۲۳ سال پس از مسعود، در شرایطی شبیه دوران مسعود قرار داریم. در این شرایط آنچه از قهرمان ملی، ما را کمک می کند شناخت اوست؛ شناختی که بتواند در میدان و بر مردم تأثیر بگذارد. در آن دوران، مسعود تنها نبود. جهاد تنها از مسعود نبود. مقاومت فقط بر دوش مسعود نبود. خیلی از جهادی ها هم بودند که بعداً یا رهبر شدند و یا به انزوا رفتند. از این دسته حالا کسی یادی به نیکی نمی کند، یادگاری بر دیوار آنها نمی نویسد؛ اما هنوز از مسعود یاد می کنند و به نیکی یاد می کنند و جای او را در امروز افغانستان، خالی می بینند.
مسعود یک مجاهد تحصیلکرده بود که از دانشگاه به جبهه رفت و جبهه ساخت. جنگجویی که طبع شاعرانه داشت و به شعر، ادبیات، کتاب و مطالعه علاقمند بود. عملیات او برای ادبیات بود. جنگجویی که عمق سیاست را می دانست و ذهن فعال او می توانست سالهای دورتر را ببیند.
مهارتی مثل زدنی در شناخت دشمن داشت و مهارتی ژرف در شکست و مهار دشمنانش از خود نشان می داد.
از کمترین امکانات و از کوچکترین ظرفیت ها بزرگترین فرصت ها را ایجاد می کرد. از هر فردی، ظرفیتی می ساخت. اگر می ترسید، روحیه اش را نمی باخت. اهمیتِ ارتباط را می دانست و در هر حلقه ای عاملی برای ارتباط و اطلاع داشت و هر تصمیم اش مبتنی بر اطلاعات بود.
همزمان با جنگ، اهمیت کار فرهنگی را درک می کرد. معتقد به اطلاع رسانی بود. به تبلیغات اهمیت می داد. جبهه اش رسانه ها داشت و مردم را در فقدان اطلاعات قرار نمی داد.
نگاه او به مسائل ملی، ژرف و عمیق بود. به مناسبات قدرت سیاسی اشراف داشت. بین او و بازماندگانش که شامل رهبران سیاسی جهادی پساطالبان هستند؛ تفاوتی عمیق وجود دارد. این تفاوت در فهم و دانایی و آینده نگری است. در مبارزه یا عافیت طلبی است. تفاوت در صداقت یا خیانت است. تفاوت در شناخت است؛ شناخت دوست و دشمن. من معتقدم اگر مسعود می بود ما به این نقطه نمی رسیدیم؛ ما بعد از دو دهه کشورمان را پس به طالبان تسلیم نمی کردیم. ما از کشور خود آواره نمی شدیم. ما حاکمان دست نشانده نمی داشتیم. ما اسیر بازی ها و سیاست ورزی های دیگران نمی شدیم.
مسعود آنقدر بزرگ بود که زیردستانش سالهای زیادی از نام او سیاست کردند. اما آنها یک تفاوت بزرگ با مسعود داشتند: آنها به قدرت می اندیشیدند اما مسعود به اقتدار. هرکدام شان رهبر شدند اما رهبری نمی دانستند.
وقتی نگاه ما صرفاً به قدرت باشد و به قدرت یافتن خودمان باشد، این قدرت با هر تحولی از دست می رود؛ لیکن اگر ما برای اقتدار مردم مان سیاست می کردیم؛ مقتدر می ماندیم و قابل حذف شدن نبودیم. مسعود اگر می بود ما حذف نمی شدیم چراکه او به قدرت نمی اندیشید، در پی اقتدار بود؛ اقتداری که با مردم تعریف می شود و با مردم معنا می شود. اما ما مردم را فراموش کردیم و بعد از بیست سال، مردم را تنها رها کردیم و خودمان گریختیم. مسعود اگر می بود مردم را رها نمی کرد و نمی گریخت. مسعود برای پروژه سقوط، آگاهی و آمادگی می گرفت.
