افغانستان کشور خشونتباریست که سالهاست، گریبان مردم این سرزمین را جنگ و جهاد سخت محکم گرفته و سالهاست این جنگ از ما قربانی میگیرد.
سالهای ۱۳۶۱ / ۱۳۶۷ خورشیدی، حزب دموکراتیک خلق افغانستان ازدرگیری بین خود و آمدن قوای شوروی بهافغانستان و گسترش جنگ بهسراسرکشور، نظام و اداره در کشور ضعیف گردیده بود.
حاکمیت دولت در افغانستان صرف به مراکز ولایات و شهرها خلاصه میشد.
در سال ۱۳۶۱ خورشیدی کاکایم “عبدالله” که دریور واحدهای سیار وزارت مخابرات بود، روزی بهخاطر ترمیم لینهای تلفون، به پل سرخ ولایتمیدانوردک رفت. در پنجصدمتری این لین خراب تلفون، پوسته دولتی قرارداشت، در همین ساحه، کاکایم را مجاهدین همراه با همکاراناش اسیرساختند و بلافاصله دوتن تاجیک را جابجا تیرباران کرده و یک مامور فنی مخابرات که پشتون بود، او را رها ساختند.
من در آن سالها متعلم بودم، از اینکه کاکایم چند روز خانه نیامد، از وزارت احوال گرفتیم، آنها گفتند:
“کاکایت را اشرار اسیر گرفته است.”
خلاصه بعد ازگذشت یکسال، با گرفتن نامهی از “فرمانده مسعود” من و پدرم روانه ولایت میدان وردک شدیم، تا سراغ کاکای گمشدهام را بگیریم.
هرچند در ساحه پلسرخ میدان وردک از مردم پرسیدیم، هیچ کسی معلومات بهما نداد؛ چون زمان زیادی از حادثه گذشته بود و متاسفانه تعداد زیادی دراین ساحه کشته شده بود، کس نمیدانست ما از کدام کشته و آدمها قصه میکنیم.
در این سال، نیروهای تفنگ بهدست تنظیمها در سراسر افغانستان افزایش زیادی یافته بود، جوانان خونگرم زیادی بهاین داعیه که شکل و شمایل اسلامی و دینی را به خود گرفته بود، پیوسته بودند.
ما برای پالیدن کاکایم کمر بستیم پیاده از منطقه پلسرخ ولایت میدان تا آخرین قسمت این دره راه پیمودیم، از هرکس و هرجا پرسیدیم، اما هیچ نشانی ازگمشده خود را نیافتیم.
مجاهدین این منطقه با دیدن خط “مسعود” احترام میکردند و اما برای پیدا کردن گمشده ما با ما هیچ همکاری نکردند.
شب شد، من و پدرم در میدان وردک ماندیم.
در بازگشت از منطقه نرخ ولایت میدان، شام در مسجد محقر و کوچکی با دروازهی کوتاهتر از قد انسان و فرش گیاه “کوده” داخل شدیم، روشنی خفیفی مسجد را که روشندان کلانی نداشت، روشن کرده بود، تعداد انگشتشماری با امامت ملای جوانی نماز را تمام کرده بودند، ما هم نمازخود را بهتنهایی خواندیم.
پیش از اینکه بهمسجد برسیم، در جاده خاک آلود و خامه وقتی به سرعت ازآخرین قریه منطقه نرخ ولایت میدان به طرف پلسرخ در حرکت بودیم، دیدیم با تاریک شدن هوا، آهستهآهسته از هرخانه جوانان تفنگ بهدستیبیرون میشدند، اما از ما کسی چیزی نمیپرسید.
ملا وقتی از دعا و تسبیح فارغ شد، از ما پرسید: مسافر استین؟
گفتیم: بلی!
گفت: از کجا استین؟
پدرم گفت: از دره پنجشیر.
ملا چیزی نهگفت، به مقتدیهای انگشتشمار که در مسجد کوچک و فقیرانه جمع بودند گفت: بهمسافرانهم نان بیاورین!
نماز گزاران آهستهآهسته مسجد را ترک کردند، ملا با دقت سویم دید و پرسید: خودت در مدرسه “دارالعلوم عربی” کابل درس نمیخوانی؟
گفتم: بلی آنجا متعلم استم و او دگه چیزی نهگفت.
نان شب را در حالی که صبح و چاشت نان نخورده بودیم، قورمه بامزه کچالو را با پدرم یکجا خوردیم.
مسجد با فرش کوده برایم جالب بود – کوده گیاهی است محکم و تارتاراکثریت مساجد در اطراف افغانستان و مناطق دور دست و فقیر از همین نوع فرش استفاده میکردند.
پدرم به ملا گفت: در راه جوانان زیادی را دیدیم که سلاح گرفته و بهصفوف نیروهای مجاهدین یکجا شده بودند.
ملا بدون درنگ جواب داد: “بلی اکثریت جوانان ما برای اقتدار حاکمیت خدا، جهاد میکنند.”
اما ما دیدیم سالهاست اینجا جنگ ادامه دارد، هرچند اقتدار و حاکمیت خداگسترش مییابد، جنگ، خشونت، ظلم، بینانی و بیسرانجامی انسانها بیشتر میگردد.
حالا که بعد از سالها این یادداشت را مینویسم، طالبان بار دوم است که ازحاکمیت خدا و اسلام “دم” میزنند و دمار از روزگار مردم کشیده اند، مردم خود را در آب و آتش میزنند، تا از این چنبره وحشت و ظلم که طالبان آن را بهنام “اقتداراسلام” یاد میکنند بیرون شوند و فرار کنند.
گویا اینجا تاریخ دارد تکرار میشود، فقط نامها است که یکی بهجای دیگری عوض میگردد.
شب روی دوتوته فرش کم ضخامت در مسجد خوابیدیم و صبح وقت بعد ازادای نماز صبح مسجد را ترک کردیم.
وقتی به اولینبار حالت جوانان و اینهمه سلاح بهدست را در اطراف کابل دیدم، فکر کردم این حالت اصلی و واقعی دهکده های افغانستان است.
فراموش نهکنیم که در بسیج مردم برضد دولتها، تبلیغات ملاهای مساجد و رادیوهایغربی خیلی اثرگزار بوده است. درآن زمان دهکدهها از شهرها کاملن مجزا بود وحتی مردم اطراف افغانستان، اهالی شهر را دارای ایمان ضعیف و منحرف میپنداشتند.
همچنان دهکدهها از نگاه فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی فرق و تفاوت زیاد با شهرها داشت.
من وقتی بهچشم دیدم، تعداد زیادی از جوانان در دهکدهها و اطراف شهرهاچگونه دواطلبانه و اعتقادی – چه زیر تاثیر تبلیغات و چه از روی مجبوری و زیر فشارگروهها، شامل افراد مسلح گردیده اند، هیچ باورم نمیشد، همین بود که حاکمیت دولتها زیر پرسش میرفت.
افغانستان از نگاه سطح سواد و آگاهی متاسفانه در جایگاه پاینی قرار دارد، همواره مردم آن زیر تاثیر تبلیغات دینی قرار داشته و آوازهها و تبلیغات را زود باورمیکنند.
بههمین علت است که در چهل سال پسین چندمینبار است این کشور بعد ازاندکی “قد” راستکردن، دوباره بهروی اُفتاده است.
بدون شک این مساله و عوامل گوناگون و زیادی دارد، اما بههر صورت همه در ناآگاهی، بیخبری، فقر و بیثباتی منشا دارد. هرچند ریشه این شورشها در بیرون کشورطراحی شده است، اما با آنهم زمینه های آن در داخل میسرو مهیا بوده است.
با وجود فقر و مشکلات شدید اقتصادی، مردم زمانی از حاکمیتهای مستبد رویگردان شده، بهنام حاکمیت اسلام سلاح بهشانه کرده و از شورشهااستقبال کرده اند.
از اولین شورش مسلحانه در افغانستان ۴۷ سال گذشت، در این ۴۷ سال زندهگی نسلهای زیادی در جنگ و خونریزی گذشت و هنوز جنگ از ماقربانی میگیرد.
همواره این سخن در ذهنم تداعی میشود:
اینجا برای تفریح است؛
اینجا برای عبادت و سیاحت است؛
اینجا برای پیشرفت و زیبایی است؛
اینجا برای زندهگی است؛
اما فکر میکنم اینجا – افغانستان برای جنگ نقشه شده است.
کشور بهاصطلاح حایل، مرکز جنگ نرم دنیا، کشوری که به قول مردم از “شست پا تا فرق سر!” در خشونت و جنگ فرورفته است، حالا بعد از ۴۷ سال، در حاکمیت “دوم تروریستان” در افغانستان به وضاحت میبینیم که هر روز پای مردم در جنگ جدید زیر نام و عنوانهای مختلف فرومیرود و امید کمی برای رهایی و پایان آن ظاهرن بهچشم میخورد.
روزگاری بود که کشور ما آرام بود و تنها فلسطینیها و کشور اسرائیل در جنگ بود، ما که کوچک بودیم زمانی خبر این جنگ را از طریق رادیوها میشنیدیم، با خودمیگفتیم: چرا کشورها با یکدیگر خود جنگ میکنند، چه چیزی بین شان ناتقسیم مانده است؟
چرا کشورهای دیگر برای میانجیگری و خلاصگیری اقدام نمیکنند؟
با ساده سازی مساله فکر میکردیم، وقتی دو طفل سر یک مساله دعوا و جنگ میکند، ما به سادهگی بین آنها صلح کرده و جنگشان را پایان میبخشیم!
چرا جنگ اسراییل و فلسطین را پایانی نیست؟
این جنگ در نظر ما عجیب میآمد، درایت و خرد بزرگان نزد ما زیر سوال میرفت.
اما دیری نپایید که جنگ به سراغما نیز آمد و ما آنقدر درگیر جنگ و خشونت شدیم که جنگ اسراییل و فلسطین را فراموش کردیم.
و اینک بعد از هوشیاری و بیداری و پیشرفت علم، تخنیک و تکنالوژی، به پایان چیزی فکر نمیکنیم، بلکه فکر میکنیم هر قدر تکنالوژی، فهم و دانایی بشرترقی کند، خطر جنگ نابود کننده، قوت بیشتر میگیرد و جهان با همه بزرگی و پهنایش برای تامین منافع قدرتها، کوچک است.
انسانها دارند، با درایت و هوشیاری، جهان را به کانون مشتعل و آتشین جنگ نگهداری کرده و هیچ ترسی از نابودی خود و دیگران ندارند!