مقالات اجتماعی

مذهب طالبان (11)

نویسنده: خواجه بشیر احمد انصاری

گهواره مشترک خوارج قدیم و جدید 
اگر سیستان از یكسو دانشمندان و نوابغ شهیری چون امام ابوداود سجستانی، امام خطابی، ابن حبان بستی و امثال ایشان را در گهواره خویش پروریده است، از سوی دیگر این منطقه را در تاریخ اسلامی قبله خوارج مشرق نامیده اند. سیستان اهمیت خاصی در تاریخ خوارج داشته، از چشمه های جوشان این جنبش در سه قرن اول هجری بوده و زادگاه سه شاخه گروه خوارج كه حمزیه، خلفیه و غالبیه اند به حساب می آید. در حدیثی آمده است که گروهی با خصوصیت های خوارج از سمت مشرق سر بر می آورند. آیا این حدیث ظهور خوارج در سیستان را نیز شامل می شود؟ پاسخی قطعی به این پرسش نداریم، ولی به هر حال آنچه قطعی است موقعیت سیستان می باشد كه در سمت شرق جزیره عربستان واقع گردیده است.
خوارج آن روزگار، سیستان را از چند جهت گزیده بودند؛ نخست اینكه از لحاظ جغرافیایی به صحراهای نجد و عراق شبیه بود، دوم اینكه به بحر و آبهای گرم نزدیكتر بود و علت سوم در دوری سیستان از مركز خلافت نهفته بود. نویسنده كتاب حدود العالم «گردیز» را در اواسط قرن چهارم هجری این طور توصیف می نماید: «بر حد میان غزنه و هندوستان بر سر تلی نهاده و دارای حصار استواری بود، که سه باره داشت و مردمان او خوارج بودند». استاد عبدالحی حبیبی در تاریخ افغانستان بعد از اسلام خویش اشاره می نماید که در اراضی جنوب افغانستان که با سیستان متصل اند، آثار بسط و نفوذ خوارج دیده می شود. او همچنان می نویسد كه در حدود سالهای 173 هجری سیستان و شواطی هلمند مخرج و قرارگاه خارجیان گردیده بود.
سیستان همچنان پایگاه شخصیت های تاریخی این گروه بوده است. قطرى بن فجاءه یكی از رهبران مشهور و از قهرمانان جنگی تاریخ خوارج است كه پس از جنگ صفین و ظهور علنی خوارج و حوادث بعدی آن افراد خود را به سیستان فرستاد و سپس خود بدانها پیوست. او در سیستان خودش را امیرالمؤمنین خواند و از قدرت زیادی برخوردار بود تا حدی كه در سال 75 هجری قمری در زرنگ سکّه بنام خویش زد.در نیمه اول قرن نخست هجری گروهی از رهبران خوارج از عمان و عراق و جزیره عربستان به سیستان و جنوب افغانستان امروزی آمدند تا جایی که در سه قرن اول هجری نام سیستان با نام خوارج گره خورده بود. خوارج آمدند و در زابل و فراه و نیمروز و زرنگ و هلمند و بست و قندهار و ارزگان تا خوست و پکتیا و مناطق چمن در پاکستان امروزی نفوذ نمودند که کتابهای تاریخ سرگذشت شان را به تفصیل ذکر نموده تا اندازه ای كه نویسنده «حدود العالم» بیشتر اهالی گردیز آن زمان را از اتباع خوارج می داند.خوارج سیستان تاریخی خونین از خود به یادگار گذاشته اند. آنها افراد زیادی چون معن بن زائده حاکم سیستان و حضین بن محمد، مسئول خراج آن سامان را ترور نمودند. در عصر سامانی محمد بن هرمز از رهبران آنها بر ضد سامانیان شورید تا آنكه در فرجام مغلوب امیر احمد سامانی شد و زرنج به دست سامانیان فتح گردید.خطرناکترین شاخه خوارج، فرع ازارقه آن است که نفوذی گسترده در مناطق جنوب کشور ما داشت. آنها مناطق خودشان را دار هجرت و ساحات دیگر را دارالکفر دانسته و کشتن زنان و کودکان را جایز می پنداشتند. ازارقه اگر مخالفان خویش را در مسجد هم می یافتند، می کشتند.خوارج با آنكه شعارهایی اسلامی سر می دادند و از «لا حكم الا لله» حرف می زدند ولی نتوانستند خود را از شبكه عنكبوتی قبیله و مناسبات آن رها سازند. بافت سازمانی خوارج در سیستان مبنایی قبیله ای داشت تا حدی که در میان سالهای 126 و 128 هجری فرزندان قبیله بنی تمیم با قبیله بنی بکر درآویختند و در این واقعه تنها هفتاد مرد پیر کشته شد که آن را «واقعۀ الشیوخ» نامیده اند. خوارج نقش مهمی در این جنگ قبیله ای داشتند.تاریخ شهادت می دهد كه سیستان پیوسته مرکز آشوب برای دستگاه خلافت بود. یكی از نمادهای آشوب در سیستان شخصی به نام حمزۀ بن عبدالله و یا حمزه آذرك است که سالها با عباسیان و خوارج خودش جنگید. حمزه كه خود را امیرالمؤمنین خوانده بود و حکومت سیاری را رهبری می نمود، بر پهنای صحراهای جنوب افغانستان امروزی از قندهار گرفته تا ارزگان و نیمروز و هلمند و فراه و پكتیا حكم می راند. شهرهای جنوب افغانستان چون قندهار و بست و گردیز و امثال آن اگر از یكسو تاریخی طولانی در تمدن منطقه داشته و شخصیت های علمی برازنده ای چون گردیزی و بستی و امثال ایشان را پروریده اند، از سوی دیگر قربانی عناصری متهور و ماجراجو شده اند كه از خارج منطقه آمده و تاریخی تمدن ستیز و خونین از خود به یادگار گذاشته اند. حمزه چنان شهرت حاصل نمود كه هارون الرشید خلیفه عباسی برایش نامه نوشت و باب گفتگو را فرا رویش گشود، ولی حمزه در نامه ای تند بر هارون الرشید یورش برد و خود را علم بردار حق و امیرالمؤمنین خواند.از نظر حمزه هر كسی كه در كنار او با دشمنانش نمی جنگید، كافر بود و اهل دوزخ، و او هرگاه بر مخالفان خویش غلبه می یافت دارایی هایشان را آتش می زد و حیوانات شان را می كشت و اسیران جنگی شان را به قتل می-رسانید. او بر خوارج خودش نیز رحم نمی كرد طوری كه با گروه دیگر خوارج كه بیهسیه نام داشتند، درآویخت و شمار فراوانی از آنان را كشت، و با دسته دیگر خوارج كه خازمیه نام داشتند جنگید و تعداد بی شمار آنان را نابود نمود. سپس حمزه بر ثعالبه كه گروه دیگری از فرقه های خوارج است، در بست حمله برد و آنها را نیز از تیغ گذرانید. حمزه به كرخ هرات حمله و درختان آنجا را قطع نمود و هنگامی كه به زرنگ برگشت، مردم شهر دروازه ها را به رویش بستند و او با قطع نمودن درختان و كشتن حیوانات و به قتل رسانیدن مردمانی كه در خارج شهر گیر مانده بودند، از آنها انتقام گرفت. حمزه مانند گروه های دیگر خوارج مرتكبان گناهان كبیره را كافر می خواند. در جمادی الاول ٢٠٣ موافق سپتامبر ٨٢٨ میلادی، حمزه و سربازان او شهر بیهق و روستاهای آن را غارت نمودند. باسورث حكایت آن غارت را چنین بیان می نماید: «نیروهای خارجی از ترشیز و مسیر قهستان به راه افتادند؛ نخست سراسر روستای ششتمد، زادگاه ابن فندق را غارت كردند و قنات آن را كه به نام قنات سفلی شناخته بود انباشتند، این قنات پس از آن هرگز بازسازی نگردید؛ بیهق خود به مدت یك هفته دستخوش نهب و غارت شد. خوارج مردان و پسران را به دم تیغ سپردند و مدرسه ای را كه كودكان در آنجا درس می خواندند، بر سر ایشان و آموزگارشان فرود آوردند.» آنچه طالبان در حق كاریزهای منطقه شمالی انجام دادند و چاه های آن را یا پر كردند و یا انفجار دادند، شباهت فراوانی به تراژدی اوایل قرن سوم هجری در حق بیهق دارد. گذاشتن مواد منفجره در مساجد و یا كشتن كودكان هم می تواند عمل هر فرد و جناحی باشد، ولی هرگاه این كار از سوی گروهی «دینی» صورت گیرد، پس منطقی جز منطق خوارج برایش نمی توان یافت.حمزه جنگجوی جنایتكار و خونریزی بود كه هدفی جز قدرت و انتقام و تحمیل نظریات خودش بر مردم نداشت تا جایی كه در راه تحقق این هدف نه به خوارج خودش رحم می نمود، نه به نمایندگان خلافت، نه به مردم عامه، نه هم به زنان و كودكان. استاد عبدالحی حبیبی، حمزه را قهرمان ملی می نامد، در حالی که حمزه چیزی را به نام ملت نمی شناخت و داعیه خاک و وطن در سر نداشت چون ملت پدیده نوی در تاریخ سیاسی جهان به شمار می رود. ناگفته نماند که این همان حمزه ای است که کتابی به نام «امیر حمزه» سرگذشت او را بیان نموده و در میان مردم ما شهرت بلندی دارد.دوری سیستان از مراکز اصلی قدرت و آب و هوای خشک و صحراهای سوزان این منطقه برای خوارج آواره آن زمان، مطبوع و با سرشت شان کاملاً سازگار بود. آنها توانستند برای سه قرن در این ساحه جولان داشته و دردسری برای مردم و حكومتها ایجاد نمایند، تا جایی كه زرین كوب واژه خوارج را لقبی مؤدب تر برای دزدان و رهزنان آن دوران می داند. آری! این بیابان زدگان سبک سر و ماجراجو، آب و هوای خشک جغرافیای جنوب کشور را که از مرزهای هرات تا پکتیا امتداد یافته بود، برای خود خیلی مناسب یافتند و شالوده حکومت خویش را بر روی ریگزارهای متحرك آن ریختند. فراموش نباید نمود که مراکز اصلی خوارج در قرن های نخستین هجری مناطق بیابانی و خشکی همچون شمال افریقا و صحرای بزرگ آن، عمان و جنوب افغانستان بود.آمدن جنگجویانی از كشورهای عربی و آمیختن آنها با گروه طالبان که در بستر همین جغرافیا زاده شده و هر دو گروه محصول اوضاع جغرافیایی و ساختارهای اجتماعی مشابهی بوده اند چیزی جز تکرار همان تاریخ نیست.به هر حال سیستان و سیستانیان سالها در آتش فتنه خوارج سوختند و در این میان نه دستگاه خلافت و نه هم حكام خراسان توانستند در مقابل تجاوزگری های خوارج نظم و امنیت را در سیستان تأمین نمایند تا آنكه دسته-های داوطلبان به نام مطوعه كه خود از جمع عیّاران جوان برخاسته از میان مردم زرنج و بست و اطراف و نواحی آن بودند در برابر آشوب خوارج قیام كرده و ثبات و امنیت را تأمین نمودند. واكنش عصیان آمیز عیاران محلی كه به اراده و هزینه خودشان به هدف نیل ثواب و نهی از منكر شكل گرفته بود، چالشی اساسی در برابر زورگویی های خوارجى بود كه پیوسته مزاحم جریان عادی زندگی عمومی و موجب آشوب و كشتار در سیستان شده بودند.

نمایش بیشتر

سیمرغ

سیمرغ یک نهاد فرهنگی و اجتماعی است که با اشتراک جمع کثیری از اندیشمندان، فرهنگیان و نویسنده‌گان در حوزه تمدنی و فرهنگی فارسی_ پارسی تشکیل گردیده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا