب سوسیال دموکرات افغانستان” به ” افغان ملت” و “سازمان انقلابی زحمت کشان افغانستان” مشهور به ” ستم ملی ” آشکارا اولی پشتون محور بود و دومی غیر پشتون محور.
حزب وحدت اسلامی افغانستان به رهبری استاد عبدالعلی مزاری سازمانی متعلق به هزارهها بود، که بعد از وفات وی به چند جناح هزارگی تقسیم شد. جنبش ملی اسلامی افغانستان تحت زعامت جنرال عبدالرشید دوستم، مامنی برای ازبیکها بودکه در احزاب سیاسی خود را راحت نمیپنداشتند. به همین منوال همهی احزاب سیاسی افغانستان در عالم واقع زیر چتر قومیت فعالیت میورزیدند و خود را مکلف به دفاع از حقوق قوم معینی میدانستند، لذا به هیچ صورت گزافه نیست، که افغانستان فاقد یک حزب سیاسی فراگیر بوده است. و این یک بار دیگر ثابت میسازد که ازرهگذر فرهنگی نخبههای افغانستان در آن حد نرسیده اند، که بتوانند در کنار یکدیگر بایستند، و برای منافع عمومی و عامه کشور مبارزه نمایند.
- زبان
پژوهشگران 17 زبان و گویش را در افغانستان شناسایی کرده اند. از آن میان، زبانهای پشتو و پارسی در این کشور رسمی میباشند. زبان پشتو پیوسته از حمایت دولتهای افغانستان برخوردار بوده و برای عام ساختن آن به بهای تضعیف سایر زبانها اقدام صورت گرفته است، اما زبان پارسی دارای ویژگیهای زیر میباشد:
الف: افغانستان کنونی زادگاه زبان پارسی میباشد.
ب:حدود 75 در صد باشندهای افغانستان بدین زبان حرف میزنند
ج: زبان پارسی میان اقوامی که زبان مادری شان زبان دیگری است، زبان میانجی می باشد.
د: در تمدن اسلامی، پارسی بعد از زبان عربی، از غنای علمی و فرهنگی برخوردار بوده و بحیث زبان دوم مسلمان ها شناخته می شود.
ه: زبان فارسی از ظرفیت بلند واژه سازی برخوردار بوده و می تواند بسیاری از مفاهیم و مسایل جدید را بیان نماید.
با این همه، دولت مردان پشتون تبار افغانستان سعی داشته اند، که بصورت برنامه ریزی شده مانع زبان پارسی گردند و به جای آن در ادارات ملکی و نظامی افغانستان به ترویج و گسترش زبان پشتونی بپردازند. از این رو افغانستان شاهد تقابل دو زبان پارسی و پشتو بوده و در دهههای پسین این رویارویی تشدید یافته است، در نتیجه، زبان یکی از مولفههای سیاستهای افغانستان را تشکیل میدهد.
- نمادهای ملی؛ هویت ملی،
- سرود ملی، پرچم ملی، شخصیتهای ملی، روزهای ملی، بانکنوت
نمادهای ملی عناصر ذهنی تشکیل دهندهی دولتهای ملی را می سازد، مسالهی که برای دیگران حل شده است، اما مردم افغانستان در همان ابتدا کار، گیر افتاده اند. دلیلش هم این است، که یک قوم کوشیده است، تا همهی این نمادها را بنام خود و طبق میل خود ثبت و سجل بدارد. و به دیگران تحمیل بدارد، آن گونه که کرده است. اما سکوت مردم به معنی رضایت نبوده، همین که در سالهای جهاد، مردم مسلح گردید و سلطهی پشتونها درز برداشت، اعتراضات آغاز شد، صدای حق طلبیها بلند گردید.
اقوام غیر پشتون به خود حق می دهند، تا در نمادهای ملی سهیم و شریک بوده باشند، و طرف پشتونها همان گونه که تاریخ رسمی را به میل خود نگاشته اند، در این موارد نیز بی باکانه عمل کرده اند که در نتیجه اسباب نارضایتی گستردهی را فراهم کرده اند.
در نتیجه، قوم گرایی در همه ابعاد اثر ناگوار خود را نهاده است، اگر پشتونها کنش داشته اند، سایرین به واکنش پرداخته اند که ثمرهی آن تجزیهی مردم افغانستان به اقوام و زبانهای متعدد میباشد. و هرکسی که بخواهد، از فرهنگ سیاسی افغانستان نام ببرد، میباید این پارچههای متنوع را در کنار هم نهاده و موزائیکی از آن فراهم آورد.
- بیگانگان
افغانستان طی عمر صد سالهی خویش 3 بار مورد تهاجم قوای خارجی قرار گرفته است. در آغاز به وسیلهی هند بریتانوی که پایان آن جنگ به معاهده استقلال افغانستان انجامید، در این مورد تجاوز اتحاد شوروی در جدی 1358 که حدود 10 سال به طول انجامید، و برای آخرین بار در 2001 تا 2020 حضور نظامی ایالات متحده امریکا. یک نگاه ساده به موارد یاد شده، نشان میدهد، که همهی مردم افغانستان در رفع تجاوز بیگانهها متحد و یکدست بوده اند، و این امر یکی از پایههای دولت در افغانستان شمرده میشود.
زندگی ساده روستایی آن هم در مناطق دور افتاده از هم، زندگی بستهی را در کشور شکل داده است، نگاه عام مردم نسبت به خارجیها نا مهربان و مشکوک بوده است. هر عاملی که تهدیدی برای حیات آزاد و ساده ی اجتماعی آنها به حساب آید، میتواند دشمن باشد، و با آن مخاصمت صورت میگیرد. از پیامد جنگهای نیم قرن اخیر در افغانستان یکی این بود، که کتلههای وسیعی از مردم به بیرون آواره شدند، در کنار سایر مردمان زیستند، و در فرجام نگاه آنها را نسبت به خارجیها دگرگون گردانید. همچنان نیروهای نظامی امریکا در افغانستان برنامهی عمرانی داشتند، زیر نام ” پی آر تی” این برنامه پروژههای کوچک عمرانی را بصورت مستقیم به مردم عرضه میکرد، درکنار آن بکار گیری نظام بازار آزاد در قسمت تهیه و تدارک اکمالات نظامی بوسیلهی شرکتهای خصوصی زمینه آشنایی و در فرجام همکاری میان عدهی از مردم با امریکاییها را بوجود آورد. اما این پیوند در حدی نبودکه در سطح عمومی تاثیر گذار باشد و در حد فرهنگ ارتقا یابد. بنابرین تا هنوز روحیه بد بینی نسبت به خارجیها و به سخن دیگر بیگانه ستیزی به حیث یک عنصر مشترک در میان مردم افغانستان وجود دارد، لذا ما شاهد اتحاد و همدستی همهی مردم در برابر نیروهای بیگانه بوده ایم، ولی به مجرد خروج قوای خارجی، قومیت و تعلقات زبانی همدستیهای پیشین را درهم میشکند و صف بندیهای تازه ی به میان میآورد.
نتیجه
روی سخن ما این بود، که فرهنگ سیاسی افغانستان، در چه وضعیتی قرار دارد، و آیا میتوان اشتراکاتی میان همه باشندههای افغانستان در امور سیاسی مشاهده کرد یا خیر؟ در همان ابتدا، بحث ما بر این فرضیه استوار بود، که افغانستان فاقد فرهنگ سیاسی ملی – بمعنی سراسری و فراگیر – می باشد، به جای آن خرده فرهنگهای قومی در فضای سیاسی و اجتماعی افغانستان سیطره دارند.
شاخصهای 10 گانهی که برای ارزیابی وضعیت فرهنگ سیاسی افغانستان نشانی شده، و بصورت موجز در بارهی هریکی از آنها سخن رفت، در پایان هریکی روشن گردید، که فرضیهی ما درست بوده و ما نمیتوانیم از یک فرهنگ سیاسی ملی سخن بزنیم. از آن جایی که افغانستان یک ملت سنتی شمرده میشود، و فاقد شاخصهای دولت ملی مدرن میباشد، از نبود فرهنگ سیاسی که آن هم از محصولات دنیای مدرن است رنج می برد. تنها وجه مشترکی که میان مردم افغانستان از لحاظ سیاسی دیده میشود، و در صد سال اخیر سه بار نیز تجربه شد، همدستی و همنوایی آنها در برابر قوای بیگانه است. این همدستی و هماهنگی تنها تا زمان حضور نیروهای خارجی دوام می آورد سپس بار دیگر گرایشات قومی و زبانی به غلیان می آید. نبود فرهنگ سیاسی مثبت و پویا درمیان مردم افغانستان، موجب آن گردیده تا از یکسو افغانستان دولتهای ناکامی داشته باشد، و همیشه با اقدامهای نظامی و با توسل به زور و قدرت دست بدست شود و بی ثباتی نهادینه گردد. از جانبی هم، افغانستان بستر مساعدی برای مداخله و دست درازی کشور های خارجی بوده باشد. به عبارت دیگر نبود فرهنگ سیاسی مثبت به افغانستان را مداخله پذیر ساخته است.
سخن بردن از فرهنگ سیاسی افغانستان بخاطر کمبود منابع و تازه بودن مساله، دشواریهای خود را دارد و نویسنده به تحلیلها و ارزیابیهای شخصی خود تکیه کرده است، که هرگز نمیتواند کامل بوده باشد. اما این نبشته را گامی کوتاه میپندارد، تا محققان جوان با نیرو و دیدتازه این گام ناقص را به کمال برسانند.
منابع
- دهخدا، علی اکبر (1377) لغت نامه دهخدا، تهران ،دانشگاه تهران
- کوئن، بروس (1380) مبانی جامعه شناسی، غلام عباس تفضلی و دیگران، تهران؛ سمت.
- قوام، عبدالعلی (1373) سیاست های مقایسه ای، تهران: سمت
- وثوقی، منصور. علی اکبر نیک خلق (1371) مبانی جامعه شناسی، تهران: خردمند
- میری، احمد (فروردین و اردیبهشت 1378) تاثیر ساختار نظامی سیاسی بر فرهنگ سیاسی مردم ایران با تکیه بر سالهای 1320-1357 ، ماهنامه اطلاعات سیاسی و اقتصادی، شماره 139-140 صص 76-81
- مصلی نژاد ،عباس (1386) فرهنگ سیاسی ایران ،تهران: فرهنگ صبا
- مهدی، محی الدین (1402) جعل