( نیم نگاهی به اندیشه های مارکس و انگلس)
از آن جایی که برای مارکس و انگلس) مناسبات تولید (نقش تعیین کننده در سمت و سو دهی تاریخ و جوامع دارند. بنابراین هر هدف و ایدهای نه تنها در ذهن بلکه در میدان عمل و مناسبات عملی-اجتماعی مهم تلقی میشود، مارکس و انگلس عقیده دارند که مناسبات تولید همواره برای طبقه مسلط آگاهی و دانش بخصوص خودش را برای حفظ وضعیت موجود خلق میکند و از این رو مناسبات تولید در یک بستر تاریخی ظهور کرده است و با شکلگیری و گسترش جوامع و اقشار دیگر جامعه بازتاب عینی پیدا کرده است. از دید این دو، ( مارکس و انگلس )« شعور هیچگاه نمیتواند چیزی جز هستی وجود آگاهانه باشد» یعنی این شعور نیست و یا نبوده که جایگاه آدمیان را تعیین کند بلکه بر عکس زندگی عملی و طبقاتی مشخص است که شعور را تعیین میکند، شعور یک برساخت طبقاتی است که ساختار های اجتماعی نابرابر همواره بوده است ( مارکس و انگلس، ۱۳۷۷: ۲۳ )
مسأله اصلی به قول فویرباخ این است که انسانها همواره تا کنون برداشت و تصویر نادرستی در باره آنچه هستند و باید باشند، بوجود آورده اند، هستی یا موجودیتی که تصورهای شان را از انسان، خدا و جهان ساخته و مدون کرده است. داستان مهم در نزد فلاسفه و بخصوص هگلیها همین است که راههای بیرون رفت و عبور از این سرنوشت مقدر شده را رها کنند، اما واقعیت اصلی تا زمانی که شناخته نشود، واقیعت موجود از میان نمیرود، واقیعت های برساختهای که در لباس میش اما با خاصیت گرگ را گرفته اند و ملت را تبدیل به ملت خیال گرا و پریشان اندیش نموده است و تفکر که مستلزم رهای بخشی نیز هست از انسان سلب شده است ( مارکس و انگلس، ۱۳۷۷: ۳۳_۳۴ )
بنابراین با توجه به نقد و نگاهی ماتریالیستی که به اندیشه های هگل دارند و بر اساس بستر تاریخی و موقعیت های تاریخی که جوامع در آن بشکل طبقاتی و ستیز ادامه داشته است، نشان میدهد که انسانها چگونه از ارده واقعی که بیشتر هم بعد فلسفی دارد دور نگهداشته شده اند. هگل به درستی ماتریالیسم تاریخی خویش را در مسیر زمان و تاریخ نشان میدهد. او با دوره بندیهای تاریخی در پی آن است که آن نیروهای مولده تاریخ را به چالش بکشد و آن عامل تعیین کننده تاریخ را در دل تحولات تاریخی بروز دهد، نقدی که همواره بر کل تاریخ میزند این است که نیروهای مولد اقتصادی توأم با ساختار های نابرابر انسانهارا در موقعیتهای مختلف طبقاتی قرار داده است. وی به نیروهای رهایی بخش همچنان توجه دارد و آنرا محصول شرایط و آگاهی طبقاتی و اراده واقعی طبقهای میداند که به یک درجه از تکامل و تعالی مادی-عقلانی رسیده اند و سیر تاریخ را به اراده و خواست خودشان رقم میزنند، از همین جهت برای مارکس و انگلس مسأله نیندیشگی بشر مهم میشود، چون تاریخ را اراده ها نمیساخته است، بلکه این ارادهها در خدمت نیروهای مادی بوده است و تاریخ چیزی نیست جز محصول شرایط و اوضاع نابرابر اقتصادی. از نظر هردو در گذر تاریخ شعور نبوده که تعیین کند، بلکه شعور در خدمت وجود است، انسانها برای اینکه بتوانند زندگی کنند نیاز به امکانات مادی دارند و از همین رو است که سایر علایق و سلایق بشری شکل میگیرد و انسان به آن آگاهی و عنصر مهم انسانی و تاریخ ساز ( تفکر که نتیجهاش آزادی و برابری است ) دست می یابند( مارکس و انگلس، ۱۳۷۷: ۵۴_ ۵۷ ).
منابع:
کارل مارکس و فریدریش انگلس، ایدیولوژی آلمانی، ترجمه، تیرداد نیکی، نشر: تهران