سیاسی و اجتماعی
فقه قانون اساسی اسلام بنیاد و نوسازی نظام سیاسى در جهان اسلام(3)
نویسنده: دكتر مصطفى التل مترجم: دکتر هجرت الله جبرئیلی
قسمت سوم
پرسش دیگر این است که کجاست مفهوم آزادیهای عمومی در نظام سیاسی اسلام بنیاد چه آسیبی را در خود نهفته دارد قانونگذاران و سیاستمداران با گرایش های گوناگونی که دارند، از آن چشمپوشی میکنند؟
هنگامی که درباره حقوق بشر و آزادیهای آن در اسلام صحبت میکنیم، به دو بعد که متلازم همدیگر اند، همزمان اشاره داریم، همانطور که (احمد فرّاج) میگوید:
۱. بعد فکری فرهنگی مبنایی : نمایانگر اصولی است که مرجعیت آنها در متون دینی مقدس از نظر عینی و تاریخی نهفته است و تعهدی دینی، اخلاقی و ارزشی را الزام آور می سازد.
۲. بعد حقوقی و قانونگذارانه: که در قالبهای قانونی بیان میشود که ماهیت و حوزههای آن را مشخص میکند، و همچنین محدوده مسئولیتها را تعیین کرده و افراد و دولت را به احترام و اجرای آنها ملزم میسازد، همراه با ضمانتها و سازوکارهایی برای حفاظت از آنها.
ما نمیخواهیم وارد درگیری طولانی انسان محض غیرمسلمان در کسب حقوق و آزادیهایش از نظامهای سیاسی حاکم که در جهان وجود دارند شویم، اما به طور کلی برای مرور نتایج این درگیریها، میتوان به برخی نقاط برجسته تاریخی اشاره کرد: میثاق ماگنا کارتا در سال 1215 میلادی، سپس لایحه حقوق در بریتانیا در سال 1688 میلادی، سپس اعلامیه استقلال در ایالات متحده آمریکا در سال 1776 میلادی، و در نهایت اعلامیه حقوق بشر در فرانسه در سال 1789 میلادی.
و در نهایت، تصویب حقوق بشر پس از جنگ جهانی دوم در تاریخ 10 دسامبر 1948 میلادی، و کنوانسیون اروپایی حقوق بشر در تاریخ 4 نوامبر 1950 میلادی، سپس میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی در تاریخ 16 دسامبر 1966 میلادی، و سپس پیمان (یا عهدنامه) بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در تاریخ 16 دسامبر 1966 میلادی، این عهدنامه ها و میثاقها همچنان با ذکر آنها در دیباچه های از قوانین اساسی یا قوانین عام، تقویت و تثبیت میشوند.
در نظام سیاسی اسلامی، آزادی انسان از دو اصل اساسی نشأت میگیرد که باید وجود داشته باشد: ۱. انسان از جانب خداوند مورد تکریم قرار گرفته است، و این تکریم به تمام انسانها بدون توجه به نژاد، رنگ، ویژگیهای جسمی و جغرافیایی یا دینی که دارند، بهطور عمومی اعطا شده است. چه انسان سالم از نظر عقلانی و جسمی باشد، چه دارای نقص یا معلولیت دائم یا موقت باشد، چه مرد باشد یا زن، در اینجا تفاوتی میان جنسیت انسانها وجود ندارد.
۲. انسان به عنوان جانشین خداوند از بهر آزادسازی این جهان بزرگ قرار داده شده است، بنابراین هیچکس حق ندارد بر او سلطه داشته باشد مگر بر اساس آنچه که خداوند، که او را جانشین خود قرار داده، تعیین کرده است.
اکنون آسیب کجاست و چرا آزادی ها در اسلام را نادیده می گیرند و تلاش برای وارد کردن آزادیهای غربی، بهگونهای که آنها را تطبیق دهند و بهطور مصنوعی با آنچه که در دست داریم منطبق کنند و آنها را در چارچوب عمومی امت اسلامی وارد کنند؟
پاسخ این است که آسیب به چند عامل بر می گردد:
۱. رسوبات ذهنی غربی: آسیب در رسوبات ذهنی این افراد نهفته است که ناشی گرانبار شدن ذهنیت آنها از فرهنگ غربی و افکاری است که در مورد اسلام و آزادیهای آن دارند. ریشههای این افکار در دوران حملات صلیبی شکل گرفته و همچنان به شکل یک بازمانده فکری تداوم دارد. برخی از این افکار را بهعنوان مطالعات آکادمیک بازنمایی می کنند و برخی دیگر به شکل جمعی در ذهن طبقه روشنفکران غرب زده قرار گرفتهاند.
۲. نادانی در باره اسلام و نظام آن: آسیب برای برخی ديگر ، از جهل آنان به اسلام و نظامهای آن نهفته است، حتی اگر ادعای خلاف این را داشته باشند. این افراد بهدلیل فاصلهگرفتن کامل از اسلام و پیروی از نظامهای اخلاقی و فکری جایگزین که بهعنوان آزادیهای متفاوت از آنچه اسلام ارائه میدهد، دچار ستیز با آزادی های اسلام شده اند. به این ترتیب، معیارهای آزادی برای آنان بهطور نادرست تحت تأثیر پیچیدگیهای ذهنی و تصورات غلط شان از آزادی قرار گرفته است.
۳. وجود گروهای افراطی در میان فرزندان امت: سومین دلیل به وجود برخی از افراطی ها فرزندان امت اسلامی باز می گردد. این امر باعث ایجاد تنفر در این قشر از خود ایده آزادی شده است، یعنی افراط گرایان آزادی را یک پدیده منفی می دانند. مسئله ای است که اضرار آن مسلمانان متحمل شوند و نه دیگران.
نتیجهگیری کلی در میان این افراد به آنچه که احمد فرّاج گفته اشاره دارد:
پرسش دیگر این است که کجاست مفهوم آزادیهای عمومی در نظام سیاسی اسلام بنیاد چه آسیبی را در خود نهفته دارد قانونگذاران و سیاستمداران با گرایش های گوناگونی که دارند، از آن چشمپوشی میکنند؟
هنگامی که درباره حقوق بشر و آزادیهای آن در اسلام صحبت میکنیم، به دو بعد که متلازم همدیگر اند، همزمان اشاره داریم، همانطور که (احمد فرّاج) میگوید:
۱. بعد فکری فرهنگی مبنایی : نمایانگر اصولی است که مرجعیت آنها در متون دینی مقدس از نظر عینی و تاریخی نهفته است و تعهدی دینی، اخلاقی و ارزشی را الزام آور می سازد.
۲. بعد حقوقی و قانونگذارانه: که در قالبهای قانونی بیان میشود که ماهیت و حوزههای آن را مشخص میکند، و همچنین محدوده مسئولیتها را تعیین کرده و افراد و دولت را به احترام و اجرای آنها ملزم میسازد، همراه با ضمانتها و سازوکارهایی برای حفاظت از آنها.
ما نمیخواهیم وارد درگیری طولانی انسان محض غیرمسلمان در کسب حقوق و آزادیهایش از نظامهای سیاسی حاکم که در جهان وجود دارند شویم، اما به طور کلی برای مرور نتایج این درگیریها، میتوان به برخی نقاط برجسته تاریخی اشاره کرد: میثاق ماگنا کارتا در سال 1215 میلادی، سپس لایحه حقوق در بریتانیا در سال 1688 میلادی، سپس اعلامیه استقلال در ایالات متحده آمریکا در سال 1776 میلادی، و در نهایت اعلامیه حقوق بشر در فرانسه در سال 1789 میلادی.
و در نهایت، تصویب حقوق بشر پس از جنگ جهانی دوم در تاریخ 10 دسامبر 1948 میلادی، و کنوانسیون اروپایی حقوق بشر در تاریخ 4 نوامبر 1950 میلادی، سپس میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی در تاریخ 16 دسامبر 1966 میلادی، و سپس پیمان (یا عهدنامه) بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در تاریخ 16 دسامبر 1966 میلادی، این عهدنامه ها و میثاقها همچنان با ذکر آنها در دیباچه های از قوانین اساسی یا قوانین عام، تقویت و تثبیت میشوند.
در نظام سیاسی اسلامی، آزادی انسان از دو اصل اساسی نشأت میگیرد که باید وجود داشته باشد: ۱. انسان از جانب خداوند مورد تکریم قرار گرفته است، و این تکریم به تمام انسانها بدون توجه به نژاد، رنگ، ویژگیهای جسمی و جغرافیایی یا دینی که دارند، بهطور عمومی اعطا شده است. چه انسان سالم از نظر عقلانی و جسمی باشد، چه دارای نقص یا معلولیت دائم یا موقت باشد، چه مرد باشد یا زن، در اینجا تفاوتی میان جنسیت انسانها وجود ندارد.
۲. انسان به عنوان جانشین خداوند از بهر آزادسازی این جهان بزرگ قرار داده شده است، بنابراین هیچکس حق ندارد بر او سلطه داشته باشد مگر بر اساس آنچه که خداوند، که او را جانشین خود قرار داده، تعیین کرده است.
اکنون آسیب کجاست و چرا آزادی ها در اسلام را نادیده می گیرند و تلاش برای وارد کردن آزادیهای غربی، بهگونهای که آنها را تطبیق دهند و بهطور مصنوعی با آنچه که در دست داریم منطبق کنند و آنها را در چارچوب عمومی امت اسلامی وارد کنند؟
پاسخ این است که آسیب به چند عامل بر می گردد:
۱. رسوبات ذهنی غربی: آسیب در رسوبات ذهنی این افراد نهفته است که ناشی گرانبار شدن ذهنیت آنها از فرهنگ غربی و افکاری است که در مورد اسلام و آزادیهای آن دارند. ریشههای این افکار در دوران حملات صلیبی شکل گرفته و همچنان به شکل یک بازمانده فکری تداوم دارد. برخی از این افکار را بهعنوان مطالعات آکادمیک بازنمایی می کنند و برخی دیگر به شکل جمعی در ذهن طبقه روشنفکران غرب زده قرار گرفتهاند.
۲. نادانی در باره اسلام و نظام آن: آسیب برای برخی ديگر ، از جهل آنان به اسلام و نظامهای آن نهفته است، حتی اگر ادعای خلاف این را داشته باشند. این افراد بهدلیل فاصلهگرفتن کامل از اسلام و پیروی از نظامهای اخلاقی و فکری جایگزین که بهعنوان آزادیهای متفاوت از آنچه اسلام ارائه میدهد، دچار ستیز با آزادی های اسلام شده اند. به این ترتیب، معیارهای آزادی برای آنان بهطور نادرست تحت تأثیر پیچیدگیهای ذهنی و تصورات غلط شان از آزادی قرار گرفته است.
۳. وجود گروهای افراطی در میان فرزندان امت: سومین دلیل به وجود برخی از افراطی ها فرزندان امت اسلامی باز می گردد. این امر باعث ایجاد تنفر در این قشر از خود ایده آزادی شده است، یعنی افراط گرایان آزادی را یک پدیده منفی می دانند. مسئله ای است که اضرار آن مسلمانان متحمل شوند و نه دیگران.
نتیجهگیری کلی در میان این افراد به آنچه که احمد فرّاج گفته اشاره دارد:
«نتیجه در هر صورت به تحریف اسلام و ظلم علیه آن ختم میشود، که در ذهن غربی رسوب کرده و درجه هایی از خصومت را به وجود میآورد که از آن میتوان به دشمنیهای وحشیانه و وحشیگریهای هولناک، همانطور که در نگاه جهان به صربها دیده میشود، تا درجاتی از منفینگری و تحقیر که در میان برخی پژوهشگران در دعوت به حذف هر فرهنگی که مخالف فرهنگ غربی است، تجسم مییابد. این تصور که هر چیزی غیر از فرهنگ غربی پایینتر و عقبافتاده است و قادر به رهبری حرکت انسان و جامعه نیست، بهطور آشکار دعوت به پذیرش دادههای فرهنگ غربی در تمامی زمینهها، از جمله حقوق بشر و آزادیها، با استناد به ادعای آنها مبنی بر فقدان این موارد در فرهنگ و تمدن اسلامی میباشد و این اندیشه متاسفانه، پیروانی در میان برخی مسلمانان غربزده پیدا کرده است.»
در واقع وظیفه یک سیاستمدار و روشنفکر مسلمان این است:
۱) به آزادیها و حقوق بشر که از طریق شریعت و دین و تمدن او آمده است، افتخار کند؛
۲) حقوق و آزادیها را در اسلام برابر با منابع قانونی الزامآور و تبعی تبیین کند؛
۳) عمق و ژرفای مبانیای که دین او برای تعیین حقوق و آزادیها در عقیده و شریعت قرار داده است را توضیح دهد و تبیین کند؛
۴) ارتباط بین حق و تکلیف را توضیح دهد و ارکان آن را در ذهن، فکر و ضمیر مسلمان امروزی نهادینه سازد؛
چنان روشنگری کند که این حقوق و آزادیها بخشی جداییناپذیر از ساختار فرهنگی و معادله اجتماعی مسلمانان است و در طول تاریخ تثبیت شده، به جز در برخی دورههای انحطاط که مسلمانان خود نخستین قربانیان آن بودند؛
اما متاسفانه روشنفکرانی غربزده که از عزت نفس تمدنی برخوردار نیستند، خویشتن را از جامعه و تمدن خود برترشمرده و بر این باور است که آزادیها را بیشتر از آنها میشناسد، و مفهوم این آزادیها را تحریف میکند و آن را به گونهای تغییر میدهد که با مفهوم خودش که از سبک زندگی غربی گرفته است، تطابق داشته باشد، گویا مفهوم خود را معیاری قرار داده است که آنچه را شریعت اسلام در مورد آزادیها آورده است، با آن مقایسه کند.
در واقع وظیفه یک سیاستمدار و روشنفکر مسلمان این است:
۱) به آزادیها و حقوق بشر که از طریق شریعت و دین و تمدن او آمده است، افتخار کند؛
۲) حقوق و آزادیها را در اسلام برابر با منابع قانونی الزامآور و تبعی تبیین کند؛
۳) عمق و ژرفای مبانیای که دین او برای تعیین حقوق و آزادیها در عقیده و شریعت قرار داده است را توضیح دهد و تبیین کند؛
۴) ارتباط بین حق و تکلیف را توضیح دهد و ارکان آن را در ذهن، فکر و ضمیر مسلمان امروزی نهادینه سازد؛
چنان روشنگری کند که این حقوق و آزادیها بخشی جداییناپذیر از ساختار فرهنگی و معادله اجتماعی مسلمانان است و در طول تاریخ تثبیت شده، به جز در برخی دورههای انحطاط که مسلمانان خود نخستین قربانیان آن بودند؛
اما متاسفانه روشنفکرانی غربزده که از عزت نفس تمدنی برخوردار نیستند، خویشتن را از جامعه و تمدن خود برترشمرده و بر این باور است که آزادیها را بیشتر از آنها میشناسد، و مفهوم این آزادیها را تحریف میکند و آن را به گونهای تغییر میدهد که با مفهوم خودش که از سبک زندگی غربی گرفته است، تطابق داشته باشد، گویا مفهوم خود را معیاری قرار داده است که آنچه را شریعت اسلام در مورد آزادیها آورده است، با آن مقایسه کند.