بخش نخست
اهمیت طرح تفکر انتقادی در جامعۀ ما
امروزه سه دلیل، طرحِ بحثِ عقلانیت و اهمیت خرد و تفکر انتقادی را مهر تایید زده و ما را الزام میکند تا این موضوع حیاتی را جدی گرفته و به عنوان یک ضرورت مبرمِ جامعۀ خویش مورد کند و کاو قرار دهیم:
1) تفکر انتقادی بخشی از مهارتهای زندهگی
امروزه خرد و اندیشۀ انتقادی تقریباً از قلمرو خواص بیرون شده و بهصورت گسترده وارد حوزۀ زندهگی عوام و خواص شده است؛ یعنی اکنون تفکر انتقادی جزوی مهارتهای زندهگی آدمیان محسوب میشود و به تک تک افراد یک جامعه لازم میآید که منحیث شهروندان فعال و موثر این مهارت را حاذقانه فرا گیرند. از این لحاظ اگر فکر کنیم، نسبت به همه بر ما واجب است که روی این گونه مسایل تمرکز داشته و در راستای ترویج و تقویت آن از هیچگونه جد و جهدی دریغ نکنیم. چون برای داشتن یک زندهگی مسالمتآمیز و انسانی که توأم با همدیگرپذیری و همدیگر حضوری باشد، بسترسازی و گسترش این سنت ضرورت تام است.
2) تفکر انتقادی و جامعۀ خواص
اگر تفکر انتقادی را فعالیتهای روشنگرانه و روشنفکرانه بدانیم که در این صورت منوط و مربوط به قشر با سواد، به ویژه روشنفکران میشود، باز هم جامعۀ ما نیاز محکم به بسط و گسترش این ارزش مبارک در میان شهروندان خویش دارد. نقد و انتقادپذیری بزرگترین ارزشهایی است، سوای حوزههای ادبی، در حوزههای دیگر فکری و معرفتی ما طی سالهای متمادی کاملاً تعطیل بوده است. برای گشودن پنجرههای وقادی و نقادی به هر قیمتی که میشود باید تابوها و بتهای عرصههای مختلف اجتماعی و فکری را در جامعۀ خود شکسته و آب نکتهگیری و نقادی را به این جویبارهای سترون و خشکیده جاری سازیم. در این صورت هم اصلاح جامعه و جلوگیری از مداحی و گزافهگوییهای مداحانه و پایان دادن به داوریهای نامنصفانه در گرو و رهن نقادی و نکتهگیریهای خردمندانه است تا کینه ورزیهای جاهلانه و سبکسارانه!
3) ترویج تفکر انتقادی، کاهش منطق خودکامهگی
بدون تردید، جامعۀ ما جامعهیی است که نسبت به همه جوامع استبداد و خودکامهگی را در طول تاریخ تجربه کرده است. از شاهان مستبد گرفته تا اهالی اقوام، اصحاب دین و ارباب مذاهب هر کدام به نوبۀ خود هنگام رسیدن به قدرت، تبعیض و تعصب به خرج داده و سنت استبداد گستری را پیشۀ خود کرده اند. پس به این دلیل هم، ضرورت فکر انتقادی در جامعۀ ما موضوعیت مییابد. یعنی جهل و استبداد ریشه در مطلقگرایی و قطعیتنگری دارد که تفکر انتقادی یکی از مهمترین اسباب تخفیف و کاهندۀ آن است؛ یعنی اندیشۀ انتقادی حتمیت و جزمیت را به نسبیت و تحملپذیری تعویض میکند. هنوز تعصبات مذهبی، زبانی و قومی اندوهناکترین دردهایی است که پیکر جامعۀ ما را معیوب و مضروب کرده است. بنأً باید فکر انتقادی را در رگهای این جامعۀ جهل زده و مأوف تزریق کرد، تا سلامت و صحت جامعه اعاده گردد.
تفکر انتقادی چیست؟ اگر ماهیت تفکر انتقادی شکافته شود، شامل عناصر و سازمایههای ذیل است: توان خود رهبری کردن، خود تصحیحی، خود مراقبتی، فراتر اندیشی، بازاندیشی و دیگر اندیشی را داشتن (6 : 21).
تعریف و تفسیر: «تفکر انتقادی، داشتن ذهن گشوده به سوی حقیقت گشوده»
ذهنیتهای باز و گشوده همواره حقیقت را باز و گشوده میبینند؛ در حالی که ذهنهای بسته و منجمد همیشه حقیقت را بسته و مسدود میبینند. کسانی که با تفکر انتقادی عیار میشوند، دروازههای تمام حقایق زندهگی را مفتوح به روی همگان میدانند، اما کسانی که ذهن غیر انتقادی و سنتی و بسته دارند، دروازههای هر حقیقت را مسدود و بسته می بینند؛ فکر میکنند که تنها کلید این دروازههای حقیقت مسدود شده و گنجینههای در بسته در کف ایشان است و بس. به باور این دسته؛ سوای خود شان، احدی نمیتواند به دهلیزهای پُر خم و پیچ حقیقت گذار کنند. جزم اندیشی و مطلقگرایی و استبداد معرفتی و سیاسی همه ریشه در همین تفکر دارند.
هر گاه، ما به این پندار شویم که به کوچه باغ حقیقت، جز ما، دیگران راهی نیست و نمیتوانند سیر و قدم بزنند، ما در اصل راه به خیال باطل و عاطلی بردهایم. در حالی که حقیقت جوهر بازی است که همه را به سوی خود فرا میخوانده و مجذوب میسازد. این حقیقت هر چه که باشد؛ میتواند خدا باشد یا چیزی دیگر. به قول نیچه: «حقیقت مانند دریای شور و نمکینی است که هرچه بیشتر از آب آن بنوشید، تشنه تر و عطشناکتر میشوید».
پس کسانی که از شور صفتی و تشنهگیزایی و عطش آفرینی حقایق میدانند، هیچگاه ورود به پس کوچههای حقیقت را در انحصار و انحباس خود نمیدانند. برای دیگران هم فرصت و مجال میدهند که آنها هم به فرازهای این این شهر و دیار بروند و از تاریکیها و دشواریها و دیریابی و نایابیهای آن خبر بگیرند. حقیقت را باز و مفتوح دیدن یک گونه جهانبینی آورده و جهان میسازد، بسته دیدن و مسدود پنداشتن یک گونه دنیا و جهانبینی.
ذهن باز، در پیرامون و عالم بیرونی خویش، جهانبینی باز و همه پذیر و انسانی و همدیگر پذیر میآفریند، اما ذهن بسته، دنیای انجمادی و متصلب و خشن و دیگر ستیز خلق میکند.
ذهن باز، این باور را میپذیرد که به شهد وصل معشوق و حقیقت، هر طالبی و محبی خواهد رسید روزی، اما ذهن متصلب و بسته وصل محبوب را جز برای خود به همه منفصل و بعید و غیر قابل اتصال میداند.
در عینک و چشمدید ذهنیت بسته، همه گمراه و رو به ضلالت اند، اما در افکار باز دایرۀ هدایت به وسعت جهان گشوده است و همه میتوانند از نور هدایت و پرتو عنایت حق حظ و بهر ه ببرند(5: 53).
انحصارگرایی سیاسی، استبداد معرفتی، خودکامهگی، فوم مرکرزی، پیشداوری، خودبرتری بینی و مطلق نگری همه ریشه در بسته دیدن فهم حقیقت دارد که جامعۀ ما امروزه از این ناحیه بزرگترین لطمهها و صدمهها را میبیند.
اندیشههای جزمی زمینۀ هر گونه تغییر و تحول را محدود و حتا مسدود میکند، به قول معروف افزایش آگاهی انتقادی موجوب شناسایی کاستی و ضعفهایی میگردد که نیازمند دگرگونی و تنقیح عاجل هستند(7: 253).
«تفکر انتقادی، توان شناخت محدویتهای خویش و دیگران» هرگاه ما به محدودیتها، ضعفها و کاستیهای خویش منحیث انسان آگاهی حاصل کنیم، هیچگاه غرور بیجا و فخر بیپا به دیگران نمیفروشیم. از سوی دیگر، دیگران را محدود و محاط با مشکلات و کاستی میبینیم. مفاد و معنای تعریف فوق این است که کلیه خودخواهی و خودفروشی و بتانگاریها به یمن ترویج و تبسیط تفکر انتقادی در یک جامعه میتواند فروکش کند. ما باید به خطاپذیری و اشتباهات انسانی باورمند باشیم.