بخش یازدهم
عوامل ناتوانی رهبران تاجیک در تداوم دولت:
ضعف و ناکامی استاد ربانی و احمدشاه مسعود رهبران اصلی دولت اسلامی را باید در همان نکات و عواملی جستجو کرد که قبلاً به عنوان عوامل داخلی ضعف ناتوانی تاجیکان در شکل دهی دولت و دسترسی به رهبری قدرت سیاسی(تعریف ناروشن و نامشخص از تاجیک و هویت تاجیکی، ساختار غیر قبیله ای، شهر نشینی و فرهنگ محافظه کاری، پراگندگی جمعیتی، نبودِ تشکیلات سیاسی منظم مدرن، ناتوانی در محوریت و رهبری اقوام دیگر، رهبری ناموفق درونی، عدم حمایت خارجی، عدم حمایت همسایگان)
تذکر رفت. با توجه به آن، عوامل ناکامی و ناپایداری دولت اسلامی به رهبری استاد ربانی و احمدشاه مسعود متعلق به جامعۀ تاجیک ها در افغانستان در دو عرصۀ داخلی و خارجی قابل مطالعه است:
الف: – در عرصۀ خارجی:
عوامل خارجی ضعف و ناکامی دولت اسلامی مجاهدین به رهبری استاد ربانی و احمدشاه مسعود در دو بخش قابل مطالعه و بررسی است:
- دخالت و خصومت خارجی:
دخالت و خصومت خارجی از کشورهای همسایه و منطقه تا کشور های فرا منطقه ای، به خصوص دخالت و خصومت پاکستان، نقش بسیار مخرب و کُشنده در تضعیف و ناکامی این دولت داشت.
همسايگان افغانستان و کشور هاي مختلف، شکل گيري و ظهور حاکميت جديد را با شيوه هاي جداگانه و در راستاي اهداف و استراتيژي خود مورد توجه قرار ميدادند.
از ديدگاه امريکا و غرب رسالت و دوران حضور و قدرت مجاهدين با خروج قواي شوروي پايان ميافت؛ به ويژه که شوروي طي دو سه سال بعد از اين هزيمت متلاشي شد و از ميدان رقابت به نفع امريکا بيرون رفت. آنها علايق و منافع آينده خود را در افغانستان در عدم حاکميت مجاهدين و نظام اسلام گرا جستجو ميکردند. برای امریکایی ها دولت مجاهدین که توسط استاد ربانی و احمدشاه مسعود رهبران تاجیکتبار افغانستان تشکیل یافته بود از منظر هویت تباری نیز قابل قبول نبود. امریکا با نگاه از عینک پاکستان به افغانستان و به عنوان وارث سیاست های بریتانیا در این منطقه، افغانستان را کشوری با هویت عمدتاً پشتون تلقی می کرد و رهبری دولت را حق انحصاری این هویت در جهت ثبات سیاسی می پنداشت. این تلقی هنوز در سر خط سیاست افغانی امریکا قرار دارد و تغییری در این سیاست مشاهده نمی شود.
روسيه و کشور هاي تازه به استقلال رسيده آسياي ميانه بصورت طبيعي مخالف ايجاد حاکميت مجاهدين و حکومت اسلامي در افغانستان بودند. چون آنها استقرار چنين حکومتي را در جهت ثبات و آرامش آينده در قلمرو فدراتیف روسیه با توجه به جمعیت مسلمانان کشور خود و کشورهای آسیای میانه بمثابۀ حیات خلوت خویش خطرناک مي پنداشتند. روس ها نیز نگاه مشابه با امریکایی ها به حاکمیت و اقتدار سیاسی از منظر قومی در افغانستان داشتند. هر چند برخی با توجه به حملۀ نظامی آن ها در دسمبر سال 1979 و انتصاب ببرک کارمل به رهبری حاکمیت حزب دموکراتیک خلق با تردید به این تلقی نگاه می کنند، اما سیاست روس ها حتی از زمان دولت تزاری در این مورد با سیاست بریتانیا همسویی داشت. آن تهاجم نظامی و تعویض رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان و حاکمیت حزبی با قتل حفیظ الله امین و انتصاب ببرک کارمل به معنی تغییر سیاست روس ها در افغانستان از منظر جابجایی حاکمیت قومی نبود. انتخاب ببرک کارمل رهبر جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق از سوی روس ها یک انتخاب گریز ناپذیر پس از قتل نورمحمد تره کی توسط حفیظ الله امین بود؛ در حالی که در برنامۀ مسکو، حذف امین و ابقای تره کی در رهبری حزب با حضور و مشارکت کارمل و جناح پرچم قرار داشت. امین با پیش دستی در برکناری و قتل تره کی، این برنامه را بر هم زد.
هندوستان نيز با توجه به سياست گذشته اش در حمايت از دولت چپ افغانستان و مشکلاتش در کشمير، استقرار حکومت اسلامي مجاهدين را مخالف منافع خود تلقي ميکرد.
جمهوري اسلامي ايران نگاه و سیاست آیدئولوژیک و فرقه گرایانه به دولت مجاهدین به رهبری استاد ربانی داشت. علي رغم اختلاف و تضاد هايش با امريکا و غرب و با وجود حمايت و همبستگي گذشته اش با جهاد و مجاهدين افغانستان آرزوي تشکيل يک حکومت غيرجهادي، ائتلافي و بيطرف را در سر مي پروراند تا از يکطرف زمينه براي مشارکت و نقش بيشتر شیعیان با نبود يک حکومت بنياد گراي سني مذهب مساعد گردد و از طرف ديگر از تبارز و تشکيل يک حاکميت جديد اسلامي برهبري اهل تسنن در همسايگي آن جلوگيري شود.
پاکستان همسايه بسيار پر اهميت و بازيگر اساسي در قضيه افغانستان بدنبال تحقق استراتيژي خود بود. پاکستان بنا بر حمايت و نقش فعال و گسترده اش در جنگ و جهاد عليه شوروي و حکومت طرفدار آن در افغانستان نه تنها تأمين اهداف و خواسته هايش را حق مسلم و ثمرۀ تلاش و سرمايه گزاري اش مي پنداشت بلکه در فرجام پيروزي جهاد افغانستان و خروج قواي شوري، خود را قهرمان و ميداندار اصلي محسوب ميکرد. استراتيژي پاکستان ايجاد يک حاکميت متحد و مطيع در کابل متشکل از افراد و گروه هاي خاص مجاهدين و از لحاظ تباری پشتون بود. گلبدین حکمتیار امیر حزب اسلامی مهم ترین و اصلی ترین چهرۀ مورد نظر پاکستان در این حاکمیت شمرده می شد. او در آستانۀ خروج کامل قوای شوروی در اسلام آباد طرح کنفدراسیون افغانستان و پاکستان را ارائه کرد.
پاکستان زماني در تحقق استراتيژي خود مطمئين مي گرديد که تحولات سياسي و نظامي آينده افغانستان در کنترول و نظارتش شکل ميگرفت. تشکيل حکومت مؤقت مجاهدين در راولپندي(1367)، جنگ جلال آباد در حمل 1368(مارچ1989) و بعداً جنگ خوست و سقوط آن در 1369، وقايع سياسي و نظامي در چهار چوب استراتيژي پاکستان محسوب مي شد. سقوط حکومت داکتر نجيب الله توسط احمدشاه مسعود با همکاری درون حاکمیت و عمدتاً جناح پرچم در بهار 1371(1992) در واقع تحول غير منتظره براي کشور هاي فوق الذکرخاصتاً براي پاکستان بود. عدم آگاهي و نظارت آنها در تحول مذبور به نگراني شان افزود. چون هرکدام آن کشور ها از تأمين علايق و منافع شان در حاکميت جديد اسلامي تصوير تاريک و نا مشخص داشتند.