رویدادهای مهم

یادی از دو شهید هم‌رزم؛ استاد مراد و استاد دانشیار

بیست و پنج سال (یک ربع قرن) قبل  در چنین روزی دریک سانحهء مرموز هوایی، هواپیمای حامل صدر اعظم افغانستان شادروان عبدالرحیم غفورزی در بامیان سقوط کرد؛ او و همراهانش که از جملهء نخبگان و مبارزان مشهور افغانستان بودند، جام شهادت نوشیدند و تنها دو تن؛ آقایان توریالی زیبر فورمول و عبدالقهار عابد، جان به سلامت بردند.
افغانستان در آن روز خون گریست و اندوه استخوان‌سوز آن سقوط هولناک و مرموز، صدها هزار هم‌وطن ما را در سراسر گسترهء خاکی، اندوهگین کرد و گریاند.
در جملهء شهیدان بزرگ آن سانحهء جان‌گداز با دوتن  ایشان؛ شهید استاد عبدالعزیر مراد و شهید استاد عبدالعلی دانشیار، آشنایی دیرینه داشتم.
نام استاد عبدالعزیز مراد  را از آن زمان که محصل فاکولته حقوق بود، نیم قرن قبل از امروز از زبان برادرش انجنیر عبداللطیف مراد که با هم در مدرسه هم‌دوره بودیم شنیده بودم  و فوتوی کوچکِ برقی و زیبای موصوف را که عبداللطیف مراد آن را در بکسک جیبی اش می‌گذاشت، دیده بودم و شاید هم در مظاهرات سال‌های 1351 و 1352 در پارک زرنگار کابل با هم رو به رو شده باشیم؛ اما اورا در سرزمین هجرت باربار دیده بودم؛ شخصیت آرام، مؤدب، خوش‌برخورد، خوش‌زبان، همیش بالباس منظم و پاک، محاسن سیاه، صورت سپید، سیمای زیبا و کم حرف.
استاد مراد را در آن زمان بیشر به نام استاد عزیز جان می شناختند و ما کسانی که بعد از 1357 مهاجر شده بودیم، به او و به کسانی که در سال‌های  1353 مهاجر شده بودند، به نظر استاد، رهنما و پیش‌کسوت مبارزه می‌دیدیم و احترام داشتیم و می‌دانستیم که ایشان چه دشواری‌هایی را در راه مبارزه، هجرت و جهاد تحمل نکرده اند.
استادمراد در دوران هجرت، از رهنمایی جوانان مهاجر و اعطای مشورت های مهم و مفید دریغ نمی‌ورزید و جوانان را به آموزش و مطالعه تشویق  می‌کرد و در کاهش  اختلافات در سنگرهای مجاهدین، نقش مُصلِحانه و ایثارگرانه اش را ایفا می‌کرد و برای خود  هیچ لقب و سِمَتی نمی‌خواست، از همین‌رو، حرف‌هایش بر دل‌ها می‌نشست  و سخنانش در سَمت‌دهی مبارزهء هدفمند، اثرگذار بود.
او با کسی رقابت؛ به ویژه رقابت منفی هرگز نداشت و شاید در تمام عمر ، تنها یک بار در یک رقابت؛ آن‌هم دموکراتیک سهم گرفته باشد که مسألهء گزینش آمر عمومی ولایات  پروان و کاپیسا در بهار 1358 هجری خورشیدی مطرح شد و در یک رقابت سالم میان دو تن از کاندیداها یعنی انجنیر احمدشاه مسعود و استاد عبدالعزیز مراد رأی گیری شد که  انجنیر صاحب مسعود با اخذ یک رأی بیشتر، برنده شد و استاد  مراد بلافاصله آن پیروزی و مسئولیت مهم را به دوست همرزمش «مسعود» تبریک گفت و اعلان همکاری کرد.
در سال‌های هجرت گاهی اتفاق می‌افتاد که شماری ا زمبارزان، برخی کژروی‌ها از اصول سازمانی را  به دیدهء انتقاد نگریسته و مدتی را در دوری و انزوا از تشکیلات به سر می‌بردند؛ در زندگی مبارزاتی استاد مراد نیز همچو رویدادی به وقوع پیوسته است، او مدتی به گونهء اعتراض از  ایفای وظیفهء رسمی در دفاتر جمعیت اسلامی افغانستان کناره جویی کرد؛ اما طوری که معمول است در مرحلهء اعتراض و انزوا، فرد معترض به دشنام و فحش و عیب‌جویی، انتقاد غیرسازنده و اعلان آن در غیر محلش، رو می‌آورد، اما استاد مراد از این نوع  اعتراض و روش بری بود و  در این مدت انزوا،  حرف رکیکی  از او شنیده نشد؛ گویی او در عمل به فرمودهء این به حدیث نبوی که « الدّین النصیحة» خویشتن را عیار کرده بود و اعتراض  و انزوا را به خاطر  مبارزه با انحراف از مسیر سالم نهضت و مبارزه ، گزیده بود و زمانی که حضورش  را در متن صفوف مبارزه، سودمند و ناگزیر احساس کرد، باردیگر  فعالیت‌های ایثارگرانه اش را  آغاز کرد. استاد عبدالعزیز مراد حینی که به حیث سخنگوی  دولت اسلامی و به حیث فرد نزدیک  به رئیس‌جمهور و قهرمان ملی  تقرر حاصل کرد، در وضع و برخورد او  با دوستان قبلی تفاوتی پدیدار نگردید و آن مقام و نزدیکی با رأس نظام، در کردار و روش او تغییری نیاورد، نرم‌خویی‌اش  بیشتر  شد و باورش به ارزش‌هایی که به خاطرش هجرت و جهاد ومبارزه کرده بود؛ همچنان استوار ، پابرجا و تزلزل ناپذیر بود. استاد مراد که مورد اعتماداعضای نهضت و از پیش قراولان مبارزه به حساب می‌رفت در این مدت توانست چهره‌های زیادی از مبارزان نخستین را به همکاری با دولت نوپای مجاهدین دعوت کند و آنان با اعتمادی که بر وی داشتند و صداقتی که از او در سال‌های مبارزه دیده بودند، به تقاضایش لبیک گفتند  و استاد شهید و قهرمان ملی نیز از این ابتکار استاد مراد راضی بودند و پیشنهادهای صادقانه او را می‌پذیرفتند  واو را که با و جود مصروفیت مهم سخنگویی دولت و  تنظیم نشست‌های کابینه و ثبت دقیق جلسات هفته‌وار شورای رهبری و پی‌گیری مسائل بحث‌شده در آن، این مصروفیت اضافی را رضاکارانه به خاطر دلسوزی به میهن و مبارزه سالم به پیش می‌برد؛ از ژرفای دل، می‌ستودند و از وی خرسند بودند. نخبهء دیگری در آن سانحهء دلدوز و مرموز هوایی به قافله شهیدان پیوست استاد عبدالعلی دانشیار از دوستان صمیمی استاد مراد بود که با هم  از سال 1357 به بعد آشنایی ژرف داشتند و هرگاه در پشاور می‌بودند، مجالس شان با دعوت دوستان دیگر پررونق‌تر می‌بود.من استاد عبدالعلی دانشیار را  از دورانی که  در لیسه پامیر مشغول  آموزش بود می‌شناختم، او در پهلوی مبارزانی نظیر عبداللطیف صدیقی، ملا آدینه محمد، ابوبصیر، شیر احمد خان، بیک محمد واجد، عبدالله (شبیراحمد)  و دیگران  در گفت و گو با مخالفان فکری اش بیشتر می‌درخشید. عشق و علاقه‌اش به مطالعهء کتاب، به‌ویژه کتاب‌های فلسفیِ قابل دسترس آن دوران و استفاده بهینه  از آن کتاب‌ها در خاموش ساختن  خصم و حریف، زبان‌زد همه بود. برادرم استاد فایض شهید او را زیاد دوست داشت و کتاب‌هایی را که جدیداً به دست می‌آورد، مطابق ذوق دانشیار شهید، در اختیارش می‌گذاشت تا بعد از مطالعه ودست به دست شدن میان مبارزان، دوباره به کتابخانهء اصلی  برگردانده می‌شد. دانشیار مرحوم  در آن نوباوگی صنف هشتم و نهم، به خاطر مقاله‌خوانی اش در یکی از مناسبت‌ها و افزودن شعار «مرگ بر استعمار سرخ و سیاه» در مقاله‌اش،  مورد تهدید والی وقت بدخشان تاج‌محمد وردک نیز قرار گرفته بود.استاد عبالعلی دانشیار با وجود خُردسالی بعد از سفر تحصیلی  عبداللطیف صدیقی به مزار شریف، نقش توجیه گری دانشجویان لیسه پامیر را  بر عهده داشت و  به مثابهء مبارز مطرح در جر و بحث‌ها با مخالفان فکری‌اش از منطق بالا و کوبنده برخوردار بود. من به یاد می‌آوروم که در آخر  برج حوت  سال 1356 هجری خورشیدی که از فیض تا تخار با هم، هم‌سفر بودیم او در امتحان کانکور آن سال، شامل دارالمعلمین عالی تخار شده بود و من جذب پوهنتون کابل؛ وقتی که موتر سرویس حامل ما در شهر کشم، توقف کرد؛ شامگاه همان  روز به پیشنهاد و ابتکار مرحوم دانشیار  در منزل یکی از همفکران کشمی آقای عبدالحی شیدا، با شماری از دوستان دیگرجمع شدیم و تا نیمه‌های شب، نوارهای سخنرانی شهید انجنیر حبیب‌الرحمن را  شنیدیم. این رویداد  که امروز یاد آن، ساده تلقی می‌گردد؛ در آن دوران برای یک جمعی که  تازه  از صنف دوازدهم فارغ‌التحصیل شده  اند وعمرهای شان میان 18 و 20 سال قرار دارد؛ بادرنظرداشت شهادت انجنیر حبیب‌الرحمن به جرم مخالفت با نظام، حاکمیت داود خانی، و فضای پولیسی که تاج‌محمد وردک بعداز قیام ناکام داکتر محمد عمر و مولانا بحرالدین باعث در سراسر بدخشان ایجاد کرده بود، کار انقلابی و بازی  با جان و سرنوشت محسوب می‌گردید.اما دانشیار مرحوم  در آن جمع نسبت به همه، مبارز پرخاشگر و در اوج ستیزه جویی با رژیم و ایدئولوژی‌های وارداتی قرار داشت. شنیدن آن سخنرانی‌ها در آن شب، جنبش تازه‌ای در اندیشه‌های ما ایجاد کرد، فردای آن، دانشیار مرحوم در تالقان از موتر سرویس پیاده شد و با ما خداحافظی کرد  و دروسش را در دارالمعلمین تخار ادامه  داد  و من رهسپار کابل شدم. با کودتای هفتم ثور 1357 مرحوم دانشیار از  نخستین  دانشجویانی بود که محیط دارالمعلمین تخار را ترک کرد و به جمع مهاجران پیوست، من چند ماه بعد یا شاید یکسال بعد از او هجرت کردم. در محیط هجرت نام مستعار معمول بود، او نامش را  «مسیرالله» گذاشته بود و واقعاً در مسیر خدا گام می‌زد . در همان سال 1358 هجری خورشیدی فوتوی زیبا و و در حال تفکر به آینده را در  قابی تهیه کرده و زیر آن با قلم درشت «مسیرالله  دانشیار» نگاشته و به یکی از دوستانش سپرده بود، تا بعد از شهادتش چاپ شود و خودش  رهسپار جبهات داخل کشور گردید.. او از همان سال‌های نخست مبارزه آمادهء شهادت بود و بارها جهت مبارزه مخفی به کابل و سازماندهی جبهات جهاد به  به نیت شهادت به بدخشان رفت، اما این آرزویش با شهادت او در پهلوی هم‌رزم دیرینش استاد عبدالعزیر مراد، در 30 اسد 1376 هجری خورشیدی؛ دو دهه بعد  رقم خورد. استاد عبدالعلی دانشیار شخصیت شجاع و مبارز صریح اللهجه بود، در سال‌های آخر عمر پربارش؛ با مطالعه بیشتر و آشنایی با سازمان‌های مبارز جهان و مطالعه اوضاع اجتماعی و سیاسی کشورها و به دست آوردن  سند کارشناسی در رشته ء حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه تهران؛ نگاهش در برخورد با مخالفان فکری قبلی‌اش، نرم‌تر، آشتی‌جویانه‌تر و معتدل‌تر شده بود؛ اما انتقادهای تند او  بیشتر ‎متوجه «خودی‌ها» بود. از انتقاد تند او  به هدف اصلاح؛ رهبری دولت  اسلامی افغانستان به شمول استاد شهید و قهرمان ملی شهید احمدشاه مسعود نیز در امان نبودند. حرفش را بی‌باکانه می‌گفت؛ هدف هر قدر مقامش بالاتر می‌بود، حرف