باغی پر از شکوفۀ گلهای مریم ایم
نه دیو زادهایم که فرزند آدمیم
با غم نوشته نامه ما را شب نخست
آمیزه ایی ز آه و غم و اشک و ماتمایم
در لحظه های گرم عطش رود و چشمهایم
در خشکسال عاطفه، باران نم نمایم
با رودخانه همسفر راههای دور
با لاله و شقایق و گل یار و همدمیم
ما را به زخم تیر و تبر آزمون کنید
ما آزموده در تب داغ محرمایم
دشمن! به مرگ سرخ دگر امتحان بس است
در بذل جان به راه خدا خویش حاتمایم
ما حیدریم در صف مردی به روز جنگ
هرگز گمان مدار که بسیار یا کمایم