گویید به این عید که امسال نیاید
در کشور غمدیدهی ما ره نگشاید
شهری که در آن اشک یتیمان شده جاری
خون می چکد از شاخ و بر و برگ قناری
صبحی که از آن پرده برون آمده ای وای
جای نفس از سینه چو خون آمده ای وای
با خون جوانان وطن کی شود این باغ
در دیده و چشمان یتیمان شده این داغ
در مسجد و مکتب، همهجا خون شده جاری
فرمانده این قتل و قتال است، خماری
عمریست دراین خانه کسی خنده نکارید
جز نام پدر خنده به ما هیچ، نبارید
نی عید و برات است و نه ایام بهاری
هر روز و شب اینجاست صدای انتحاری
دربند دو سه نام و حریم شب سردیم
در کارگه خسته بدنبال چه گردیم؟
باید قلمی بر ورق خویش برانیم
با چکش خود سیم دل خویش بخوانیم
تا عید شود فرصت لبخند و زیارت
دل را کند آهنگ نگار از چو به غارت