ای قوم بلادیدهای ازجنگ گریزان
ای حال تو شوریده و ای نام تو افغان
از بس که تو پای آبله هرسوی دویدی
خونرنگ شد ازداغ غمت لعل بدخشان
رویده به هر کوه و کمر چون گل لاله
آواره هر دشت و دمن دختر افغان
از قلب دو صد پارۀ تو عکس گرفته
نامش شده غزنین و هریوا و سمنگان
بر بستر شوریدگی ات نقش پلنگ است
شب تا به سحرچشم تو بیدار وهراسان
انگشت حرامی است که برده است به یغما
انگشتر فیروزه و زیبای خراسان
افغان مکن ای کودک افغان که شنیدم
پاییز تو بگذشت و به راه است بهاران