مصاحبه ها

«جاده‌های کابل مسیری به‌سوی مرگ بود»

نویسنده: بهنیا

ایستاده‌گی، مقاومت و مصمم بودنش در راه مبارزه علیه طالبان از تلاش و پشتکارش به وضوح قابل مشاهده است. با این‌که با انبوهی از ناملایمتی‌ها در دیار غربت دست‌وپنجه نرم می‌کند، اما به‌خاطر خاموش نشدن صدای «نان، کار و آزادی» که در نخستین روزهای حاکمیت طالبان با آن در برابر طالبان برخاست، هنوز مقاومت می‌کند و برای انسجام زنان معترض می‌کوشد. در حالی که عکس‌های جریان اعتراضات خود در کابل را مرور می‌کند، با لحن غم‌انگیزی می‌گوید که مبارزه در برابر طالبان بهای سنگینی داشت که سبب ازهم‌پاشیدن زنده‌گی‌اش شد و از شغل داکتری به آشپزی رسید.

فاطمه فاطر یکی از زنان معترض است که پیش از حاکمیت طالبان در یکی از شفاخانه‌های خصوصی شهر کابل قابله بود. او دانش‌آموخته رشته‌های فارمسی و قابله‌گی است و سال‌ها در بخش صحت کار کرده است. خانم فاطر در کنار کار در شفاخانه، انجمنی را به اسم «زن و جامعه نوین» ایجاد می‌کند و در آن در بخش‌های حقوقی، کاریابی و صحی با زنان همکاری می‌کند. زنده‌گی او همانند هزاران زن در افغانستان به روال عادی می‌گذشت و او مصروف کار و خدمت برای هم‌وطنانش بود که یک‌باره سقوط افغانستان به دست گروه طالبان تلاش‌های شبانه‌روزی‌اش را به باد فنا می‌دهد: «زمانی که طالبان وارد کابل شدند من در شفاخانه بودم و خیلی مایوس شده بودم. شب آن روز به حال خود و زنان گریستم و فاتحه زنده‌گی‌ام را خواندم. با خود فکر می‌کردم که دیگر نه کاری است و نه فعالیتی، که همان طور شد.»

فردای آن شب او به قصد جمع کردن وسایلش به خانه می‌رود، اما وقتی خبر کمبود داکتر و مشکلات در بسیاری از شفاخانه‌ها پس از تسلط طالبان و فرار شهروندان از جمله داکتران را می‌شنود، به‌جای هراس همت می‌کند و برای همکاری به چندین شفاخانه می‌رود: «وقتی طالبان آمدند، اکثر داکتران زن کار را ترک کرده و از ترس پنهان شده بودند؛ اما من به ترس نه گفتم و شب و روز در دو یا سه شفاخانه کار می‌کردم. پیش خود می‌گفتم که تا زنده باشم نمی‌گذارم زنان از شفاخانه‌ها هم برکنار شوند. یا به‌خاطر کمبود داکتر زنان بمیرند. حداقل این قسم وجدانم راحت بود که من سهم خود را ادا می‌کنم.»

او بدون وقفه و با تلاش شبانه‌روزی به کارش ادامه می‌دهد، تا این‌که خبر بسته ماندن مکتب‌ها و دانشگاه‌ها، و محدودیت‌های روزافزون طالبان بر زنان باعث می‌شود به جنبش زنان معترض که به‌تازه‌گی‌ در کابل اعلام حضور کرده بود، بپیوندد و علیه استبداد و قانون‌های ضدزن این گروه صدا بلند کند. او از اولین زنانی بود که صدای اعتراضش را بلند می‌کند و خواهان لغو فرمان‌های زن‌ستیزانه این گروه می‌شود: «از هر طرف خبرهای ناامیدکننده سخت روح و روانم را می‌آزرد، به همین خاطر یک گروه کوچک از زنانی را که همانند من فکر می‌کردند ایجاد کردم و به زنان دیگر به‌خاطر دادخواهی پیوستیم. آن روزها جاده‌های کابل مسیری به‌سوی مرگ بود. ما با وجود ترس و وحشت قدم برمی‌داشتیم و برای همه زنانی که هر روز محدودتر می‌شدند صدا بلند می‌کردیم. وقتی به تظاهرات می‌رفتم با خود دو چادر می‌بردم، یکی را در حین تظاهرات به سر می‌کردم و یکی را بعد از ختم تظاهرات. بعد از تظاهرات ماسک و عینک می‌زدم تا شناخته نشوم و بتوانم همچنان ادامه دهم.»

شعار «نان، کار و آزادی» از سوی زنان معترض خاری بر گلوی طالبان می‌شود و این گروه برای مهار زنان از هیچ کاری دریغ نمی‌ورزد، از دشنام، تازیانه زدن و شلیک کردن گرفته تا زندان و شکنجه. اما خانم فاطر و ده‌ها زن دیگر با هراس و نگرانی شدید همچنان به مبارزه خود ادامه می‌دهند: «در جریان راه‌پیمایی وقتی طالبان ما را با شلاق، سیلی زدن، میله تفنگ، فیر و حتا زندان و شکنجه تهدید می‌کردند، ما خود را یک قسمی نجات می‌دادیم تا بار دیگر راه‌پیمایی کنیم. با این که تعداد زیادی از هم‌رزمان ما از سوی طالبان شکنجه و زندانی شدند.»

این زنان آن‌قدر در جاده‌ها صدا بلند می‌کنند که گروه طالبان بی‌رحمانه شمار زیادی از آنان را بازداشت و زندانی می‌کنند. چون جاده‌ها دیگر مکان مناسبی برای دادخواهی آنان نبود، خانم فاطر مخالفت و دادخواهی در برابر این گروه را فریضه خود دانسته و این بار از راه دیگر صدا بلند می‌کند: «با وجود انبوهی از مشکلات امنیتی و اقتصادی تسلیم نشدم. از راه دیگر پیش رفتم و روزهایی بود که با وجود مشکلات اقتصادی پول زیادی هزینه تاکسی می‌کردم تا خود را به جلسه‌ها و راه‌پیمایی‌ها برسانم.»

خانم فاطر مدتی را بدون اعتراض در برابر این گروه می‌گذراند و مصروف کار در شفاخانه می‌شود، تا این‌که انفجار در مرکز آموزشی کاج بار دیگر او را وا می‌دارد تا در برابر گروهی که ادعای تامین امنیت می‌کند و با خانواده‌های قربانیان آن حادثه رفتار خشن دارد، با گروهی از زنان اعتراض کند: «وقتی حادثه کاج اتفاق افتاد، من به شفاخانه‌ای که زخمی‌ها را برده بودند رفتم و با زخمی‌ها و خانواده‌های آنان همکاری می‌کردم. در همان زمان رفتار بسیار خشن و لت‌وکوب خانواده‌های شهدا که در درد خود می‌سوختند توسط افراد طالبان سبب شد تا با افراد این گروه درگیر شوم و آنان قصد بازداشت مرا داشتند. خانواده‌های زخمی‌ها و شهدا پشتیبانی کردند و نگذاشتند مرا ببرند؛ اما شناسایی و تشخیص چهره‌ام از آن جا شروع شد، تا این‌که در تظاهرات بعد از آن حادثه شدیداً مورد تعقیب قرار گرفتم و از دوستانی که توسط طالبان بازداشت شده بودند، هشدار دریافت کردم که باید وطن را ترک کنم.»

او مجبور می‌شود کار، وطن و همه داشته‌های خود را بگذارد و با همکاری تعدادی از دوستانش راهی کشور ایران شود. دو سال است که در دیار غربت آواره شده است و با انبوهی از مشکلات اقتصادی، مهاجرستیزی و کار شاقه دست‌وپنجه نرم می‌کند. جبر روزگار او را مجبور می‌کند که در آن کشور آشپزی کند و از آن طریق نان بخورونمیری برایش مهیا سازد: «ما هجرت نکردیم، ما را با زور بیرون کردند. من در این جا با شوق نیامدم، مجبور شدم وطن خود را ترک کنم. من در وطن خود داکتر بودم، در چندین شفاخانه کار می‌کردم و درآمد نسبتاً خوبی داشتم؛ اما در این جا از صبح تا شب در آشپزخانه آشپزی می‌کنم. همه‌ این درد است، دردی که طالبان سبب آن هستند.»

خانم فاطر با انبوهی از مشکلات در ایران زنده‌گی می‌کند، اما دست از دادخواهی‌اش برنداشته و تا اکنون از راه‌های مختلف در برابر محدودیت‌های روزافزون طالبان صدا بلند می‌کند. جاده‌ها و خانه‌های کابل از او گرفته شده است، اما او در دیار غربت با وجود ممنوعیت‌ها تلاش می‌کند تا صدای خود و زنان دیگر را به گوش مردم و جهان برساند.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا