فرهنگ و ادبیات

از صوفی غلام نبی«عشقری»تا عبدالقهار «عاصی»

نویسنده: زبیر هجران

از آنجایی‌که عشقری و عاصی از شاعران و مهم معاصر اند، نیاز است تا به جنبه‌های مختلف کارهای شان پرداخته شود. در این درنگ کوتاه، برخی از ویژگی‌های شعری صوفی عشقری و عاصی به هم مقایسه گرفته می‌شود:
گویيد اينقدر برِ جانانِ عشقری
برلب رسيده زود بيا جان عشقری

پهلو نهاده بر سرِ خاکسترِ غمت
ديگر مپرس از سر و سامان عشقری

امشب زدستُ پنجهء شير افگن فراق
تا دامن است پاره گريبان عشقری

بر قسمتش زمينُ زمان گريه ميکند
ساغر شکسته است بدوران عشقری

گرديده ناتوان, قدمئ پيشتر بيا
کی ميرسد بگوش تو افغان عشقری

امشب زبرق ياد رخت درگرفته است
ايگـل بيا بسير چراغان عشقری

از بسکه پيچ خورده بسودائ کاکـُلی
دست جنون گرفته گريبان عشقری

گـُم گشته است بر سر کوئ تو جان من
ميگيرم عاقبت زتو تاوان عشقری

اصلاحِ بدگمانيت آيا چسان کنم
باور نميکنی تو به قرآن عشقری

تا زنده است پيش تو بيقدرُ قيمت است
يادت بود که ميبری حرمان عشقری

چون وعدهء تو بسته نباشد بتار خام
يک مو خلاف نيست به پيمان عشقری

صوفی غلام نبی عشقری در کابل متولد شد و کابل و کوچه‌های پر خم و پیچ این شهر آرزوها و گور گمنام‌ترین آد‌م‌ها را پرسه زد. هزار دل به یک خم ابرو باخت و و چونان عیاران زندگی کرد. گرمی و سردی‌های این شهر را با پوست جانش حس کرد و غربت را چای سبز نوشید و با کوله‌‌بار پر از عشق ساخت. با واژه گان بازی نکرد بلکه برای واژگان سرنوشت ساخت، با واژگان و کلمات رقص کرد و روح و دم تازۀ به تک تک کلمات بخشید.

روزگاری این شاعر بزرگ فارسی که -خدایش بیامرزد-عشق را فریاد زد که عشق را چونان متاعی کم قیمت دست به دست در بازارها به فروش می رساندند. کم‌تر آدمی در مورد عشق فکر می‌کرد، عشقری این زنده یاد مرحوم دکانش را که پر از متاع معنوی بود چونان آغوش، باز برای شاعر پرنده‌ها کلبه اندیشه و حرف و عشق ساخته بود و هرکه میامد دروازه عشق آن دوکان برویش باز بود. و البته که مثل خلفش بوالحسن خراقانی در روی در دوکانش نوشته بود«هر که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید چه آنکس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان ابوالحسن به نان ارزد».

عشقری از«اوردن تیر خونآلود صیاد» گرفته تا نامرادی‌ها و نامردمی‌های آدم‌های دور و برش فریاد زد، هیچ‌گاه عشق را تنها نگذاشت و پیمان رفاقت را با این پدیدۀ مبارک بست و تا آخرین روزهای زندگی پای قرارش ایستاد.

از درد ننالید، از عشق نرنجید و عاشقی‌هایش را هیچ‌گاهی یدک نکشید؛ بلکه عشق را و جان و جنونی را که از  غلام نبی، عشقری وارسته ساخته بود نشان داد. آری از هر شاعر همدوره اش و حتا بیشتر از آن‌های که شعر را زندگی کرده اند صلابت و بزرگی اش را به نمایش گذاشت. عشقری خوب درک کرده بود که تنها چیدمان واژگان و بازی با این پدیده صلابت شعر نیست، او خوب درک کرده بود که شعر بیشتر از «گفتن» «نشان» دادن است. او هیچ‌گاهی کلمات را مثل دانه‌های ارزن به کار نبرد، بدون هیچ تکلف و تصنعی شعر سرود و مثل کوه در برابر سیاست زدگی در شعر و شعارهای بی‌مایه ایستاد.

عشقری در روزگاری زندگی میکرد که شاعران «جایزه بگیر» زیادی بودند که برای «کلشینکوف» «مکروف» «کریملین» و غیره شعر می سرودند و جان مایه اساسی شعر را که عاطفه است و خیال و تصویر فراموش کرده بودند؛ اما در میان این همه آدم‌ها عشقری چونان یلی گردن فراز گوشه عزلت را اختیار کرده بود و به هیچ زر و زوری تن نداد. او در همان زمان با سادگی پر صلابت و اندیشه ژرف شعر سرود و با تمام متانت عشق را فریاد کرد:

این مردم دنیا را دیدی همه مجذوب اند
خندیده به هم می‌گفت دیوانه به دیوانه

او به جای آن‌که از غربت بگوید، غربت را به نمایش گذاشت و به جای آن‌که از تنهایی آدم‌ها حرف بزند و از ناگریزی شان، ناگزیری‌ها و تنهایی آدم‌ها را برای ما نشان داد:

مانند چناری که تن سوخته دارد
در هردم بخدا چشم به راه تبر استم

و یا

هفتاد سال شد که خمیرم نمی‌رسد
از نارسی فتیر شدم یا علی مدد

او مثل یک دهاتی مرد با وفا که پابند عشق است و توان و ظرفیتی بالای برای برداشتن این کوه روی شانه هایش دارد، فریاد زد:

عشق اگر در کار و بار این جهانم می‌گذاشت
کره مهتاب رفتن پیش من نصوار بود

***

غزل عشقری زانروست دل انگیز و روان
که چو آیینه بسی ساده و گویا گفته ست

از کوچه‌های پر خم و پپچ زندگی سرود و از نشانه‌ها و اشیای دست یافتنی همان دوره حرف زد، هیچ‌گاهی تصنعی را به کار نبست، هیچ‌گاه از مردم و از زبان مردم خودش را دور نینداخت:

در میان لای و گل خیر است اگر نانم فتاد
بوتل تیلم در این شام غریبان نشکند

هرچند ابیاتی را که در بالا ذکر کرده ام اکثر عشقری‌دوستان این ابیات را در ذهن دارند همه این بیت‌های قشنگ را می‌پسندند؛ نکتۀ که قابل مکث است، نه تنها این بیت‌ها، از ساده گی و ظرافت شاعرانه برخوردار اند بلکه اکثریت غزل‌های ایشان دارای ویژه‌گی‌های قابل مکث می باشد.

عشقری شاعری ساده‌سرا بود و همواره کوشش بر آن داشت تا هرچه ساده بنویسد و مخاطب را با یک چشم به هم زدن شکار کند، اکثریت غزل‌هایی‌که  به چاپ رسیده اند از این ویژه‌گی برخوردار اند؛ اما تفاوت کلی بین ساده نویسی یا ساده‌سرایی و ساده‌لوحانه نوشتن وجود دارد.

غزل‌های ساده‌ی عشقری از این ویژه‌گی‌ها برخوردار اند. او هیچ‌گاه مضمونی را ساده‌لوحانه ابراز نکرده است، همواره ساده‌گی عمیقی را در شعرهایش برای مخاطب پیشکش میکند.

به این مثال توجه کنید:

تیشه کوهکن می زد، سنگ این چنین می‌گفت
کار عشق دشوار است، پشت گپ چی می‌گردی

آهوان صحرایی بر عیادتش آیند
چشم یار بیمار است، پشت گپ چی می‌گردی

هرچند عشقری دنیای ساده و ویژه خودش را داشت و گپ‌های ساده و کوچه بازار در دست‌هایش به شعرهای ماندگار فارسی تبدیل می‌شدند؛ اما با این همه سادگی، اندیشه ژرف این شاعر ورجاوند در تک تک بیت‌های غزل‌هایش به نمایش گذاشته شده است. او مکتب‌های ادبی را نه به شکل علمی بلکه به شکل عملی آموخت.

او مکتب امپرسیونیزم را بدون آنکه بخواند به کار می برد و تصاویر و لحظه‌ها را ماندگار می‌سازد؛ کاری که سپهری چندی پس از عشقری انجام می‌دهد.

 به این بیت توجه شود:

 دوبالا دیده ام سرو قدت را
کنار جویت از یادم نرفته

 در دوران که سهراب سپهری تکه شعر زیبای:
زنی زیبا آمد لب رود/ روی زیبا دو برابر شده است را نوشت، عشقری اما چندیش پیش، این تصویر قشنگ را چنین ارایه می‌کند؛

اینجا است که آدم را وامیدارد به ویژگی این آدم دل ببندد و باور کند به بزرگی مردی که با تمام جان و جنونش فقیرانه می زید و عشق را فریاد می‌کند. نبشتن روی کارهای این شاعر فرهیخته وقت بیشتر را نیاز دارد، اما این مبحث را حالا می بند و امیدوارم وقت بیشتری مساعد گردد تا در مورد این عزیز تحقیقاتی بیشتر را انجام دهم.
و اما عبدالقهار عاصی
عاصی در ملیمه ولایت پنجشیر به دنیا آمد و روزگاری را با اشتیاق تمام در آن دهکده‌‌های بی‌رنگ و بی‌ریا گذراند؛ پس از اتمام دوره دبستان به کابل مهاجرت کرد و تحصیلات عالی اش را در دانشگاه کابل به اتمام رسانید.
جان گپ در این جا است که این هردو  شاعر (صوفی عشقری و عاصی) کوچه‌ها و پس‌کوچه‌های کابل بزرگ شده اند و همین کوچه‌های پر خم و پیچ، این دو آدم تاثیر گذار را به ادبیات معاصر زبان فارسی تقدیم کرده است.
روزگای که عاصی کم‌تر شعر می‌سرود و یا حتا نمی‌سرودو  شاگرد آهنگر بود و همین دکان آهنگری درست در جایی موقعیت دارد که روزگاری عشقری در نزدیکی‌های همین منطقه زندگی می‌کرد. و از قراین و و شعرهای عاصی نیز به چشم می‌خورد که عاصی برای دیدن خواجه صفا زیارتی که در کوه بلند شهرکهنه موقعیت دارد به زیارت می‌رفت و غربت و تنهایی‌هایش را با جمع دوستانش در بلندی این کوه فریاد می‌کرد، خودش تنها تنها قدم می‌زد و با جان خود آیینه به آیینه می‌شد.
شهر کابل آغوش مهربان دو ابر شاعر نامدار معاصر پارس«صوفی عشقری«و «قهارعاصی» بود است و از نگاه جامعه شناسی این دو شاعر از آب و هوا، خلق و عادت، خوبی‌ها و بدی‌ها و کاکه‌گی‌های مردم بی رنگ این سرزمین تاثیراتی فراوانی برده اند.

تاثیر پذیری عاصی را از عشقری در این غزل می توان به وضوح دید:

هردم که یاد آن بت مینوش می‌کنم
سر تا به پای خویش فراموش می‌کنم

درد تو هر قدر که به من می‌رسد خوشم
خود را به داغ عشق تو گلپوش می‌کنم

جایی مرو رقیب که در روبروی یار
گفتی هر آنچه در حق من روش می‌کنم

هر سنگ ریزۀ که شوی زیر پای یار
با پرده‌های دیده خود پوش می‌کنم

از بسکه در گداز غمت آب گشته ام
چون بحر موج می‌زنم و جوش می‌کنم

فکری که از سرودن این شعر عشقری
هوشت ز سر ربوده و بیهوش می‌کنم
عاصی:
با یاد چشم‌های تو گلپوش می‌شوم
نامت به لب چو می‌برم آغوش می‌شوم

ای آشنا خیال تو تا دست می‌دهد
از خاطرات باغ فراموش می‌شوم

هر کو ز عشق زمزمه آهنگ می‌شود
در رقص می‌برآیم و در جوش می‌شوم

گل میکند جوانی ام از تار تار موی
وقتی صدای پای تو را گوش می‌شوم
اما زندگی عاصی را می‌توان به سه مرحله تقسیم بندی کرد.
1- آشنایی با آثار متقدمین و پیش‌کسوتان شعر فارسی:
عاصی با دوبیتی و غزل، سرایش را آغاز کرد و آهسته آهسته به شعر سپید رو آورد، از سبک‌های هندی و عراقی گذر کرد با بیدل آشنایی حاصل کرد صایب را زندگی کرد و اثر های عرفای بزرگ اسلامی را عاشقانه مطالعه کرد. بیشتر از هر سبکی دیگری «سبک» هندی را در کارهای عاصی می‌توان مشاهده کرد. عاصی به کلمات روح و جان تازه می‌بخشد هیچ واژۀ برای او کهنه نیست از تمام واژگان به صورت شاعرانه‌‌ای آن استفاده می‌برد. اینجاست که یکی از ویژه‌گی‌های سبک هندی نیز همین است که هیچ واژۀ برای شاعر بیگانه نیست و شاعر با هیچ واژه به اصطلاح جنگی نیست تمام واژگان، از واژگان کوچه بازاری گرفته تا اصطلاحات عام همه میتوانند در این سبک وارد شوند، غزل شوند، شعر شوند و قیامت کلمات صورت بگیرد، عاصی نیز از این ودیعه رندانه استفاده برده و تمام کلمات را به کار برده است. از«سنگردی» گرفته تا «سبیل» ماندن جوانی و« قوده گندم» و هزاران هزاران کلمات دیگری نیز می‌تواند در غزل‌های عاصی قد بلند کنند و شعر شوند و محشر کنند.

به این بیت‌ها توجه کنید:
سبیل بانه جوانی با غمایش
که عشق و عاشقی به یادم آمد

به پایت قوده گندم گذارم
به مویت خوشه گندم ببندم
یا

الهی دست‌هاشی در بگیرد
که دستان مرا از تو جدا کرد
یا

گندم دَروی شوه تو از ره نرسی
تنها تنها خوشه ره خرمن بکنم

و یا سرود سنگردی عاصی که مشهورترین سروده این عزیز به شمار میرود.
و عشقری:

تو شب بخوابی و من گرد خانه ات تا صبح
چو «پهره دار» به دور خزانه می‌گردم

به من محبت لیلی وشان جنون آورد
سر برهنه و «پای برانه» می‌گردم

گشتم به سراغ و «درکت» بلخ و بخارا
افسوس که بودی تو به چارجوش ندیدم

هرچند هدف از آوردن «درّک» است، اما اینجا یک زنگه عرفانی هم دارد که هدف از چارجوی چهار کتاب

آسمان هم می‌تواند باشد:
ترا بزم عشرت بود جاودان
الهی همیشه «ترنگ» تو خوش
«ترنگ خوش»؛ در عین زمان وقتی عشقری را مطالعه می‌کنیم قیامت کلمات را می‌توان در تک تک بیت‌های این شاعر عزیز به چشم سر مشاهده کرد. عشقری اولین شاعر فارسی افغانستانی است که با کلمات عامیانه و با اصطلاحات کوچه بازاری آشتی کرده است و دروازه جنگ را بسته است .  من وقتی آثار این دو بزرگ مرد را مطالعه کردم نزدیکی‌های فروانی را در به کار گیری واژگان و اصطلاحات عملا مشاهده کردم. عشقری آغازگر این رویکرد شاعرانه بود و عاصی این رویکرد را ادامه داد که اشارات بالا می‌توانند تا حدی گویای این مسئله باشد.
2- چنانچه عاصی در مقدمه لالایی برای ملیمه می نویسد؛ از آشنایی با واصف باختری با افتخار یاد می‌کند و باختری را استاد خود بخاطر آشنا ساختن او  با شعرسپید و نیمایی می داند.
این مرحله، مرحله گذار از غزل به شعر سپید است. در این مرحله است که عاصی قشنگ‌ترین شعرهای سپیدش را می‌سراید. از تغزل مطلق بیرون می‌شود و مثل پرندۀ در اوج آسمان شعر معاصر پارسی بال و پر می‌زند. سپید را می‌آموزد، با نیما، نیمایی را قدم می‌زند و از پله‌های سرایش بالا می‌پرد و به قله نزدیک می‌شود.
3- عاصی از یک شاعر عاشق و آواره که به یک آزاد اندیش و مرد سپیدسرا رسیده است و به شاعری با اندیشه‌های قابل برگردان به زبان‌های زنده‌ی دنیا تبدیل می‌شود. عاصی دیگر آن عاصی که تنها برای لیلی و فرشته شعر می‌سراید نیست، عاصی به آدم‌ها شک می‌کند، به شک‌ها رنگ دگرگونه می‌دهد، عصیان می‌کند جنگجو می‌شود و هوای «چریک» شدن را در سر می پروراند:
این ملت من است
که دستان خویش را
بر گرد آفتاب کمربند کرده است
عاصی، شاعر جوانه مرگی که اگر زنده می‌بود، هیچ شکی ندارم که شعر پارسی افغانستان را می‌توانست با اوج قله‌های موفقیت برساند. او شاعری آزاده بود که درویشانه زندگی کرد و آزادی را برای انسان‌های پس از خود به میراث گذاشت.
عاصی شعر را مثل متاعی کم بها به حراج نگذاشت، او مثل ناجوها، سربلند زندگی کرد و با تمام متانت عشق را به آدم‌ها و آزادگی را برای نسل پس از خود به یادگار گذاشت. او هیچ‌گاهی برای دربار و درباریان و به زور و زورگویان شعر ننوشت، مثل بیدل بزرگ، سرش را به هیچ فلکی خم نکرد و هیچ دماغی شاهی هوسش را بر نه انگیزاند. اگر منصفانه حرف بزنیم، هیچ شاعری در ادبیات معاصر افغانستان به اندازه عاصی از آزادی و آزادگی تمجید نکرده است و هیچ شاعری را سراغ نداریم که به اندازه او از مقاومت و از آزادی حرف بر زبان آورده باشد:

هرشب هواي كوچه ي دلدار مي‌كنم
دل را تسلي از در و ديوار مي‌كنم

از بسكه با خيال وي آغشته مي‌شوم
هر ذره را خيال سپيدار مي‌كنم

با جفت كفتر تهِ پر چال بام شان
از دور دور قصه‌ي بسيار مي‌كنم

آنجا براي دفع گمان بدِ كسان
تمثيل نقش مردم هشيار مي‌كنم

نذرانه‌ي مراد همه سيم و زر بود
من نان گرم نذر رخ يار مي‌كنم

در ماه، در ستاره‌ی شام و غروب شهر
او را تمام باغچه ديدار مي‌كنم
از جنس دل ز سينه دكاني گشوده ام
سرتا به پاي عشقم و بازار مي‌كنم

نمایش بیشتر

سیمرغ

سیمرغ یک نهاد فرهنگی و اجتماعی است که با اشتراک جمع کثیری از اندیشمندان، فرهنگیان و نویسنده‌گان در حوزه تمدنی و فرهنگی فارسی_ پارسی تشکیل گردیده است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا