روایتها پایههایی است که معنای زندهگی امروزمان بر آن استوار است. همین روایتها بوده که براساس آن پدیدههای امروز اجتماعی معنا گرفته و شبکه دانش بشری گسترش یافته است. قدرت تفکر و روایتگری تنها گزینهای است که انسان را از دیگر گونههای جانوری متمایز ساخته است. اما آنچه مهم است، این است که روایتهای زنانه بهگونه مکتوب آن، کمتر در جهان به میراث گذاشته شده و گفتمانی از جهانبینی زنان شکل گرفته است که نمیتوانیم واقعیت عین بنامیم.
روایت است که گفتمانها را شکل میدهد و ما براساس آن در زندهگی دست به تصمیمگیری میزنیم. در مورد اینکه آیا روایتهای زنان و مردان متفاوت است، باید گفت که در این مورد مطالعات زیادی صورت گرفته است. دیدگاه آگاهان دال بر این است که روایتها براساس جنسیت متفاوت است. از آنجایی که بنیاد روایت را تجربه شکل میدهد، روایتهای هر فردی نسبت به فردی دیگر متفاوت است. حتا روایت یک خواهر با خواهر دیگر در حالی که ممکن است تفاوت سنی چندانی نداشتهاند و در عین محیط درس خوانده و بزرگ شده باشند، متفاوت است.
شکی نیست که روایت زنان نیز از سلطه قدرت در امان نبوده، اما اینکه تجربه زنان توسط خود زنان بیان شود، به واقعیت نزدیکتر است. رابین لیکاف، از اولین افرادی که پژوهشهایی در این مورد انجام داده است، تفاوتهای زبانی میان زنان و مردان را از نتایج نابرابری اجتماعی میداند و ویژهگی زبانی آنان را به بازتاب نقش و موقعیتهای متفاوتشان نسبت میدهد. او معتقد است که عوامل مختلف از جمله نابرابری اجتماعی و قدرت، باعث شده که زنان تجربه زیست متفاوت باشند و نوع روایت آنان نیز با مردان تفاوت داشته باشد. نابرابریهای اجتماعی موضوعی نیست که مربوط به امروز و فردا باشد، بلکه تا آنجا که تاریخ قد میدهد، این ناهنجاری وجود داشته است. بازگو کردن نابرابری و شکستن قفل سکوت در برابر این زمختی، باعث میشود که افکار عمومی در مقابل آن واکنش نشان دهد و اگر نابود نشود، مسلم است که کاهش پیدا میکند.حرف اینجا است که زنان بهویژه در افغانستان بیشتر از نابرابریها و تلخکامی صدمه دیدهاند. گذاشتن فضای باز برای اینکه روایت زنان مخاطب خود را پیدا کند، شاید به نفع قدرت تمام نشود، اما برای بهتر زیستن جامعه بشری الزامی است. البته نمیتوان حتا بر تأثیر قدرت روی روایت از نوع زنانه بهگونه مستقیم آن چشم بپوشیم. به باور نیچه، جهانی که ما آن را درک میکنیم و درک کردهایم، جهان ظاهری است که در درک آن قدرت بیتأثیر نبوده است.زنان افغانستان نیز در برههای از زمان قرار گرفتهاند که بیعدالتی در برابرشان تیغ برنده شده و هر روز یکی از طنابهای آرزوهای آنان را به باد فنا میدهد و اگر تلاشی برای دوری از آن نکنند، هر لحظه ممکن است حکم حرام بودن نفس کشیدنشان را نیز صادر کنند. درست است که در شرایط کنونی افغانستان، صدا بلند کردن زنان بهمثابه طرد از اجتماع و خون در کف نهادن است، اما ناممکن نیست و زنان باید راهی برای روایتگری پیدا کنند.بازگو کردن روایت زنانه در چنین زمانی که زخمهای زنان التهابی شده و چارهای جز همصدایی برای مبارزه با تکنظری و جزمگرایی ندارند، میتواند در سه بعد، ساختار بیعدالتی را شکسته و بستری برای آزادی زنان و زیست بهتر بشر فراهم کند.نخستین بعد این است که در این برهه تاریخی روایت زنان به درک بهتر جهان از وضعیت نیم بشر در افغانستان کمک میکند. بیش از همه، مسوولیت این بازگو کردن را باید رسانهها به یدک میکشید، اما شوربختانه که تعداد زیادی از رسانهها بهویژه رسانههای بینالمللی، صحنه گزارش و محتواسازی را در افغانستان ترک گفتند و در حال حاضر بهطور باید و شاید، این مسوولیت را هیچکسی بر دوش نمیکشد. آنچه برعهده زنان، بهویژه آنانی که دستشان به نوشتن میرود، افتاده، این است که گذر تاریخی این برهه از زمان را ثبت کرده و آن را به دست نشر و حافظه تاریخ بسپارند.جین آتسن از زنانی است که در ادبیات داستانیاش خوبی زنانهگی را بازتاب داده است و قهرمانان بیشتر رمانهای اصلیاش زنان هستند. بیش از ۲۰۰ سال و اندی از مرگ این نویسنده میگذرد، اما هنوز هم طرفداران زیادی دارد و هنوز نوشتههایش در روایت دنیای زنانه و پژوهش در این مورد تأثیر دارد.دوم اینکه این بازگو کردن روایت، میتواند به نوعی همبستهگی را میان زنان به وجود آورد و باعث شود که زنان آهستهآهسته شرم را بشکنند و آنچه بر ایشان و همنوعشان گذشته را روایت کنند.کارزارهای بسیاری در دنیا وجود داشته که منجر به تغییرات بنیادین در برابر بیعدالتی شده و دنیا را دگرگون ساختهاند. این کارزارها روایت زخمهایی بوده که زنان با آنها دستوپنجه نرم کردهاند. با توجه به تجربه گذشته بشر مدرن، نقش این کارزار برای تغییرات اجتماعی و سیاسی روزبهروز پررنگتر میشود. صدا بلند کردن و راهاندازی کارزار، میتواند در جوامع سنتی نیز سازنده باشد. مصداق آن کشته شدن مهسا امینی، بانوی جوان ایرانی است که این روزها وضعیت دهکده جهانی را آشفته ساخته است. این موضوع زنان ایرانی زیادی را واداشت تا روایتشان از درون خانواده و آنچه بر ایشان گذشته را بازگو کنند. واضح است که زنان در هر کجای دنیا مشکلات ویژه خود را دارند، اما وضع کنونی زنان افغانستان به نظر شکنندهتر از هر زمان دیگر است و اگر اینهمه غم و دشواری که در سینه زنان افغانستان تلنبار شده روایت نشود، زنان و نهادهای ذیربط تصمیمهایی در قبال این وضع میگیرند که شرایط را از اینی که هست برای آنان دشوارتر میکند.سوم اینکه روایت برای ثبت تاریخ نیاز است و همین تاریخ است که تجربههای بشری را به میراث گذاشته، از اشتباهات زیاد در تصمیمگیری جلوگیری کرده و دانشی را میزاید که نقص کمتری داشته باشد. تاریخ را روح انسان و کلید فهم بشر دانستهاند و اگر روایتی نباشد، تاریخی شکل نمیگیرد. روایت، آن هم بهگونه مکتوب آن، کمتر توسط زنان اتفاق افتاده است. مسلم است که اگر دنیای زنان توسط خود آنان روایت میشد، امروز ما با جهان معنایی متفاوتی روبهرو بودیم، زندهگیمان بهشکل امروزی نبود و زنان رنج کمتری متقبل میشدند. در روزگاری که زنان افغانستان به پستوی خانههایی که وظیفهشان را زایدن و خانهداری میداند، گیر ماندهاند و قربانی سنتگرایی و ذهنهای واپسگرا شدند، روایتگری از نوع زنانه تنها راهی است که حلقه ارتباطی میان زنان و جهان را محکم نگه میدارد و گسست شبکه ارتباطی زنان و تأثیر آن را بر قدرت ملی و تصمیمگیریهای جهانی به امری محال بدل میکند. پس روایت کنیم تا از انزوا جلوگیری کرده باشیم و زمین را جایی بهتر با چهرهای حقیقیتر، برای زیست ساخته و چرخه آگاهیسوزی را متوقف کنیم.
برگرفته از 8صبح