فریاد درد بی صدا، یک جیغ خاموشم
هی می کشد هر زخم تازه، زوزه در گوشم
اوار در اوار، زیر کوتی از اندوه
پوسیده حس زندگی در ذهن بی هوشم
زن، این زوال زخمگین ارزو ها را
هی می کشم با ضربت تاریخ، بر دوشم
گل نیست، در من می خلد کابوس خارستان
باغ پر از غوغای غمگین است اغوشم
بس که «سیا (ه)سر» زیستم سوگ سکوتم را
از زندگی تا مرگ، محکوم سیه پوشم
طعم در و دیوار، زهر مرگ می ریزد
زن بودنم را شوکرانه ، تلخ می نوشم
حس فرنگیسانه ی عشقم، مزن از خشم
ای شهر شوم ! اتش به شولای سیاووشم
روح زلالم را بخشکانید ، تا جاریست
باران و دریا، چشمه چشمه باز می جوشم
اهنگ سبز « بودنم » را کوک خواهم کرد!
بر عکس فتوا تان ، هنرمندانه می کوشم