زندگی ستارههای آسمان علم و اندیشه دارای ابعاد مختلف است. بیجهت نیست که هرکس مطابق ذوق و انگیزهاش شیفته برخی از امامان دین میشود و خود را به اندیشههای آنان نزدیک دانسته واز آن پیروی میکند. در چنین حالاتی آن بیت مشهور مولانای بلخ در ذهن تداعی میشود:
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
شیفتگان امام اعظم ابوحنیفه نیز چنیناند. هر کس به فراخور جهانیبینیاش به ابوحنیفه نزدیک میشود؛ عارف رهیده از دنیا به زهد او توجه میکند؛ فقیه به دانش فقهیاش؛ مبلّغ روش سنجشگرانهاندیشی به روش انتقادیاش؛ انقلابی پرشور و شر به انقلابیگریاش. هر کس میخواهد گمشده خود را در او پیدا کند. روشنفکران دینی هم در میان مذاهب فقهی و کلامی نزدیکترین شخصیت به اصول فکری خویش امام اعظم ابوحنیفه را یافتهاند.
مسلم است که هرگونه پیوند فکری میان اهل فکر و اندیشه برخاسته از مشترکات در اصول و قواعدی است که اندیشمندان به آن پایبندی نشان میدهند. همچنین سرچشمه تضاد و اختلاف فکری اختلاف در اصول و قواعدی است که یکی به آن پایبندی نشان می دهد ودیگری آن را نمیپذیرد.
حال پرسشی که مطرح می شود این است که وجه مشترک جریان روشنفکری دینی در جهان تسنن با ابوحنیفه چیست؟ چرا تمام روشنفکران دینی در جهان اسلام علاقهمند طرز تفکر ابوحنیفه واجتهادات فقهی او هستند؟ جالب اینکه در گذشته ها معتزلیها به فقه واندیشه فقهی ابوحنیفه علاقهمندی خاص نشان میدادند وبیشتر آنها از نگاه فقهی از مکتب فقهی ابوحنیفه پیروی میکردند و حتا برخی از علمای معتزله ابوحنیفه را در طبقات معتزله ذکر کردهاند. چرا در گذشتهها عقلانیترین جریان اسلامی که معتزلیان بودند به ابوحنیفه علاقهمندی نشان میدادند واز نگاه فقهی از اجتهادات وی پیروی میکردند و در عصر حاضر جریان روشنفکری دینی چنین علاقهمندی ای دارد؟ سرّ این علاقهمندیها چیست؟
نوشتار حاضر تلاش می کند به این پرسشها پاسخ دهد.
هویداست که تجدد و روشنگری از شاخصهای برجسته عصر ماست. برخی به این باوراند که هر حرکت فکری در جهان اسلام الهامگیرنده از جریانهای فکری در اروپاست. تجددگرایی هم از عصر روشنگری اروپا که پس از عصر اختناق و استبداد کلیسا به وجود آمده است الهام گرفته است. اما ما به این باوریم آنچه تجددگرایی و روشنگری در جهان اسلام را به وجود می آورد، ویژگی انعطافپذیری و قرائتهای مختلف از دین و شریعت و فقه اسلامی است، و سرّ خاتمیت دین هم در این ویژگی نهفته است. دلیل مدعای ما بررسی وتحول پذیری فقه اسلامی از نسل نخستین اسلام تا امروز است، طوری که شخصیتهای سیاسی وفکری متعددی در جهان اسلام یکی پی دیگری آمدند ودیدگاههای متفاوتی مطابق عصر و زمان خود ارائه کردند و پرچم تجددگرایی را برافراشند و تا امروز الهامبخش ما هستند.
در هربرهه از تاریخ، مصلحان بزرگی بودهاند که روند تجددگرایی را تا امروز ادامه دادهاند، گرچه جریانهای تجددگرا همواره با ظلم سیاست و نص گرایی دست و پنجه نرم میکردند اما سرشت جوامع اسلامی و طبیعت انسانی این جریانها را پذیرفتند وموجهای روشنگری علمی را ایجاد کرده ودر این زمینه موفقیت های برجستهای به دست آوردهاند.
در زمان ما هرگاه سخن از اصلاح فکر دینی به میان می آید وروشنفکران دینی اعلام میکنند که ما پیرو عقل هستیم و به نقل هم احترام میگذاریم، این پرسش همواره مطرح میشود که آیا پیش از اینها کسی یا کسانی چنین سخنانی را گفتهاند؟ و یا اینکه گذشتگان همگی کودن و جاهل و از این همه معرفت بینصیب بودند تا اینکه اینان آمدهاند و خود را عقل کل میپندارند وبه چنین اندیشههایی فرامیخوانند؟
من به عنوان نمونه در این مقاله به معرفی کسی میپردازم که اِمام مجدّدین و پرپیروترین مکتب فقهی در جهان اسلام و شخصیتی متمایز نسبت به همه مجتهدین امت اسلامی به شمار میرود و او کسی نیست جز امام اعظم ابوحنیفه رحمه الله.
امام اعظم میتوانست مانند بسیاری دیگر در پی مردم عوام قدم بردارد و از تمام آسیبهایی که برایش از طرف استبداد سیاسی و جاهلان عالمنما رسید مصون بماند، اما بصیرت و بینش عقلانی وی چنین چیزی را اجازه نداد بلکه کوشید شمعی را در مسیر عقلانیت و درایت روشن کند تا چراغی فرا راه نسلهای آینده امت اسلامی باشد.
این امام بزرگوار بهسان هر اصلاحگر دینی دیگر، دچار مشقتهای زیادی در زندگی خود گردید و از مکر ماکران و اذیت حاسدان و ظلم بدخواهان مصون نماند تا اینکه زندگی خود را پای اندیشه های اصلاحطلبانهاش قربانی کرد و عقلانیت دینی را با خون خود در صفحات تاریخ نوشت وبا این فداکاری بود که بعد ازعصر صحابه کرام، ایشان از برجستهترین شخصیتهای تاریخ اسلام از نگاه اندیشه فقهی و کارنامه سیاسی و اخلاقی به حساب میآید. با ضرس قاطع میتوان گفت که ایشان از بانیان و حامیان واقعی حقوق بشر اند که با مبارزات عقلانی و انسانی خویش توانست علیالاقل از نگاه تئوری اصول وقواعدی فقهی برای حمایت از حقوق بشر به عنوان انسان و خلیفه خداوند در روی زمین وضع کند.
با درنظرداشت چنین ویژگی های فکری است که ایشان از قرن دوم هجری تا امروز مورد توجه موافقان ومخالفان قرار گرفته است طوری که با اندیشه های عقلانی و انسانگرایانهاش توانسته است تعداد زیادی از خردمندان را به افکار خویش مشغول سازد و این خردمندان به او القاب امام اعظم و عالم ثریا و فقیه فارس بدهند ودر مقابل، مخالفانش به ایشان القابِ نابودکننده دین و فرعون امت اسلامی بدهند. تا کنون بیشتر از هزار کتاب در باره زندگی و فقه و کلام ایشان نوشته شده است و هزاران مسجد در سراسر جهان به نام ایشان نامگذاری گردیده و سریالهای تلویزیونی متعددی در بارهاش ساخته شده است.
چنین امامی با چنین اندیشه سترگی بعید نیست که مورد توجه روشنفکران دینی قرار گیرد والهامبخش آنها در زمینه عقلانیت دینی و مبارزات عدالتخواهانه و حقوق بشر باشد.
پاسخ به این پرسش را که چرا روشنفکران دینی به ابوحنیفه علاقهمند اند، باید در علل و انگیزههای متعدد جستجو کرد که برخی از آنها قرار ذیل است:
نخست: عقلانیت
برای همه پژوهندگان عرصه دینشناسی هویداست که اندیشههای کلامی وفقهی ابوحنیفه نسبت به دیگر امامان مذاهب اسلامی استوار بر اصول عقلانی است و از ویژگیهای اصول عقلانی این است که گذشت زمان و تغییر مکان آن را کهنه و فرسوده نمیسازد، بر خلاف اجتهادات نصگرایان که با مرور زمان دیگر کارآمدی خود را از دست میدهد. تاریخ تشریع اسلامی شاهد مدعای ماست در مورد اینکه پرشمار مذاهب اسلامی نصگرا بودند که گذشت ایام و ناکارآمدی اصول فقهی آنها، باعث از بین رفتن آنها گردید، و تنها مذاهبی باقی ماندند که استوار بر عقلانیت بودند که عقلانی ترین آنها مذهب امام ابوحنیفه است.
سرّ جاودانگی اندیشه های کلامی وفقهی ابوحنیفه در عقلانی بودن و واقعگرایی و طبیعی بودن آن است. به همین لحاظ از بدو تاسیس این مکتب فقهی، نص گرایان موضعگیری تندی در برابر ان داشتهاند، اما گذشت ایام ماندگاری اندیشههای ابوحنیفه را ثابت و ناکارآمدی اندیشههای نصگرایان و یا اهل ظاهر را برملا ساخته وامروز اگر نامی از این مذاهب گرفته میشود از آن جهت است که این مذاهب با مکتب ابوحنیفه مخالفت داشتند و از این مذاهب دو چیز میراث مانده است: یکی دشنامنامههای شرمآور و توهینآمیز نسبت به امام ابوحنیفه وپیروان مکتباش، و دوم میراثی از خشونت فکری که دستاویز جریان های افراطی عصر ما گردیده که این گروه ها با کندوکاو میراث فکری اسلامی به این میراث خشونتبار دست یافته و از آن برای توجیه خشونتها و جنایت ها و اعمال ضد انسانی خود علیه دیگران استفاده میکنند.
دوم: استبداد ستیزی
امام ابوحنیفه کارنامه پروپیمانی در زمینه مبارزه با استبداد دینی و سیاسی دارد و بارها و بارها با مستبدین گلاویز شده تا سرانجام در این مسیر جان شیرین خویش را فدا کرده است. ابوحنیفه پنجاه و دو سال از عمر مبارک خویش را در دوره اموی و هژده سال آن را در عصر عباسی سپری کرد، به این معنی که ابوحنیفه شاهد برپایی دو دولت اسلامی بود، ولی در اثر ظلم و استبداد این حکومتها ابوحنیفه با آنها میانه خوبی نداشت. به همین لحاظ هر دو حکومت تلاش کردند تا او را قاضیالقضات بسازند تا از گزند زبان و فعالیتهای ضد استبدادیاش مصون بمانند، اما ابوحنیفه این رشوتها را نپذیرفت و قاطعانه در برابر آنها ایستاد تا اینکه نخست در حکومت اموی تازیانه خورد تا چنین منصبی را بپذیرد و سپس در حکومت عباسی زندانی شد و بنا بر روایتی در اثر شکنجه جان را به جانآفرین سپرد اما حاضر نشد شریک جرم حکومتهای استبدادی باشد. گرچه حکومتهای اموی و عباسی برای سرکوب مخالفان خود ترفندهای مختلفی را در پیش گرفته بودند طوریکه اولی با استفاده از روایتهای جعلی مخالفان خود را سرکوب کرد و دومی با روایتسازی و خود را حکومت دینی معرفی کردن خواست صدای مخالفان را خفه کند اما هیچکدام موفق به خاموش کردن صدای رسای عدالتخواهی ابوحنیفه نشد. آهنگ صدای ابوحنیفه چنان طنین افکند که بساط حکومت استبدادی اموی را برای ابد جمع کرد وتا زنده بود حکومت عباسی از وی شدیداً هراس داشت.
امام ابوحنیفه بهسان هر روشنگر دیگر معتقد بود که مشروع بودن حکومت به عادل بودن آن است نه به دینی بودن آن. او عدالت را فضیلت اخلاقی می دانست وبرایش قابل قبول نبود که کسانی به نام عدالت، احکام اخلاقی را زیر پا نهند و به شکنجه دیگران بپردازند یا علیه آنها پروندهسازی کنند.
