حسین فرزند علی و فاطمه و نوهء پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم در شعبان المعظم سال چهارم هجری در مدینه منوره تولد یافت و در دهم محرم الحرام سال 61 هجری در پهندشت کربلا به شهادت رسید. رویداد شهادت امام حسین دردناکترین رویداد در تاریخ مسلمانان است؛ چه چیز دردناکتر از اینکه از وفات پیامبر اکرم هنوز نیم قرن سپری نمیشود؛ اما آنانی که دعوای پیروی او را دارند و در نمازهای خویش روزانه چندین بار «اللهم صل علی محمد و علی آل محمد» میگویند؛ اینگونه وحشیانه نواسهء پیامبر و سردار موجود خانوادهء پیامبر را به شهادت میرسانند.
اوراق تاریخ شاهد است که بعد از شهادت حضرت علی کرم الله وجهه، مردم کوفه با پسر بزرگ او امام حسن بیعت کردند و معاویه فرزند ابوسفیان در آن دوران، فرمانروای شام بود و دعوای امارت داشت و با تفصیلی که در تاریخ ذکر است؛ او از درِ نرمش با امام حسن پیش آمد و سفیرانی که میان آن دو تبادله گردید، سرانجام منجر به بستن پیمان صلح با شروطی شد که امام حسن میخواست.
معاویه وقتی که به حضرت علی نامه میفرستاد چنین مینوشت: «من معاویة بن أبی سفیان إلی علی بن أبی طالب» که نخست نام خود را مینوشت بعداً نام علی را؛ اما در نامهاش به حسن چنین نشان میدهد که روش من با تو، از در مسالمت وصلحخواهی است و حتی نام تو را بر نام خود، مقدم ذکر میکنم. از همین رو معاویه توسط سفیرانش عمرو فرزند سلمه همدانی و محمد فرزند أشعث کندی نامهای که به حسن فرستاده بود، بعد از بسم الله در آن چنین آمده است: «…هذا کتاب للحسن بن علی من معاویة بن أبی سفیان، إنی صالحتک علی أن لک الأمر من بعدی ..» در این نامه به صراحت معاویه تعهد میسپارد که بعد از وفات او، حسن، فرمانروای مسلمانان میگردد. و این پیمان در ربیع الاول سال 41 هجری انعقاد یافت. معاویه در عهدنامهاش که به ولایت عهدی حسن اشارت دارد، برایش سالانه یک میلیون درهم را با خراج دو منطقهء فارس تعهد میکند؛ اما راجع به ضمانت آنانی که در رکاب امام علی بر ضد معاویه جنگیده بودند و اکنون پیروان امام حسن اند؛ چیزی ذکر نشده بود، امام حسن برای تضمین زندگی دوستان و پیروانش؛ عهدنامهء معاویه ر ا نزد خود نگه میدارد و عبد الله پسر حارث را که خواهرزادهء معاویه است، به نزد او میفرستد و میگوید: « إئت خالک فقل له: إن أمنت الناسَ، بایعتُک.» به نزد مامایت (داییات) برو و بگو اگر مردم را ازتعرض ایمن داری، با تو بیعت خواهم کرد. شاید طوری که دکتور طه حسین نویسندهء نامور مصری در کتاب مشهورش « الفتنة الکبری – علی وبنوه ( آشوب بزرگ – علی و پسرانش) » اشارت دارد؛ امام حسن میخواست، این شروط معاویه را نزد خود نگه دارد و افزون بر آن، تقاضای امتیازات بیشتر کند؛ اما معاویه که زرنگیاش در میان عربها ضرب المثل است، در برابرآن درخواست امام حسن، ورقهای را بدون اینکه چیزی بنویسد، مهرکرد و به حسن فرستاد و گفت: « أکتب ما شئت » هرچیزی که میخواهی نوشته کن. یعنی پیمان را از قبل، من در ورق سفید، امضا کردم و آنچه تو میخواهی، من میپذیرم. در ورق تنها مهر شدهء معاویه که صلاحیت نوشتن هرچیز را به حسن تفویض نموده بود، حسن چنین نوشت: « هذا ماصالح علیه الحسنُ بن علیٍ معاویةَ بن أبی سفیان. صالحه علی أن یسلم إلیه ولایة أمر المسلمین علی أن یعمل فیها بکتاب الله وسنة نبیه و سیرة الخلفاء الصالحین و علی أنه لیس لمعاویة أن یعهد لأحد من بعده، وأن یکون الأمر شوری، و الناس آمنون حیث کانوا علی أنفسهم و أموالهم و ذراریهم وعلی ألا یبغی الحسن بن علی غائلة سرا و لا علانیة و لایخیف أحدا من أصحابه » به این ترتیب پیمان صلح که در آن امام حسن از دعوای خلافت به این شرطها میگذرد که معاویه به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیرت خلفای صالح عمل کند و کسی را بعد از خود ولیعهد نسازد و حکومت بعد از وی، شورایی باشد و مردم در جان، مال و فرزندان خویش ایمن باشند و برضد حسن از دسیسهء نهان و آشکار، کار نگیرد و هیچ یک از یاران او را بیم ندهد.
