شعر هم میتواند مثل اقتصاد دچار بحران و تورم شود. چاپ بیرویه و بیپشتوانهٔ پول نشانهٔ بحران اقتصادیست. تولید بی رویهٔ شعر نشانگر بحران ادبیست. در اینجا هدف من شعر و شاعر خاصی نیست؛ بل اشاره به یک وضعیت است که برایش نام میگذارم شاعر زیادی و شعر زیادی.
شاعر زیادی
بنی آدم فطرتاً شاعر است. وقتی کسی میگوید که چه هوای پاک و روشنی، در واقع شعر گفته است؛ اما شاعری به عنوان یک هنر پابند دستورهای خاصی است.
شعر در هر جا پیدا میشود. یک دلیلش پیوند فطری و تاریخی ما با شعر است. دیگر این که سرایش یک مصراع و بیت چند کلمهیی میتواند شعر شود و شاید وقت کمتری نسبت به نوشتن رمان و مقال ببرد. دیگر اینکه گنجانیدن مفهوم کلان احساسی و عاطفی در یک مصراع و بیت واقعاً هنر است، دیگر اینکه حمل و رساندن شعر به مخاطب آسانتر است، دیگر اینکه دنیای معاصر به هر کسی حق و فرصت میدهد که یک باری هم که شده شعر بسراید؛ یعنی شاعری از دست خواص به دست عوام افتاده است. این دلیل معاصر تر است. در قدیم یک ملکالشعرا و چند شاعر شعر یک ملت را میسرودند. آنها احساس جمعی را اجاره کرده بودند؛ گویی به همین کار خلق و گمارده شده بودند و مردم هم کار خود را داشتتد. از جلوههای دموکراسی و در کنارش تکنولوژی یکی هم این است که ادبیات از دست چند نفر خارج میشود و همه در خلق و استفادهٔ شعر و هنر حق یکسان مییابند… و دیگر های دیگر.
گپ اول این است که ما روزانه با صدها شعر بر میخوریم که با دریغ آنها را نمیخوانیم یا در نیمه راه رها شان میکنیم. شاید این بحران را درک کردهایم؛ اما به این خاطر که دوستان خود را نرنجانیم یا دوستیشان را از دست ندهیم، حرف نمیزنیم. گپ زدن در این باره درد سر ساز است. اگر پنج نفر مهمان داشته باشیم شاید چهار تای آن شاعر و شعر دوست باشند و آدمی چرا دوستان خود را از دست بدهد و در جان جور خود شاخک بنشاند!
اما چرا بحران؟ اگر شاعر و شعر زیاد باشد چه بدی دارد، آیا بودن شان بهتر از نبودن نیست؟ برای هر سؤال پاسخی وجود دارد. پاسخها ممکن است رضائیت بخش نباشند اما میتوانند قابل بحث باشند.
وقتی ما شعر میخوانیم انتظار داریم که ما را تغییر بدهد. این تغییر میتواند حسی، عاطفی و عقلانی باشد؛ میتواند وضع و حال و فکر و زندگی ما را تغییر دهد و بالاتر و متفاوتتر از چیزی یاشد که میفهمیم و یا قبلاً فهمیدهایم و شعر صرف رفع مسؤولیت نباشد و لذتبخش هم باشد.
شاید با این دلالتها مواجه نمیشویم که شعر نمیخوانیم یا در نیمه رهایش میکنیم. «یوستین گوردر» نویسندهٔ کتاب «دنیای سوفی» مینویسد که روزی سقراط در برابر مغازهیی ایستاد و گفت:« به به چقدر اشیاء در این جا هست که من به آن ضرورت ندارم!» شاید دلیلیکه از کنار بسیاری از شعرها میگذریم همین باشد که چیزیکه ضرورت نداریم در آنها انبار است.
راستی از یادم نرود که یکی از دلایل شاعر زیادی این است که شاعری و شعر فهمی از قدیم تا امروز در افغانستان یکی از نشانههای باسوادیست. در قدیم هم میرزا و شاعر بودن نشانهٔ فهم و باسوادی بود. امروزه نیز بسیاری از آدمهای دارای منصب بالای نظامی و تخنیکی و طبی و صنعتی را میبینیم که بیمیل نیستند که در زندگینامهٔ شان بیاید که او دستی در شعر هم دارد. ممکن است یک اقتصاددان به شهرت در مسلک خود بسنده نکند، چرت بنویسد تا شاعر پنداشته شود. به همین ترتیب ممکن است شخصی جنرال نظامی باشد یا دیپلوم انجنیر یا پیلوت و داکتر فلان شفاخانه…اگر در زندگینامهاش ذکر شود که او شعر هم میسراید بیشتر خوش میشود تا به منصب و رتبه و مسلک و تخصصهای دیگرش؛ چون تضمین میکند که او باسواد است. نمیتوان به کسی گفت که شاعر نباش؛ اما میتوان گفت که اینطوری شاعر نباش.
شعر زیادی
از چاپ بیرویه و بیپشتوانهٔ پول شروع کردم. شاید بانکنوتهای پنج و دههزاری زمان مجاهدین را به یاد داشته باشید. دور نرویم و به ایران نظر بیندازیم که برای خرید یک کیلو گوشت گوساله ۴۸۰٫۰۰۰ هزار تومان باید پرداخت(دلیل این بحران شاید چیز دیگری باشد).«گیل بی استوارت» در کتاب «امپراتوری هیتلر» از بحران اقتصادی آلمان پس از شکستش در جنگ اول جهانی یاد میکند؛ طوریکه متفقین غرامت سنگینی در کاخ ورسای بر آلمان نهادند. چیزی نگذشت که آلمان بهخاطر بیرون رفت از بحران اقتصادی به چاپ بیپشتوانهٔ پول دست زد. این عمل وضع را بدترین ساخت. زمانی رسید که کاغذ تمام شد و چاپخانهها هر چه چرم و پارچه و کتان مییافتند به نام مارک مهر میزدند. مردم به خاطر خرید در کراچی( فرغون) پول بار میکردند و بازار میرفتند. ارزش پول آنقدر افت کرد که زنی شکایت کرد دزد بیانصافی پولهایش را گذاشته ولی سبد پولها را برده است!
این قصه بیخود بر زبانم آمد و خدا نکند که شعر ما به این حالت برسد.
راههای برونرفت از انبوه سرایی نسرودن شعر نیست؛ بل انتخاب و دستچین کردن شعر هاست. البته گاهی نسرودن زیاد هم هنر است؛ همانطور که بنیآدم از کاندوم برای کنترول بشر بیحاصل جلوگیری میکند شاعر نیز میتواند از انبوهسرایی جلوگیری کند. چطور؟ طوریکه تسلیم هر نوع حالت شاعرانه، خلسه، رؤیا و تخیل و توهم نشود و اگر هم میشود به خود حق انتخاب بدهد. «لوئیس بورخس» در جایی میگوید که کار هنرمند کشف است نه ابداع. اگر ابداع را به معنای ظاهری آن آفرینش تفسیر کنیم یک شعر با کشف نو بهتر است از صد شعر شُل و بیخون.
محمد علی اسلامی ندوشن در بارهٔ حافظ میگوید که حافظ پانصد غزل در عمر پنجاه سالهٔ شاعریاش سروده است؛ یعنی هر سال ده غزل. معلوم میشود که خیلی دقت میکرده و در بند حجم و کمیت نبوده است. به پندار ندوشن حافظ میتوانست روز یک غزل بسراید؛ اما اینطور نکرده و خیلی با احتیاط کار میکرده است.
شاعر میتواند در برابر هر فشاری که بر او و احساسش وارد میشود شعر بسراید اما یک راه فایق آمدن بر روزگار این است که در انتشارش دست به انتخاب سختگیرانه بزند. زمانی یک شاعر را میشناختم که میپنداشت اگر شعر نسراید از نام و منزلت میافتد و فراموش میشود. به این خاطر هر روز شعر میسرود و شعر میسرود. زمانی رسید که جَر شد و کارش از شاعری به قضای حاجتکاری کشید.
انبوهسرایی میتواند بر نفس و وظیفهٔ شعر اثر سؤ بگذارد. این گفتار برای داستان نویسها هم سازگار است. داستاننویس هم اگر هر سوژهیی که به ذهنش میآید را دفعتاً و بدون فکر آغاز نکند و ننویسد داستاننویس موفقی است.
در قدیم نیز در جا جایی از زمان شعر زیادی و شاعر زیادی به نحوی وجود داشته است و این تنها معلول صفحات مجازی و اینترنتی نیست. دولتشاه سمرقندی در مقدمهٔ «تذکرةالشعرا»،۸۹۲ هجری، مینویسد:« هرجا گوش كنى زمزمهء شاعريست و هرجا نظركنی لطيفى و ظريفى و ناظريست[…]و گفتهاند كه هرچه بسيار شود، خوار شود.»٢٣ سرطان ١٤٠٣ نون
گرفته شده: صفحه شورای نویسندگان افغانستان