ما باید از مسعود بیاموزیم که در پی ایجاد یا احیای اقتدارمان باشیم؛ اقتدار مردمی، اقتدار فرهنگی، زبانی، تمدنی، تاریخی، اقتدار سیاسی و حتی اقتدار نظامی.
در این سالها ما که به فکر مبارزه و مقاومت و در پی آزادیخواهی هستیم؛ نیاز داریم که در این مبارزه علیه طالبانی که هرگز نتوانست مسعود را از پای در آوَرَد، از مسعود بیاموزیم. باید حالا که مسعود نیست؛ او را با اندیشه هایش با استراتیژی و تاکتیک هایش؛ با خلاقیت هایش، با فهم و تجربه اش؛ در مقابل خود بگذاریم و از او بپرسیم که آمرصاحب! حالا چه کنیم؟!
هرچند سالهاست که نیست؛ اما گمان می کنم هنوز صدایش، پیامش، تجربه اش و اندیشه اش، جاری است. مسعود برای ما یک الگو است. یک الگوی بومی و وطنی. یک الگوی خاص! خاص افغانستان.
مسعود بهتر از همه ما شناخت و بهتر از همه ما تدبیر کرد. ما امروز به آن تدبیر نیازمندیم. فراموش نباید کرد که قومندان بزرگ امریکایی جنرال آیکن بیری بعد از سالها جنگ با طالبان در مجلسی به فکری عمیق فرو رفت و گفت: “در حیرتم که این مسعود چه کسی بوده که با دست خالی و با تمام محدودیت ها طالبان را زمینگیر می کرد و سالهای سال در برابر طالبان مسلح مقاومت می کرد!” (در حالیکه کار بزرگ مسعود را ناتو و امریکا و یک حکومت سراسری افغانی نتوانست!)
اندیشه های مسعود را باید بکار بست و باید ترویج کرد. مسعود را باید بعنوان “نماد جبهه مقاومت” ساخت و باید بعنوان “الگو و نماد” مقاومت ملی برای آزادیبخشی؛ به همه جهان و به همه مردم معرفی نمود.
ایدئولوژی ما و نوع اندیشه ما معرّف هویت ما و معرّف ماهیت وجودی ماست. بیان دیدگاههای مسعود بعنوان نماد جریان آزادیبخش ملی افغانستان برای مشروعیت مقاومت ملی، کمک کننده است. مقایسه تفکر مسعود بعنوان نماد جریان مقاومت؛ در برابر تفکر ملاعمر و ملا هبت الله بعنوان نماد تفکر طالبانی؛ و تبیین این دو نوع اندیشه و مکتب؛ به مشروعیت مقاومت ملی کمک بزرگی می کند. از اینکه جوانانی مجهول و گمنام و بدون سابقه، مقاومت را به دیگران معرفی کنند، بهتر است که مسعود بزرگ، خودش مقاومت و تفکر مقاومت ملی را معرفی کند. بگذاریم مقاومت امروز را نیز با نام مسعود و با اندیشه مسعود بشناسند و نه با جوانهای نکتایی پوش سرگردان در اروپا و امریکا.
دیدگاه مسعود راجع به نوع حکومت، دیدگاه مسعود راجع به سهم مردم و حق مردم در حاکمیت، اندیشه های مسعود راجع به حق زنان و دختران جامعه در تعلیم و تحصیل و مشارکت سیاسی و فعالیت های اجتماعی، دیدگاه مسعود راجع به استقلال و مناسبات سیاسی با جهان و همسایه، دیدگاههای ملی مسعود همه و همه می تواند به اعتباربخشی جریان آزادیخواه ملی و به مشروعیت مقاومت ملی علیه پروژه طالبان و طالبانی سازی قدرت در افغانستان به ما کمک کند.
از مسعود بیاموزیم که چگونه تبلیغ کنیم و چه حق و سهمی به اطلاع رسانی و فعالیت رسانه ای قائل باشیم. از مسعود بیاموزیم که چگونه مقاومت ملی را فراگیر بسازیم. از او بیاموزیم که چگونه چتری کلان و قاعده ای وسیع از نیروهای آزادیبخش ملی بسازیم. از مسعود بیاموزیم که چگونه وارد دشمن شویم و چگونه در قلب دشمن رخنه کنیم. از مسعود بیاموزیم که چگونه فرمانده و سخنور و مبلّغ و جنگاور بسازیم. چگونه از کمترین ظرفیت بیشترین بهره وری کنیم. چگونه بتوانیم نیروهای عظیم انسانی را به حرکت اندازیم. از مسعود بیاموزیم که چگونه مسئولیت ها را توزیع کنیم و چگونه و چه کسانی را برای چه منظوری به کار بگیریم. از مسعود بیاموزیم که جبهه و جنگ، جای رفیق بازی نیست؛ جای فیشن و ثروت اندوزی نیست. جای سیاست ورزی خانوادگی نیست؛ جای میدان رفتن و خطرکردن است.
از او بیاموزیم که چگونه اعتمادسازی کنیم؛ چگونه بتوانیم متحد پیدا کنیم، منتقدین مان را متحدین مان بسازیم، چگونه همسایگان را همراه کنیم، چگونه دشمن مشترکی برای یک حوزه تمدنی، تعریف کنیم و چگونه با اقتدار وارد میدان شویم.
برای ما، هم آموختن مهم است، و هم جریان ساختن و جریان یافتن؛ جریان یافتن در متن مردم و به حرکت انداختن مردم در برابر طالبان و دشمنان مردم.
مسعود داعیه داشت؛ داعیه بزرگ. مسعود مطالبه داشت، مطالبات کلان.. او به معاون شدن ها فکر نمی کرد. او بزرگ می اندیشید و در پی بزرگی بود. بزرگی نه برای خودش؛ که برای فرهنگش، مردمش، هویت اش، ارزش هایش و آرزومندی هایش.
از معدود امیدواری های من از احمدجان مسعود یکی همین است که احساس می کنم او نیز در جاهایی بزرگ می اندیشد؛ در پی وزارت و منصب نیست و سخن از مطالبات مردم و هویت و ارزشهایش می گوید.
احمدشاه مسعود، در ادبیات مقاومت و در جنبش های آزادیبخش ملی در سطح جهان؛ یک بِرند است. هر حرکت آزادیبخش در هر کشوری نیازمند یک نماد و الگو و برند است؛ خیلی از این گروهها از داشتن چنین عنصر ارزشمندی محروم هستند اما جبهه مقاومت ملی افغانستان باید خیلی خوشبخت باشد که چنین نماد ارزشمندی در سابقه و ماهیت خود دارد. این یک سرمایه است. و این جبهه باید بسیار بی برنامه باشد که نتواند از چنین ظرفیت بزرگی در راستای انسجام، اتحاد و مشروعیت ملی و بین المللی استفاده کند.
برای کسب حمایت و مشروعیت، باید مسعود را در برابر ملاعمر و القاعده و تروریسم جهانی قرار داد و افکار جهانی را وادار به قیاس و قضاوت نمود. و باید جبهات آزادیبخش ملیِ پیرو مسعود را در برابر هبت الله و حقانی ها و داعش و انحصارگرها قرار داد و افکار جهانی را به قضاوت وا داشت.
باید فکر مسعود و مقاومت را که در پی آزادی، مردم سالاری، تحصیل دختران، اشتغال زنان، برابری های اجتماعی و حقوق انسانی، ارزش های شهروندی و… است؛ در برابر تمام محدودیت های طالبانی علیه مردم و علیه تعلیم و تحصیل دختران و انقیاد زنان و فرامین تصلّبی و اختناق و استبداد و شکنجه گری ها، قرار داد و به افکار عمومی عرضه داشت.
ما امروز با دو مکتب و اندیشه مواجه هستیم: «مکتب مقاومت و اندیشه های مسعود در برابر مکتب طالبانی و اندیشه های تکفیری و ضد بشری طالبان. ما و جامعه جهانی ناگزیر از انتخاب هستیم که در کدام سوی تاریخ قرار می گیریم. »