بعد از این پیمان، اختلافی میان حسن و معاویه بروز کرد و آن این که حسن گمان داشت که این شرطهای جدید، افزون بر امتیازات پیمان نخستینی است که معاویه بر ذمه گرفته بود؛ اما معاویه میگفت پیمان دومی، محتویات پیمان اولی را نقض میکند، به هرترتیب امام حسن که سرشتش بر صلحخواهی بود با وجود اینکه تخطیهایی را از جانب معاویه میدید، تن به جنگ و جدال میان مسلمانان نمیداد و با درنظرداشت آیهء کریمهء « والصلح خیر» بر صلح پایداری میکرد؛ روزگار به اینگونه سپری میگردید تا اینکه در سال پنجاه هجری امام حسن وفات کرد و مورخان شیعی و شمار زیادی از مورخان اهل سنت بر این باور اند که حسن توسط همسرش جعده دختر اشعث بن قیس و یا همسر دیگرش هند دختر سهیل بن عمرو مسموم گردید.
بعد از درگذشت امام حسن، ریاست شیعیانی که در دههء صلح میان حسن و معاویه، به حزب نیرومندی تبدیل یافته بودند؛ بر دوش امام حسین بن علی که با پدرش، شباهتهای فراوانی داشت و مرد شجاع و دلیری بود، تعلق گرفت.
معاویه بعد از وفات امام حسن، پیمانی که با او بسته بود؛ آن را پایان یافته تصور میکرد؛ بناءً بدعتی در حکومتداری ایجاد کرد و آن همانا روش ناپسند «ولایت عهدی» و بیعت گرفتن برای پسرش یزید بود. یزید، در شام در آوانی که پدرش حاکم آنجا بود در سال 25 هجری تولد یافته بود و ایامش را در عیش و عشرت و به دور از معنویت مکه و مدینه و صحبت اخیار صحابه سپری میکرد و در همان ایام جوانی نیز مشهور بالفساد بود.
معاویه با بیعت گرفتن برای پسرش یزید، انحراف ژرفی را در سیستم نظام شورایی مسلمانان، ایجاد کرد؛ و بدعت منفوری را اساس گذاشت؛ کاری که هیچ خلیفهای از خلفای راشد، انجام نداده بود، حتی علی رضی الله عنه بعد از زخمی شدن؛ وقتی که در مورد جانشین بعدی، پرسیده شد؛ پاسخش این بود که:« أترککم کما ترککم رسول الله» من شما را به همان حالی خواهم گذاشت که پیامبرگذاشته است؛ یعنی بدون اینکه کسی را به جانشینی تعیین کند؛ وقتی از علی پرسیدند آیا با حسن بیعت کنند فرمود: « لاآمرکم ولا أنهاکم» شما را به آن، نه امر میکنم و نه از آن، نهی میدارم. یعنی اختیار از آنِ شماست.
بیعتگرفتن معاویه برای فرزندش یزید را همه بزرگان صحابه در باطن نپذیرفتند، حتی عبدالرحمن بن ابوبکر وقتی که دید معاویه عوض نظام شورایی مسلمانان، بیعت برای پسرش یزید را بر مردم میقبولاند، او این وضع را تحمل نکرد و با صدای رسا آن را «هرقلیة» خواند. هرقلیت یعنی نظام الهام گرفته از عرف و عادات حاکم بر امپراتوری روم که اسلام با آن شیوهها، سر سازش ندارد، زیرا در اسلام نظام حکم، بر اساس بیعت است و بر اساس شوری، نه میراثی.
متاسفانه این نظام میراثی قرنها جا افتاد؛ امویان و عباسیان و دهها سلالهء دیگر به همین اساس ولایت عهدی و میراثی؛ از آن بامداد اسلام نیمهء دوم قرن نخست هجری؛ آن روش غیر دینی را ادامه دادند و هنوزهم همچو نظامهای غیر شورایی در بسا حصص جهان اسلام و به نام «دین» و به تقلید بوزینهگونه از قرنهای نخستین حاکمیت مسلمانان، فرمان میراند.
معاویه در رجب سال 60 هجری وفات کرد و یزید پسرش جانشین او شد و از نخستین کارهای او گرفتن بیعت از مردم برای خود بود؛ از همین رو عتبه فرزند ولید وظیفه یافت تا در بیعت گرفتن از سه تن که رأی و شخصیتشان بر جامعه و در میان مسلمانان، به ویژه در سرزمینهای مکه و مدینه، اثرگذاراست از یاد نبرد، آن سه تن عبارت بودند از: حسین بن علی، عبد الله بن زبیر و عبد الله بن عمر. حسین و عبد الله بن زبیر بیعت با یزید را نپذیرفتند و عبد الله بن عمر برای مصلحت عدم ایجاد تفرقه در میان مسلمانان به اجبار، درحالی که از دل راضی نبود، به بیعت با فرستادهء یزید، تن در داد؛ اما حسین و ابن زبیر رهسپار مکه مکرمه شدند.
حسین در مکه بود که کوفیان و پیروان پدرش علی، طی نامههای متعدد از او خواستند تا به کوفه برود و رهبری آنان را درقیام بر ضد نظام جبار یزیدی که نشانههای فسادش، هر روز آشکارتر میگردید؛ بر عهده بگیرد، حسین قبل از خروج از مدینه منوره تصمیم قیام را گرفته بود، از همینرو؛ هنگام وداع با بردارش محمد حنفیه، هدف حرکتش را چنین بر شمرده بود:« من نه از روی سرمستی و گستاخی، و نه برای فساد و ستمگری؛ بلکه تنها برای طلب اصلاح در امت جدم پیامبر حرکت کردم، میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به روش جدم پیامبر و پدرم علی عمل کنم.»
حسین پسر کاکایش مسلم بن عقیل را به کوفه میفرستد تا نیت اهالی کوفه را معلوم کند و خودش هم تصمیم میگیرد تا به کوفه برود.
در این ایامی که حسین در مکه به سر میبرد ماههای شعبان، رمضان، شوال، ذوالقعده و اوایل ذو الحجه پنج ماه اخیر سال 60 هجری قمری است، مسلمانان از سراسر جزیرة العرب، حتی مصر و فارس و شام و سایر سرزمینهایی که به اسلام گرویده اند؛ برای ادای عمره در شعبان و رمضان و بعدها برای ادای فریضهء حج به مکه مکرمه آمده اند. حسین با وجودی که با استفاده از هرفرصتی، پیام راستین اسلام را به حجاج و مهمانان و ساکنان مکه میرساند در« یوم الترویه» یعنی روز هشتم ذو الحجه که فردای آن روز عرفات است ومردم رهسپار «منا» میگردند؛ در همین روز، مکه را ترک میگوید؛ یعنی امام حسین که کمتر از یک شبانه روز با ادای رکن بزرگ حج که «وقوف به عرفه» است، فاصله دارد؛ زیرا در حدیث پیامبر «الحج عرفة» گفته شده است، یعنی «حج، وقوف در عرفات است»؛ اما حسین مکه را تر ک میگوید، مراسم حج را تر ک میگوید، رهسپار «منا» و عرفات نمیشود، تا به حجاج موجود – که نمایندگان سراسر جهان اسلام آن روز اند – بفهماند که خطر عظیمی اسلام را تهدیدد میکند؛ انحراف بزرگی در نظام شورایی مسلمانان رخ داده است؛ بدعت بزرگی گردن افراشته است و این بدعت و انحراف آنقدر بزرگ است که برای نابودیاش نواسه پیامبر اسلام، باید عبادت حج را ترک کند و برای سرنگونی نظامی که ادعای خلافت و زعامت مسلمانان را دارد، بایست آمادگی بگیرد. از همینرو حسین به تاریخ 8 ذوالحجه سال 60 هجری مکه را به قصد کوفه، ترک میگوید. حتی در میانه راه وقتی که با «فرزدق» شاعر مشهور عرب روبهرو میشود، و امام حسین از او میپرسد: ای ابو فراس! مردم کوفه در چه حالی به سر میبرند؟ فرزدق می گوید: «دلهای شان با تو و شمشیرهای ششان با بنی امیه است.»
درس و اندرز دیگر از این ترک گفتن مکه این است که، حسین دشمن را میشناسد، دشمنی که پروای ایجاد بدعت بنیادین در دین را ندارد؛ ممکن حرمت کعبه را و حرمت سرزمین حرم را نگه ندارد و در سرزمین حرم جنگی رخ دهد و قداست حرم خدا شکسته شود، ا زهممینرو حسین ترجیح میدهد تا رهسپار کوفه شود.
کوفیان اگرچه با نمایندهء امام حسین همکاری نمیکنند، مسلم بن عقیل در روز نهم ذو الحجه، روز عرفات توسط عبید الله بن زیاد به قتل میرسد، اما امام به راه خود ادامه می دهد و فاصلهء 1550 کیلومتر میان مکه و کربلا را در 25 روز طی میکند، یعنی روازنه حد اقل 60 کیلومتر راه پیمایی میکند و روز دوم محرم سال 61 هجری به کربلا، میرسد.
مدت هشت روز در محاصرهء دشمن قرار میگیرد و به کندن خندق و سنگر در پهندشت کربلا مشغول میشود. حسین را هفتاد و دو تن از یارانش همراهی میکنند و در برابرش لشکر چهار هزار نفری به قیادت عمر بن سعد قرار دارد که افرادی مثل حر پسر یزید، شمر ذی الجوشن و حصین پسر نمر از فرماندهان مشهور آن سپاه چهارهزار نفری اند.
حسین در این قیام تنها نیست؛ چون به راه حق خویش باور دارد، خانواده اش را که شامل پسران و برادرزاده ها، برادران و خواهرانش است؛ همراه با خود دارد؛ نه مثل مدعیان امروزی زعامت که فرزندان دیگران را به نبردگاهها میفرستند و خود و خانوادههای شان را از میدان جنگ به جاهای امن انتقال میدهند؛ حسین به راهی که باور داشت، خودش و خانوادهاش در آن حضور مستقیم داشت. قیام حسین، نبرد و ستیز با ستم و ستمگران بود، برای اینکه قیام بر ضد ستم، به مثابه سنت پسندیده ثبت اوراق قطور تاریخ مبارزات آزادیخواهانه گردد، باید مردی به بزرگی و عظمت نواسهء پیامبر، پیشقدم شود؛ خود را فدا کند تا درسی باشد و اسوهای و سرمشقی، برای همه نسلها و برای همه عصرها. چون حسین زندگی را عقیده و پیکار در راه عقیده میدانست. او خود فرموده است:« إنما الحیاة عقیدة و جهاد.»
در این جنگ نابرابر پیروزی ظاهری به دست طرفداران یزید رقم میخورد؛ برادران حسین چون ابوبکر، ابوالفضل، جعفر، عبد الله، عثمان و محمد پسران علی و برادران امام حسین و علی اکبر، عبد الله و ابوبکر پسران حسین، به شمول چندین برادرزاده و پسران کاکاهایش از جمله شهیدان عزیز قیام کربلا اند.
ما مسلمانان هر هفته در خطبههای نماز جمعه میشنویم که پیامبر فرموده است «الحسن والحسین سیدا شباب أهل الجنة» حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشت اند و اکثریت قریب به اتفاق مورخان در تمام فرقهها و نحلههای مسلمان، قیام حسین را قیام برحق میدانند که برای فردای اسلام و برای بقای آن؛ اگرچه به شهادت نواسه رسول خدا هم منجر شد، نیاز آن زمان بود؛ و حادثهء شهادت آن قدر در صدر اسلام اثرگذار بود که امام شافعی بنیانگذار یکی از دبستانهای مشهور فقهی و متوفای سال 204 ق گفته است: « این رویداد از جمله رویدادهایی است که خواب را از چشم من ربوده و موی مرا سپید کرده است.»
در پیوند به عظمت حسین و حب او در دل میلیونها انسان این واقعیت پذیرفته شده را میتوان یادآور شد که: چون پدران و مادران فطرتاً نامهایی را برای پسران خویش میگزینند که از نگاه تاریخی و یا به خاطر برجستهبودن برخی ویژهگیها، به صاحب آن نام و کارنامههای او عشق دارند؛ از همینرو عشق و دلدادگی به حسین در میان مسلمانان غیر عرب به اندا زهای است که صدها هزار از دوستی به مبارزه و شهامت و شهادت مظلومانهء وی، نام حسین را بر فرزندان خویش گذاشته اند؛ اما شاید در میان مسلمانان کشورهای بزرگی چون افغانستان، شبه قارهء هند، جنوب شرق آسیا وآسیایمیانه، خانوادهء مسلمانی را نیابید که فرزندش را «یزید» نام گذاشته باشد. نام «حسین» حتی در قدرتمندترین کشور این گسترهء خاکی یعنی ایالات متحدهء امریکا و در نقطه ثقل قدرت آن دیار یعنی کاخ سفید نیز برای خود جا باز کرده بود و آن نام «بارک حسین اوباما» است که به نحوی از انحا، تقدیر روزگار از فداکاری حسین است و زنده نگهداشتن یاد و خاطرهء خون سرخ او که بر پهندشت کربلا ریخت، و نام او را در تمام قرون و اعصار جاودانه ساخت.
درمورد مبارزه و قیام حسین، ادیبان و شاعران بزرگ در همه زبانهای زندهء جهان، آثاری ازخود به جا گذاشته اند، ما اینجا صرف به ادبیات زنده فارسی بسنده میکنیم و در پایان این نوشته – که بایست هر چه مفصلتر می بود- ؛ به یاد حسین و به یاد مبارزات بر حق او، دو نمونهء آن را، درج میکنیم.
هم میهن ما، آفرینشگر و سرایشگر مثنوی معنوی؛ مولانا جلال الدین محمد بلخی راجع به شهیدان کربلا از ژرفای دل چینین سروده است :
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبکروحان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی
کجایید ای ز جان و جان رهیده
کسی مر عقل را گوید: کجایی
علامه محمد اقبال لاهوری شاعر مشرق، میگوید:
چون خلافت رشته از قرآن گسیخت
حریت را زهر اندر کام ریخت
خون آن سر جلوهء خیر الأمم
چون سحاب قبله باران در قدم
بر زمین کربلا بارید و رفت
لاله در ویرانهها کارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد
موج خون او چمن ایجاد کرد
رمز قرآن از حسین آموختیم
ز آتش او شعلهها افروختیم
تار ما از زخمهاش لرزان هنوز
تازه از تکبیر او ایمان هنوز
ای صبا ای پیک دور افتادگان
اشک ما بر خاک پاک او رسان
بهتر است این مقاله را به گفته شخصیت بزرگ دیگری؛ اما از میان غیر مسلمانان، پایان بریم. او مهاتما گاندی مبارز و آزادیخواه بزرگ جهان و رهبر کبیر ملت هند است که گفته است:
«من زندگى امام حسین، آن شهید بزرگ اسلام را به دقّت خوانده و توجّه کافى به صفحات کربلا نموده ام و بر من روشن است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد، باید از الگوی امام حسین، پیروى کند.»
درود بر حسین آن قهرمان و شهید بزرگ؛ قهرمانترین قهرمانان و سالار شهیدان و مبارز پیشگام و جهادگر بزرگ ضد حکومت فاسد زمانش.
سلام خدا باد بر او که الگویی است برای همه مبارزانی که برای دگرگونی اوضاع موجود، به وی، تأسی میجویند.
اللهم صل علی محمد و علی آل محمد.
***