معرفی کتاب

یادداشتی مختصر بر «دیوان فارسی» دکتر وحیدالزمان طارق

زبیر اندیشمند

یادداشتی مختصر بر «دیوان فارسی» دکتر وحیدالزمان طارق

روز گذشته ۱۲ مه ۲۰۲۵ دکتر وحید الزمان طارق، دیوان فارسی شان را که به تازه‌گی اقبال چاپ یافته است، با دست‌خط زیبای‌شان از لاهور برای من در اسلام آباد فرستادند. این اثر ارزشمند، نه تنها مجموعه‌ای از اشعار فارسی است، بلکه بازتابی از روح یک متفکر و پژوهشگر برجسته است که توانسته است در میان دانش و عرفان، شاعری اصیل و ژرف‌اندیش باشد. دکتر طارق با این دیوان، زبانی زیبا و مفهومی عمیق را برای بیان دغدغه‌های انسانی و معرفتی خود برگزیده است.
شعرهای این دیوان، تجلی‌گاهی از اندیشه‌های عرفانی و فلسفی است که در قالب زبان فارسی و با آمیختگی‌ای شگرف از علم و ادب، صورت گرفته است. این اثر به‌ویژه برای کسانی که به اقبال‌شناسی و فلسفه‌ی اسلامی علاقه دارند، دریچه‌ای نو به روی معنای عمیق‌تر زندگی و حقیقت می‌گشاید.
دکتر وحیدالزمان طارق از چهره‌های ممتاز و چندبعدی معاصر پاکستان است که با تلفیقی کم‌نظیر از دانش پزشکی، ژرف‌اندیشی ادبی، و بینش عرفانی، جلوه‌ای کامل از «عقل فعال» و «دل بیدار» را در روزگار ما متجلی ساخته است. او در مقام یک ویروس‌شناس برجسته، خدمت‌گزاری علمی را با مسئولیت اخلاقی درآمیخته و در عرصه اقبالیات، با فهمی لطیف و تفسیری عمیق، از شارحان جدی اندیشه‌های علامه اقبال به‌شمار می‌رود. حضور وی در میدان‌های دانش، ادب، عرفان و نظام، حکایت از روحی وسیع، ذهنی پویا و قلبی روشن دارد که در خدمت انسان، معنا و وطن ایستاده است.
«دیوان فارسی» دکتر طارق، از جمله آثاری است که نه تنها در عرصه‌ی شعر معاصر، بلکه در حوزه‌ی فلسفه و عرفان اسلامی نیز جایگاهی ویژه دارد و به‌راستی سندی است از پیوند علم و هنر در اندیشه‌ی معاصر.

در یکی از اشعار برجسته‌ی این دیوان، «افغانستان» به‌عنوان یک نماد از تاریخ پر افتخار، دردها و امیدهای مردمانش به تصویر کشیده شده است. شاعر در این قطعه با زبان فارسی، از دیاری سخن می‌گوید که در آن خون‌ها ریخته شده، جنگ‌ها به‌سختی و جدال‌ها برپا بوده است، اما هنوز در دل مردم آن، امیدی برای روزهای بهتر و فردای آرام درخشان وجود دارد. از بدخش و قندهار تا هرات و غزنه، شاعر با دلی پر از درد و امید، شرایط کنونی را به‌گونه‌ای زبانی می‌کند که نه تنها وصفی از گذشته است، بلکه هشدار و دعوت به اتحاد برای ساختن فردایی بهتر است.

«افغانستان»

ای خوشا پشتون و تاجک، ترکمان
اهلِ قندهار و فراه و شبرغان
ای ز پامیر و بدخش و طالقان
وی ز  ایماق, ایبک  و ای غوریان
ای ز نورستان و بلخ و ارزگان
فاریاب و نیمروز و بامیان
ای جوان مردانِ غزنه و هرات
بشنوید این سرِّی  از اسرارِ ذات
دوستانِ فرهمند و خواهران
از شما رونق گرفته خاوران
ای یلانِ سیستانِ پیلتن
از نژادِ سام و ژالِ صف شکن
ای تهمتن زادگانِ خوش خصال
پس سرافرازید بر ارج کمال
نام تان ثبت است در تاریخ ما
شاه و سلطان و سران، فرمانروا
یاد ایّامی که بوداست اتحاد
بود افغان خوگرِ  مهر و وداد
من هم از مستانِ این می بوده ام
در دیارِتان جبین فرسوده ام
کاروانم از رهِ‌ کابل گذشت
زان چمنزارِ گل و بلبل گذشت
دیده ام شهرِ هری و قندهار
زیرپا شد پرنیان در کوهسار
“ریگِ آمو با درشتی هایِ خویش”
گشت رنگین  با گلان زاندازه بیش
مردمِ آن‌مُلک دیدم سینه ریش
از هزاران مار و عقرب خورده نیش
هر یکی بودست نگران و حزین
رهگذرها  پر خطر اندر کمین
راد مردان با نگاهِ شاهباز
آخته شمشیرها در ترکتاز
هر کسی بسته به تن اسبابِ جنگ
بر کمر خنجر، بدوشِ خود تفنگ
در خراسان جابجا  جنگ و جدال
رزم و پیکارست یا حرب و قتال
گشت شهر و ده خرابه در نبرد
نوجوانان را بخود آسیب برد
صدهزاران رستم و سهراب را
گُردِ قندوز و یلِ فاراب را
آن بلای آسمانی می ربود
وز رگِ شان جویِ خونین می گشود
ما نمی خواهیم  ریزد خونتان
ای عزیزان ای مهان ای دوستان
فتنه و خوف و هراس, این تا کجا
زهرِ باروت است و دود اندر هوا
در صبا باشد تعفن ای عزیز
مرغکان را از بهاران شد گریز
در نبرد این طفلکان گشته جوان
درد و غم دارند سینه ها نهان
دلگران باشید از جنگ و نبرد
خسته و زارید از جنگ و نبرد
از شما مهمانِ ما سه ملیون اند
وآن پناه گیرانِ افغان دردمند
می زیند در میهنِ ما بی گزند
کشتهِ وهم و گمانِ چون و چند
ما که می‌خواهیم برگردندشان
در خراسان از زمینِ پاکیان
بازگردد روزگارِ خوشدلی
روید اندر میهن تان نو گلی
روزگارِ جشنِ امن و آشتی
پس ز عهدِ بیکسی و نکبتی
می‌درخشد آفتاب از خاوران
تا خراسان نور پاشد در جهان
در خراسان گر شود امن و امان
هم به میهن باشدم‌ آرامِ جان
بد نمی خواهیم ما از بهرتان
ای مهانِ همدلان و همزبان
ما بخاک و خون بسی غلطیده ایم
وز شما نادیدنی ها دیده ایم
زنده دل باشید و هم روشن روان
در شکنجِ غم نیفتد جانِ تان
بوی باروت آید از اشعار ما
خوش نیاید این نوا از تار ما
ای عزیزان، وی خدایانِ سخن
کلک گر کاریم، روید نسترن
خیزد ار تلخ این نوا از دشمن است
کو نهان در جان چنین اهرمن است
دشمنی باید نه هرگز پروریم
تا سکون در خطه ای باز آوریم
باز اکنون مشورت باهم کنید
گردِ خویشان گه به گه حلقه زنید
گفت و گو از امن و استقلال باد
تا کشاد آید فرو افتد فساد
باید این تیغ و سنان را بشکنید
تا رسد فرصت به این  گفت و شنید
گر رهِ یاران تان بسته شود
گفت و گو از راه دل ممکن بود
سالها اقلیمِ ما در خون نشست
خاکدان ویران شدو یک گل نرست
گر نهال امن کاریم، آن‌خوش است
در نیامی تیغ داریم آن خوش است
خنجری بگدازم و سازم قلم
تا بیافرازیم از دانش عَلَم
می رسد از دوست کی رنج و الم
کز هژبران روبهی خوش نایدم
باز برگویم‌که خود اقبال گفت
گریه کرد از حال,  زِاسقبال گفت
” آسیا یک‌پیکرِ آب و گل است
ملت افغان درآن پیکر دل است
از  فسادِ او فسادِ او فسادِ آسیا
وز کشاد او کشاد آسیا
تا دل آزاد است آزاد است تن
ورنه کاهی در ره باد است تن
همچو تن پابند آئین است دل
مرده از کین زنده از دین است دل
قوت دین از مقام وحدت است
وحدت ار مشهود گردد ملت است”.  (ص۲۰۰)

در این اثر، واژه‌ها از هر خطی، برای مخاطب نه تنها تصویرگر وضعیت جاری میهنند، بلکه زبانی برای نهیب به وحدت و اتحاد ملی می‌شوند. شاعر با اشاره به دردهای درونی مردم افغانستان، در پی بازگرداندن لحظات خوشبختی و روزگار امن است، روزهایی که در آن، تمام اقوام و ملت‌ها در کنار هم، در صلح و آشتی زندگی کنند. با تکیه بر حکمت اقبال، او بر این باور است که تنها از طریق اتحاد و همبستگی ملی است که می‌توان به آینده‌ای روشن دست یافت.
دیوان فارسی دکتر طارق، علاوه بر بُعد زیبایی‌شناسی شعر، بُعد اجتماعی و سیاسی دارد که مخاطب را به تفکر و تعمق در مورد آینده میهن و وضعیت کنونی آن دعوت می‌کند. در این میان، آرزوی روزهایی پر از صلح و آرامش، دغدغه‌ای است که در تمام سطرهای کتاب جاری است. دکتر طارق با این اثر، ضمن بزرگداشت تاریخ و فرهنگ افغانستان، به ضرورت وحدت و بازگشت به آرمان‌های مشترک مردم تأکید دارد.
در نهایت، دیوان فارسی دکتر وحیدالزمان طارق نه تنها یک اثر ادبی ارزشمند است، بلکه پیام‌آور امید و دعوت به عمل است؛ امید به بازسازی و احیای افغانستانی که در آن، همه در کنار هم، فارغ از هر نوع تبعیض، در صلح و دوستی زندگی کنند.
در یکی از اشعار برجسته‌‌ی دیگرش، دکتر طارق به زیبایی از زبان فارسی و تاریخ پرشکوه آن یاد کرده و آن را همچون گلی در چمن‌زار فرهنگ و تمدن می‌داند. شاعر با قلمی مسحورکننده، از داغ‌های قلبی خود می‌گوید و از زمانه‌ای که زبان فارسی دچار فراموشی و بی‌مهری شده است، سخن می‌گوید. در این شعر، طارق همزمان با اشاره به زیبایی و ظرافت‌های زبان فارسی، از نقش آن در پیوندهای فرهنگی و تاریخی ملت‌ها می‌گوید.
در شعر «سخن ور»، طارق به‌وضوح از آنچه که فارسی برای او و هم‌زبانانش است، می‌سراید و این زبان را نه تنها یک وسیله برای انتقال سخن، بلکه جزئی از هویت و زندگی فرهنگی مردم می‌داند. او از درد فراموشی زبان فارسی در برخی از بخش‌های جهان سخن می‌گوید و در عین حال، امید به بازگشت و تجدید حیات آن دارد. در این شعر، همچون سایر اشعارش، از قدرت کلام فارسی برای متحد ساختن دل‌ها و بازگرداندن فرهنگ و هویت مشترک بهره‌برداری کرده است.

«سخن ور»

تهی گوش  شد،  داغ دارد جگر
ز بزم سخن فارسی شد بدر
چو بنواختم نی به کنج چمن
نهیب است و شیون به دیر کهن
که ازین میهنم فارسی رخت بست
به انگشت تار ربابم شکست
زدم زخمه بر عود و طاووس و چنگ
شکست و بدستم، قلم شد خدنگ
سرودم سخن همچنان پیر طوس
حنا بسته ام بر سخن چون عروس
سوگلی، نازنین، گل بدامان، حسین
به ده  قرن‌ بود است کرسی نشین
بخندید و بسرود او  بیدرنگ
زدم ساغر صبر خود را به سنگ
به بزم مهان نغمه  شبها زدم
بخواندم حکایات دارا و جم
چو گلقند و شیرین بود فارسی
ز لبهای من می رود فارسی
بپیراستم گیسوی فارسی
نماند پریشان موی فارسی
ز من همزبانان‌نوا بشنوید
بمن طوطی نو بهاران رسید
منم طارق راه مولای بلخ
سخن گسترانم چه شیرین چه تلخ
هماورد من در سخن کس مدان
به پنجاب و کشمیر و هندوستان
به گلشن روان شد جوی فارسی
صبا آورد گلبوی فارسی
بروید گل و لاله و‌ نسترن
ز شاخ چمن سوسن و یاسمن
ز خاور دمد بامدادان عید
بعالم فزونتر ز دید و شنید
سراییم نغمه بهم در چمن
که سازیم با طوطیان انجمن (ص ۲۹۲)
در شعرِ فوق که  «سخن ور» عنوان دارد، طارق به‌وضوح از آنچه که فارسی برای او و هم‌زبانانش است، می‌سراید و این زبان را نه تنها یک وسیله برای انتقال سخن، بلکه جزئی از هویت و زندگی فرهنگی مردم می‌داند. او از درد فراموشی زبان فارسی در برخی از بخش‌های جهان سخن می‌گوید و در عین حال، امید به بازگشت و تجدید حیات آن دارد. در این شعر، همچون سایر اشعارش، از قدرت کلام فارسی برای متحد ساختن دل‌ها و بازگرداندن فرهنگ و هویت مشترک بهره‌برداری کرده است.
در فرجام سخن، «دیوان فارسی» دکتر وحیدالزمان طارق، صرفاً یک مجموعه‌ی ادبی نیست؛ بلکه تجلّی حکمت زمانه‌ی ماست: آمیزه‌ای از سوز یک دل عارفانه، ژرف‌نگری یک ذهن فیلسوف، و شفقت یک طبیب انسان‌دوست. این اثر، پژواک صدای انسانی است که در عین بیان دردهای خویش، شفای جمع را آرزو می‌برد؛ در لابه‌لای ابیاتش، هم از زخمی کهن حکایت می‌کند و هم رؤیای فردایی آباد را به تصویر می‌کشد؛ فردایی که در آن، نهال‌های معرفت، عدالت و آرامش در خاک مجروح این سرزمین ریشه می‌دوانند.
واژگان این دیوان، بافتی از اندیشه و احساس را می‌سازند؛ همچون تار و پودی لطیف که گرداگرد حقیقت می‌تنند. در هر بیت آن، صدای آهِ جانِ خسته‌ای شنیده می‌شود که هنوز به کرامت انسان، به بیداری وجدان‌ها، و به امکان صلح و اصلاح ایمان دارد. این اثر، نه صرفاً برای قرائت، بلکه برای تأمل، برای شنیدن طنین رنج و امید انسان معاصر، و برای برانگیختن ذهن‌ها و دل‌ها از خواب تاریخی است.
و این است شأن راستین شاعر: نه صرفاً ستایش‌گر گل، بلکه دعوت‌کننده به گلستان.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا