در جهان و فراجهان ما چیزی مهمتر و با ارزشتر از هویت نیست. حدیث «گنج مخفی» یا «فلسفهی آفرینش» نشانگر این امر است: کنتُ کنزاً مخفیاً فاحببتُ اَن اَعرفُ و خلقتُالخلقَ و تحببت الیهم بِالنِّعَمِ حتّی عَرِفونی. ( حدیث قدسی)
این حدیث گاه به پیامبر اسلام و گاه به حضرت داوود و گاه به هردو منتسب میشود. هرچند برخی محدثان آن را خبر واحد دانسته اند، اما این امر هیچگاه از جایگاه و محبوبیت این حدیث وکثرت توسل و استناد به آن در میان عالمان و عارفان مسلمان به ویژه عارفان بزرگی همچون ابن عربی نکاسته است.
دراین حدیث، خداوند می فرماید: من گنجی پنهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم … خلق را آفریدم تا مرا بشناسند.
این حدیث همزمان مبنایی معرفت شناسانه و هستی شناسانه دارد و در کنه آن مسالهی شناسه و شناخت خدا قرار دارد.
هر موجودی با « دیگری» خود، هویت مییابد. خدا با خلق انسان «دیگری» خود را میآفریند تا توسط این موجود هوشمند و صاحب ذهن و زبان شناخته شود. اما مساله هویت بخشی خدا به انسان یک امر روشن و کاملاً مستدل است. يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّـهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّـهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ.
خدا همانگونه که انسان را دیگری خود آفریده، سدها « دیگری» دیگر در میان انسانها آفریده تا هویتهای متکثر و متمایزی در میان انسانها ایجاد شود. زن/ مرد، شعب/ قبایل، اقوام/ میلتها، سیاهپوست/ سفید پوست، عالم/ جاهل … و سدها و هزاران «دیگری» دیگر و نیز «من»هایی همچون؛ من فیلسوف، من دانشمند، من شاعر، من هنرمند، من ورزشکار، من ملا، من فقیه، من روانشناس، من فزیکدان، من کیهانشناس …
انسان به عنوان تنها سوژهی شناسندهی شناختشدهی جهان فقط با هویت خود تعریف میشود و معنا مییابد. بنابراین هرنوع تلاش برای زدایش هویتها در واقع جنگ با خدا و رویارویی به با بنیادهای اصلی فلسفهی انسان، همچون موجودی متکثر و هویتمند است.
تمام مهاجمان و زورگویان جهان که در طول تاریخ هویتهای قومی، زبانی، فرهنگی، تمدنی و نیز هویتهای فردی را نابود کرده اند در واقع بخشی از هستی و بخشی از گنجاییهای هویتی و هویتهای آفرنشگر را نابود کرده اند.
هویت مبنای فلسفه آفرنیش و بنیاد تمایز و تشخص انسان به عنوان موجودی آفرنیشگر است که با همگذاری این تنوع، جهان خود را میآفریند؛ میشناسد و شناخته میشود.هویتزدایی در واقع محاربه با خدا و جنگ با فلسفهی هستی است.