اینکه طالبان متشکل از شاخهها و جریانهای متعدد و احیانا متضادی است برای همه روشن است، اما اینکه آیا این تنوع و تضاد در درون این جریان در حدی هست که بشود امیدواری به گشایش روزنهای روشن و تغییری اساسی در درون این گروه را در پی داشته باشد برای هیچ کس روشن نیست. از این جهت داوریهایی که در این باب صورت میگیرد و گمانهزنی هایی که با آن همراه میشود با پیشفرضهای سلیقهای در میآمیزد و مرز امور ذهنی و عینی در باره این گروه گم میشود.
طالبان به عنوان یک پدیده در منطقه ما، البته پدیدهای ویرانگر، در یک سطح خود واکنش بخشهای سنتی جامعه افغانستان به روند مدرنیزاسیون تلقی و تفسیر شده است. کسانی که این جنبه را برجسته میکنند، دست کم بخشی از آنان، در صدد توجیهپذیر ساختن و عادینمایی این جریان هستند. اما طالبان به چنین سطحی قابل تقلیل نیست. سطوح مهمتر و مؤلفههای درشتتر این جریان را سطح ایدئولوژیک و سطح استخباراتی آن تشکیل میدهد، و گر نه جریانهای سنتی متضاد با مدرنیته در بسیاری از جوامع وجود دارند ولی به شکلگیری گروههای مسلح خشونتگرا و متکی به عناصر انتحاری نمیانجامند. در واقع عامل استخباراتی سبب یکجا شدن شاخهها و نحلههای مختلف افراطی زیر چتر طالبان شد، و آن را به بازیگری جدی و مهم در قضایای افغانستان و منطقه تبدیل کرد. البته بخشی از کسانی که زیر این چتر قرار میگرفتند نه انگیزه ایدئولوژیک داشتند و نه وابستگی استخباراتی، بلکه به علت ناراضی بودن از روند توسعه نامتوازن کشور و محروم ماندن از مزایا و برخورداریها، به عناصر ناراضی تبدیل شده و به این گروه میپیوستند، اما این عناصر نقش اساسی در سازماندهی این گروه نداشتند و تنها به هیزم آتش جنگ تبدیل میشدند.
شاخههای اصلی طالبان که نیروهای ایدئولوژیک و استخباراتی بودند، به لحاظ فکری از چندین جناح تشکل میشدند، بخش اصلی آنها دارای گرایش دیوبندی، شماری پنجپیری، شماری سلفی، شماری صوفیهای سیفی، و شماری حنفیهای سنتی بودند. آنچه پیوند این نیروهای متضاد را مستحکم نگاه میداشت دشمن مشترکی بود که در قالب نظم نیمبند دموکراتیک با مشارکت اکثریت نیروهای سیاسی به وجود آمده بود. مقابله با نظام جمهوریت و تمرکز بر براندازی آن کمک میکرد که اختلافات درونی این جناحها موقتا کنار گذاشته شده، همه در زیر یک پرچم بجنگند. تنها نیروهایی که ایدئولوژی مشابه با طالبان داشتند و راه خود را، به لحاظ سیاسی و نه فکری، از این گروه جدا کردند یکی حزب اسلامی حکمتیار بود که راه مصالحه با دولت پیشین را در پیش گرفت و دیگری عناصری که به داعش پیوستند و به سوی خشونت بیشتر حرکت کردند، و اکنون شماری از هر دو جناح، طالب شدهاند.
پس از سقوط جمهوریت که نوبت به تقسیم غنایم هنگفت رسید رقابت درونی جناحهای طالبان آشکارتر شد و شکافها را نمایانتر کرد. از آن روز تا اکنون این رقابت ادامه دارد، هرچند گاهی با دخالت رئیس آیاسآی و گاهی دیگر با دخالت ملا هبتالله موقتا مهار میشود، ولی راه حل بنیادی ندارد. همه گروههایی که هدف اصلیشان رسیدن به قدرت است، پس از رسیدن به قدرت برای گرفتن سهم بیشتر از آن به جان یکدیگر میافتند، و در این مسیر گاهی با همپیمانان جدیدی دست دوستی میدهند و گاهی حتی مواضع فکری گذشته خود را به معامله میگذارند. طالبان هنوز یکدست نشده است و معلوم نیست که این چنددستگی درونی جای خود را سرانجام به یکدست شدن میدهد یا فاتحه آن را برای همیشه خواهد خواند.