او تندتر می‌شد؛ اما با مستضعفان و مستمندان و مبارزانی که در مورد شان حق‌تلفی شده بود، برخورد نرم داشت و می‌کوشید کمک‌های اعم از مادی و معنوی به ایشان برساند فراموش نکنم که او یک چهرهء فرهنگی مبتکر نیز بود؛ مدتی که مسئولیت  جریدهء مجاهد ( ناشر افکار انقلابی جمعیت اسلامی افغانستان) را بر دوش داشت، در آن نوآوری‌هایی کرده بود  و زمانی که در تهران بود، افزون بر فعالیت‌های سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی، چند پوستر مهم را با همکاری دوست ارجمندش؛ فرهنگی مبارز آقای عبدالحی خراسانی  در تیراژ چندین هزار به چاپ سپردند و به سراسر  افغانستان فرستادند که آن پوسترها عبارت بودند  از پوستر فرماندهان جهاد افغانستان، پوستر شهیدان افعانستان از شهید  پوهاند غلام محمد نیازی تا شهید پاینده محمد – که جدیداً در یک رویارویی با روس‌ها در سال 1359 در پنجشیر به شهادت رسیده بود-، و پوستر شهیدان پیشگام نهضت اسلامی افغانستان که مجاهدان دیوارهای قرارگاه‌های  خویش را با آن پوسترها که  با طرح عالی، در قطع 80/100 سانتی متر با صحافت و رنگ‌های زیبا و چشم‌نواز به چاپ رسیده بود، آذین می‌بستند. یکی از ابتکارات دیگر او در دوران جهاد، چاپ البوم مهم «بدخشان به روایت تصویر» بود که به معرفی بدخشان، جبهات جهاد، چهره‌های مشهور  و مبارز و فرماندهان جهاد آن ولایت پرداخته بود. وقتی که این سانحهء مرموز به وقوع پیوست  من  در دهلی جدید بودم که دوستان در برگذاری مراسم فاتحه خوانی به‌مناست شهادت صدراعظم افغانستان و همراهانش زیر رهنمایی آقای مسعود خلیلی سفیر افغانستان، صمیمانه سهم گرفتند و شاید مصیبت آن‌قدر بزرگ بود که من نتوانستم برای جریدهء «میزان» سرمقاله بنویسم؛ از همین‌رو، مقاله ای را که آقای پروفیسور عبدالخالق رشید تحت عنوان « … او یوی مور بیا وژرل!» ( و مادر دیگری باز گریست) نگاشته بود به حیث سرمقالهء «میزان» همراه با گزارشی  تحت عنوان « دهلی در سوگ شهدای صلح  گریست» در پهلوی تسلیت‌نامه‌ها و خبرهای دیگر به همین مناسبت، به چاپ رساندیم. در همان وقت در دهلی، از زبان دکتور عبدالرحمن  وزیر هوانوردی شنیدم که می‌گفت: ما یک انسان صریح‌اللهجه‌ای را از دست داده ایم که جایش را کسی پُر نمی‌کند. او می‌خواست بگوید که  حالا کجاست  شخصیت دانشمندی که  بتواند  انتقاد و حرف یک جمع دل‌سوز را با جرأت و شایستگی مرحوم دانشیار  به استاد و آمر صاحب، بدون ترس و هراس بگوید. آری! اینک بیست وپنچ سال از آن سانحهء هولناکِ مرموز سپری می‌گردد و یاد شادروان عبدالرحیم غفورزی صدراعظم افغانستان و همراهانش همچون استاد عبدالعزیز مراد، استاد عبدالعلی دانشیار، شهید سید محمد امین سجادی، شهید عبدالکریم زارع  شهید انجنیر سید یزدان‌شاه هاشمی، شهید وکیل عبدالحسین مقصودی، شهید دگروال بگراموال پیلوت (خلبان) با پیلوتان و دیگر شهداء که مجموعاً به هفده تن می‌رسیدند، در خاطره‌ها هنوز زنده است. خدای غفار  بر همه ببخشایاد و برای همه  بهشت برین (فردوس اعلی) نصیب کناد و به خانواده‌های داغ‌دیده، بازماندگان و دوستان شان شکیبایی و پاداش روز پسین ارزانی داراد! آمین. بمنّه و کرمه.

نمایش بیشتر

سیمرغ

سیمرغ یک نهاد فرهنگی و اجتماعی است که با اشتراک جمع کثیری از اندیشمندان، فرهنگیان و نویسنده‌گان در حوزه تمدنی و فرهنگی فارسی_ پارسی تشکیل گردیده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا