بنیادگرایی اسلامی «درنگِ کوتاهِ دیگری بر دگردیسی فکری طالبان» ۲
نویسنده: میرویس امین
اولین مسألهی که باید قبل از ورود به بحثِ اصلی اشاره کنم این است که؛ قدرت و حکومت در نگاهِ ایدیولوژیک که اساسن بُن مایه جریانها و گروهای اسلامی را نیز تشکیل میدهد عبارت این که « قدرت امر فراطبیعی و فرا انسانی است و انسان حق حاکمیت را ندارد». یعنی «تیوکراسی» یا خداسالاری شیرازه اصلی تمام گروهای مختلف اسلام سیاسی ست. با این پیش فرض البته نمی توان از آدرس اسلام سیاسی و بنیادگرایی اسلامی به سمتِ نظام های سیاسی که خالق آنها انسان و توسط انسان مدیریت می شود رفت. ماهم در این نوشته قصد مقایسه و تطبیق دو تزِ مخالف را نداریم و فقط به شکل گیری و گسترش مفهوم بنیادگرایی در کشورهای اسلامی و تاثیرگذاری آنرا در مناسبات سیاست داخلی افغانستان« طالبان» می پردازیم.
پس از فروپاشی و سقوط خلافت عثمانیها که در قرن نوزدهم اتفاق افتید، مسلمانان فکر کردند که بعد از این یتیم و بیسر پناه شده اند و خودرا در معرکهی نظام های جهانی شکست خورده دیده و منزوی احساس کردند. از این رو به دنبال این بودند که چطور می توانند دوباره به شوکت و جلال اصلی خود دست بیابند. گسترش روز افزون کشورهای استعماری و اختلافات درون دینی و قبیلهای بر میزان این این شکستها شدت بخشیده بود. تعدادی از مسلمانان چاره و راهکار اصلی شانرا برگشت به اسلام ناب یعنی «برگشت دوباره به دوره تاسیس اسلام و دیانت اولین مسلمانان که در زنان حضرت پیامبر اسلام حاکم بود» به مفهوم امروزی کلمه « بنیادگرایی» دیدند. بنیادگرایی یا رجوع و برگشت دوباره به قرایت و بازخوانی اسلام توسط سیدجمال الدین افغانی گذاشته میشود. هرچند تعدادی به این باور اند که اساسن مفهوم بنیادگرایی در میان مسلمانان یک مفهموم وارداتی است و این غربی ها بوده اند که این مفهوم را در گفتمان دینی_سیاسی ما مسلمان ها بخاطر شناخت مخالفین فکری غربی ها استفاده کرده اند. به هر صورت. حرف اصلی این است که ماهیت این جریان از هرجایی که برخواسته باشد این است که شرایط موجود و فعلی ما مطابق میل قرآن و حدیث نیست و ما مکلف ایم برگردیم به گذشته و احیای مجدد کنیم. سیدجمال الدین افغانی که بیشتر در میان ما و جامعهی شرقی به عنوان تجدد طلب و اطلاحگر قرن مشهور است در همین دوره موسس مفهوم بنیادگرایی است. رویکرد افغانی در این دوره اتفاقن بر پایه اعتدال و میانهروی می چرخد، افغانی که خود یکی از دانشآموختگان علوم دینی است اما با آنهم با علوم مدرن میانهی خوبی دارد و با آن آشناست. گفتگوی افغانی با ارنست رنان فیلسوف فرانسوی در باره میانه اسلام و علوم مدرن گواهِ بر این مدعاست. اساسن افغانی با قرایتِ که از اسلام و قدرت دارد در میان مسلمانان بیشتر به اعتدالگرا مشهور است تا بنیادگرا. یعنی او به مفاهیم و واقیعت های دنیای جدید به خوبی وقوف داشت و تکثر و اجتهاد را در فهم و قرایت دینی می پذیرفت. کار او و هدف او زنده نگهداشتن اجتهاد فعال و عقلانی از دیانت بود که متاسفانه در میان مسلمانان جا نیفتید، بلکه توسط پیروان او به افراط کشید.
بعد از وفات افغانی شاگرد مصری او محمد عبده میراث دار گفتمان افغانی شد. عبده با نوشتن تفسیر المنار که بعدها توسط شاگرد عبده محمد رشید رضا ادامه می یابد نسبت خوبی میان قدرت و حکومت برقرار می سازد و مبانی اجتهاد عقلانی و میانهرو را در گفتمان دینی جوامع اسلامی زنده نگه می دارد. تفسیر المنار که نشان دهنده افکار این گفتمان است نسبت به هر تفسیر دیگری با عقلانیت و اعتدال میانهی خوبی دارد. این تفسیر فقط سیزده پارهای از قرآن عظیم را در بردارد و با وفات عبده و رضا کسی ادامه نمیدهد. این گفتمان با همین خصوصیت های ذکر شده در همین جا دفن میشود و نوبت میرسد به نسل دوم بنیاد گرایی.
نسل دوم بنیاد گرایی که پدر آن سیدقطب است یکی از رادیکال ترین چهرههای بنیاد گرایی در میان مسلمانان است. کتاب ها به خوبی نشان میدهد که قطب نسبت به هرچیزی نگاه بدبینانه و منفی دارد. وی در کتاب نشانه های راه به وضاحت می نویسد که حالت تمام جهان به شمول کشورهای اسلامی حالت جهالت است و انسانها در سایهای نظام دارالکفر زندگی میکنند. بنابراین باید جهاد و ایستادگی در برابر این وضعیت رسالت هر مومن است. او با توجه به نصگرایی مطلق و تعطیل عقل و اجتهاد در اندیشه دینی خدمت فراوانی به شکل گیری گروهای مختلف دینی کرده است. هرچند قطب یکی از نظریه پردازان اصلی جریان اخوان المسلمین است اما نگاه خشونت آمیز و واپس گرایانه او این جریان را نیز از مسیر اعتدال گونه اش کچ کرد.
از نمایندگان معروف بنیادگرایی اسلامی در جهان اسلام ابولاعلامودودی است. اوهم مانند قطب میانه خوبی با مفاهیم و واقیعت ها ندارد و برگشت دوباره به قرایت دینی گذشته شعار اصلی اش را تشکیل می دهد. بعدها از دل این جریان مکتب دیوبندیه که موسس آن محمد قاسم نانوتوی است برهمین مبنا از دیگران انشعاب میکند و دیوبندیه پایهگذاری میشود. از نماینده گان برجسته این دوره محمد زکریا، رشید احمد گنگوهی، مولانا ذوالفقار و… در این دوره به حساب می آیند. در این دوره دیوبندیه با جریان های اخلاقی مانند عرفان و تصوف نگاه خوبی ندارند و با بحث بدعت به هرچیزی می تازند. تا اینکه شاه ولیالله دهلوی از برجستهترین نظریه پردازان این مکتب از راه میرسد و در اکثر موارد تعدیل روا می دارد. دهلوی و شیخ احمد سرهندی یکی از پیشگامان تصوف نیز به حساب می آیند. از این بابت است که دیوبندیه بعد از این دو مشابهت خوبی با عرفان و تصوف پیدا می کند. این سلسله تا یک دورهی مشخصی خدمات نسبتن منظمی برای خلق گفتمان دینی در جوامع اسلامی فعالیت می کند. اما یک چیزی که طبیعی هم به نظر میرسد که هر جریانی که هر مقدار از دوران تاسیس خود فاصله میگیرد به همان اندازه در معرض اختلافات و دگرگونی قرار می گیرد. شبه قاره هند که مکان جریان دیوبندی است بعد از شکل گیری کشور پاکستان به رهبری محمد علی جناح این جریان هم به دو گروه تقسیم میشود. یکی جمعیت علمای اسلام و جمعیت علمای پاکستان. کسانی که به شکل گیری کشور پاکستان موافق بودند بعد از این قضیه به پاکستان میروند و در مراکز دینی پاکستان مشغول تحصیل میشوند. این سلسله و تهیه بورسیه ها به سایر کشورهای اسلامی توسط پاکستان ارایه میشود. بعد از این که اختلافات و مصلحت های سیاسی پاکستان باهرکشوری منافات می یابد پاکستان با تأسیس مراکز عمده و مشخص که نصاب تعلیمی اش نیز مشخص و با نفع پاکستان گره می خورد دست به تربیت دانش آموزان میزند و با زمینه افراطیت و خشونت، گروهای ایدیولوژیک و بنیاد گرایی را در اختیار خود نگه می دارد و از آن به عنوان ابزار برای تهدید و فشار مخالفین سیاسی اش سود می جوید. باتوجه به اینکه افغانستان همسایه نزدیکی با پاکستان است. اما این کشور هیچ زمانی همسایه ای درستی برای افغانستان نبوده است پاکستان باتوجه به شرایط حاکم در مناطق جنوب افغانستان زمینه تدریس در مراکز دینی پاکستان را مهیا ساخته و در آنجا با تغییر ذهنیت و شستشوی فکری افغان هارا قربانی افراطیت ساخته است. از همین جاست که گروهای مانند تالب، سپاه صحابه، القاعده و دهها گروهای تروریستی در همین فضا تدریس می کنند و با دست داشتن کلید بهشت به جنگ و جهاد در افغانستان فرستاده میشوند. این سیر تاریخی گفتمان دینی_سیاسی بنیاد گرایی را در افغانستان زنده نگهداشته و نسل سوم شانرا طالبان و القاعده تشکیل می دهند.