سوم: ضد قرائت فاشیستی از دین
امام ابوحنیفه مخالف شدید قرائت فاشیستی از دین بود، و آن را بلا ومصیبت علیه دین واندیشه دینی میدانست. کتابهای تاریخ گواه گفتگوهای عقلانی وی با فرقههای مختلف دینی والحادی است. سرشت ابوحنیفه به گونهای بود که گفتگو را دوست داشت و اهل منطق و استدلال بود و طرح مسائل و بحث و گفتگو پیرامون آنها، وی را به وجد میآورد و هرگز از اینکه اشخاص مختلف در فضای آزاد، دیدگاههای متفاوت را طرح کنند هراسی نداشت، زیرا این گفتگوها باعث تحریک عقل او میگردید. وی دارای فکرعمیق بود و به ظواهر نصوص توقف نمیکرد بلکه در پی مقاصد دور و نزدیک آن بود و از علل و اهداف آن بحث میکرد. امام ابوحنیفه پیش از اینکه فقیه باشد متکلم بود و گرایش و معرفت کلامیاش وی را از جزماندیشی نجات میداد. او به خاطر تبحری که در فقه و قرائت های متعدد از دین داشت، حق را منحصر در فهم خودش از دین نمیدانست و هرگز بر دیدگاه خویش تعصب نمیورزید بلکه عشق ورزی اش نسبت به حق باعث میشد تا سینه خود را به روی نظرات دیگران باز نگه دارد. او بارها با خوارج که نمادی از خشونت و جزماندیشی دینی در تاریخ اسلام اند و تا امروز سمبل برجسته فاشیسم دینی دانسته میشوند گفتگو میکرد و آنان را مغلوب میساخت.
چهارم: منتقد بودن
یکی از اضلاع روشنفکری دینی، ناقد جامعه خویش بودن است. به این اعتبار ابوحنیفه از روشنفکران درجهیک زمان خود بود. وی نظام سیاسی حاکم و اندیشههای انحرافی و غیرعقلانی افراطی و تفریطی جامعه را مورد انتقاد قرار داد و در این زمینه بهای سنگینی پرداخت؛ زیرا نقد و نقادی دشمن جزماندیشی واستبداد دینی و سیاسی است، و قدم گذاشتن در این مسیر در حقیقت جلب دشمنی ظاهرگرایان و دگماندیشان ونظامهای استبدادی به حساب میآید که پیامدهایش نیاز به بیان ندارد، چون آنچه عیان است چه حاجت به بیان است. در این زمینه روایت های تاریخی زیادی است که از خوف اطاله کلام از ذکر آنها صرف نظر می کنم.
پنجم: هجرت فکری
هجرت درونی و بیرونی آنگونه که دانشمندان میگویند از خصیصههای روشنفکری است، چه در دوران حکومتهای دیکتاتوری و چه در غیر آن. امام ابوحنیفه برای رهایی از دست مستبدان و حاکمان ستمگر عصر خویش بارها خانه و کاشانه و حلقه درسی خود را ترک کرد و به دیار دیگر مهاجر شد که این هجرتها با وجود سختیها و تلخکامی هایش ثمره و نتایج خوبی در پی داشت و در اثر این هجرتها به ویژه هجرت به سرزمین وحی، مکه ومدینه، با علمای آن شهرها آشنا شد و گفتگو کرد و به علم و دانش خود افزود و با آنها به مباحثه نشست که این نشستها و گفتگوها نفرت موجود میان امام ابوحنیفه و مخالفان فکریاش را کاهش داد و دشمنیها به دوستیها مبدل گردید.
آفتابی است که هجرت باعث رشد و ترقی و توسعه جهانبینی افراد میشود و انسان را از حالت جمود به وضعیت انعطافپذیری میکشاند واز تکمنبعی بودن به چند منبعی بودن سوق می دهد که این تحولات تاثیر شگرفی بر اندیشه دینی به ویژه اندیشه فقهی و کلامی می گذارد و به بالندگی و در نتیجه ماندگاری یک اندیشه کمک میکند.
ششم: عدم ارتزاق از راه دین
عدم ارتزاق از راه دین یکی دیگر از مشخصات روشنفکری دینی است. از منظر این جریان، امر هدایت مردم نباید به شرط مزد باشد؛ زیرا این عمل تاثیر کار را از بین می برد وبه تعبیر دیگر نباید منافع اخروی مردم با منافع دنیوی روحانیان گره بخورد والا بار هدایت به منزل نخواهد رسید.
ابوحنیفه بر خلاف علمای همعصرش چنین بود؛ هیچگاهی از راه دین ارتزاق نمی کرد؛ زیرا وی در خانواده ثروتمند به دنیا آمده و پدرش بازرگان بود وتجارت ابریشم می کرد وچنین تجارتی درآمد خوبی داشت. امام این شغل را از پدر به ارث برده بود و تا پایان عمرش در پهلوی تعلیم و تعلم و عبادت، از طریق تجارت ارتزاق میکرد و از گرفتن انعام خلفا امتناع می ورزید و چون ثروتمند بود از مال و دارایی خود برای پخش ونشر فکر و دعوت استفاده می کرد. مورخین ذکر میکنند که باری مردی میخواست لباس ابریشمین بخرد، ابوحنیفه برای فرزندش حماد گفت:حماد! لباسی بیاور. حماد لباسی را حاضر کرد و در حالیکه آن را باز میکرد گفت: صلی الله علی محمد. ابوحنیفه گفت:«کافیاست آن پارچه را ارزشمند جلوه دادی». و بدینگونه نخواست آن را به آن شخص بفروشد.
به هرحال آنچه برای ما در این حکایت مهم است این است که امام نخواست دین را مرکب راهواری برای جمع حطام دنیا بسازد.
ابوحنیفه درمسجد منطقه اش پیشنماز مردم بود اما هیچگاه از آنها پولی دریافت نمیکرد بلکه فقط به خاطر خدا امامت میکرد. او با این کارها برای ما آموخت که اندیشمند و یا عالم دین باید منبعی برای ارتزاق آزاد و بیرون از وظیفه داشته باشد تا کسی بالای وی در فکر و علمش فشار وارد نکند و با عزت نفس زندگی کند و آزادانه مصروف علم و اندیشه و دعوت باشد. یکی از آموزههای اصلی روشنفکران دینی هم همین است که نباید دین وسیله کسب دنیا شود.
یکی از پژوهشگران معاصر به نام دکتر محمد حبش کتابی زیر نام (التنویر الاسلامی) نوشته است و در آن بارزترین شخصیتهای روشنگری و اصلاح دینی در تاریخ اسلام تا عصر حاضر را مورد بحث قرار داده و معرفی کرده است. او در این کتاب از عمر بن خطاب و عائشه رضی الله عنهما از عصر صحابه یاد کرده و در عصر تابعین از عمر بن عبدالعزیز و غیلان دمشقی و امام ابوحنیفه رحمهم الله نام برده است که اینک من مقاله ایشان را در باره امام ابوحنیفه خدمت خوانندگان گرامی معرفی کرده ومهمترین نکات آن را مورد بحث قرار می دهم.
گرچه مقاله دکتر محمد حبش کوتاه است اما دارای مطالب جالب وارزندهای در زمینه فهم فقه امام ابوحنیفه است؛ مطالبی که برای پیروان اندیشه سنتی نا آشنا و بکر است.
دکتر محمد حبش کیست؟
محمد حبش متولد 1962م، عالم، اندیشمند و سیاستمدار سوریهای است. تعلیمات ابتدایی خود را در مدارس دینی شهر دمشق سپری کرد و علوم اسلامی را در دانشسرای شرعی دعوت و ارشاد ادامه داد و از متخصصان حوزه قرائت های قرآن به حساب میآید. وی مرحله کارشناسی را در دانشگاه های دمشق و طرابلس گذرانده و مرحله کارشناسی ارشد را در دانشگاه قرآن کریم در کشور سودان سپری کرده است.
وی فعالیت های دینی زیادی در عرصه خطابت و دعوت دارد و دوبار هم به عنوان نماینده مردم به پارلمان سوریه راه پیدا کرده است. وی دارای پروژه فکری نوگرایانه است که بر محورهای زیر استوار است:
-او به تجدید دینی، به ویژه به نوسازی فقه زن در اسلام توجه نشان داده ودر پی احیای منابع غائب در شریعت اسلامی است که عبارت است از دادن نقش بیشتر برای عقل که این فراخوانش باعث شد تا مورد انتقاد شدید جریان سنتی قرار گیرد اما جریان روشنفکری دینی از نبشتهها وپروژه فکریاش استقبال کرد.
– وی علاقهمند تمام علما و اندیشمندانی است که در طول تاریخ اسلام پرچم تجدد واحیاگری را بلند کرده اند؛ به همین لحاظ وی از میان امامان مذاهب چهارگانه علاقهمندی خاصی به ابوحنیفه دارد؛ زیرا به گمان وی امام ابوحنیفه نسبت به هرمذهب دیگر برای عقل جایگاه ویژهای قائل است.
تحلیل مقاله (امام ابوحنیفه و رویارویی روشنگری وتکفیرگرایی) محمد حبش:
از عنوان مقاله برمیآید که نویسنده روشنگری را در تضاد با تکفیرگرایی میداند، و واقعیت هم چنین است. جریانهای تکفیری ضد عقلانیت دینی هستند و با دانش سطحی شان هرازگاهی به تکفیر غیر خودی میپردازند. به همین لحاظ میتوان گفت که روشنگری و تکفیرگرایی در تقابل با هم قرار دارند و دشمنان روشنگری در گذشته و حال تکفیریان بوده و هستند.
دکترحبش درابتدای مقالهاش امام ابوحنیفه را امام روشنگران و تجددگرایان دانسته و اذعان میدارد که وی نخستین کسی است که به گونه مستقیم مساله تعارض میان عقل و نقل را مورد کنکاش قرار داده است و از دل این بحث استحسان را برکشیده تا توافقی میان اخذ به عقل و تاویل نقل برای تحقق مصلحت مردم ایجاد کند، و در مواردی به ترک قیاس و عمل به آنچه مناسب حال مردم است روی آورده است که چنین کاری در ذیل اصطلاح بالنده استحسان شامل است. او خود استحسان را چنین تعریف کرده است:«آنچه که مجتهد با عقل خویش آن را نیکو پندارد».
دکتر حبش به این باور است که استحسان با تعریفی که امام ابوحنیفه ارائه کرده است منبعی انقلابی است که می توان با چنین برداشتی آن را منبع طلایی برای قانونگذاری دانست اما متاخرین احناف ان را وارونه کرده و تلاش نمودهاند تا تلفیقی ایجاد کنند که چنین کاری به گونه اتوماتیک برگشت به ظاهر نص است که امام ابوحنیفه از آن بیزار بوده است. وی در ادامه میافزاید که سنت حاکم در عصر زرین اسلام این بوده که فارغ از عقلانیت انفعالی و عاطفی، امت اسلامی بر علاوه از نص به منبع دیگری نیز نیاز داشته است تا اهداف نص را تحقق ببخشد که آن عبارت از قیاس است. او دستور عمر بن خطاب برای ابوموسی اشعری برای عمل به قیاس را بهترین شاهد برای مدعای خویش میداند، اما از منظر وی خود قیاس هم نتوانست بیشتر از یک قرن دوام بیاورد؛ زیرا ابوحنیفه اعلام کرد که قیاس همیشه راه حال مناسب ارائه نمی کند و در چنین صورتی باید از قیاس عدول شود و به استحسان روی آورده شود که چنین چیزی از منظر محمد حبش اعلام ابتدای عصر عقلانیت و پایان عصر قیاس بر نص است و امام ابوحنیفه با ارائه تعریفی از استحسان تمام جر و بحثها پیرامون آن را پایان داده وگفت:«استحسان آن است که مجتهد با عقل خویش آن را نیکو پندارد»، وی در ادامه می افزاید که این کنش انقلابی ابوحنیفه کار آسانی نبود بلکه این پیام حاوی این مطلب بود که امت اسلامی امت عقل است نه امت نص که چنین اعلامی پیامدهای ناگواری برای امام در پی داشت و برای نقد و رد این اندیشهاش امام شافعی کتابی تحت عنوان (اِبطال استحسان) نوشت وسفیان ثوری و امام مالک سخنان و اتهامات وحشتناکی بر امام بستند. اما امام برموضعگیری خلافآمد عادتش اصرار ورزید که در واقع این موضعگیری، داوری بر بنیاد معیارهایی بود که فراتر از ظاهر نص قدم گذاشته و به مقاصد آن توجه داشت.
وی می گوید: طبیعی است که برخی از فقهاء بعدها تعریفات من درآوردی از استحسان ارائه کردند که برای ابوحنیفه خوشایند نبود وبا چنین تعریفاتی نمی توان به آرزوهایی که ابوحنیفه در سر داشت رسید، بلکه تعریفهای متاخر، در واقع عقلانیت را دوباره به قفس نص برگرداند و آن را نوعی از قیاس برشمرد که چنین چیزی هرگز مد نظر امام ابوحنیفه نبود.
وی در ادامه برای اثبات واقعگرایی نظریات ابوحنیفه مینویسد: قوانین، نظامها و وسائل حاکم و مروج در جهان امروز به ویژه در دو قرن اخیر همگی استوار بر اصل استحسان است که آن را ابوحنیفه پایهگذاری کرده است، نه قیاس؛ طوری که ملتهای دنیا و نظامهای حکومتداری و نظامهای اقتصادی و بانکی که ذکری از آنها در قرآن و سنت نرفته است و وسائل انتقال و قوانین هجرت، مالیات، روابط بینالملل و دیپلماسی و هر آنچه را که انسان در روی زمین ایجاد کرده است، تمام اینها از رهگذر استحسان عقلانی قابل بررسیاند و همه ملتها از آن پیروی کرده و به آن احترام قائلاند و از آن برای حل مشکلات قانونیشان استفاده میکنند.
استحسان در روشنترین شکل آن، عقلانیت گروهی است و آن عبارت است از مراجعه به شورا و گوش فرا دادن به متخصصان در حوزههای مختلف، که امروزه چنین چیزی را تمام نظامهای متمدن دنیا تطبیق می کنند. بدون تردید میتوان گفت که استحسان همان اصلی است که در روند قانونگذاری در سوئیس، اتریش، جاپان، سنگاپور، اروپا و امریکا و سایر جهان آزاد رعایت میشود، زیرا در این کشورها هر عاقلی دلائل خود را ارائه میکند و افکار واندیشهها با هم تلاقی نموده و حاصل آن برای ملتها به عنوان قانون وضع میگردد.
محمد حبش در ادامه مقاله مینویسد: ابوحنیفه به تغییر احکام با تغییر زمان خیلی اصرار میورزید و معتقد بود که نصوص، محکوم به وضعیت زمان ومکان خویش است و درپایان جدال و کشمکش طولانی با مخالفان میگفت:«اگر رسول خدا زنده میبود همان حرفی را میزد که حالا من میزنم». ابن عدی به عبارت دیگری آن را چنین نقل کرده است:« اگر مرا رسول خدا درمی یافت و یا من ایشان را درمییافتم بدون تردید به بیشتر سخنان من را میپذیرفت. آیا دین، جز رای نیکو چیز دیگری است؟».
با اینحال، این سخن امام را دشمنانش به گونه دیگر جلوه دادند که گویا ابوحنیفه گفته است:«اگر رسول خدا زنده می بود جز اینکه از من پیروی کند راه دیگری نداشت.» (حاشا لله که امام چنین حرفی را بزند).
محمد حبش می نویسد: این موضعگیریها و دیدگاههای شجاعانه در آغاز قرن دوم هجری برای دیگران شوکهکننده بود. به همین لحاظ امام شافعی کتابی در رد استحسان امام ابوحنیفه تحت عنوان «ابِطال استحسان» نوشت و در آن گفت:«استحسان، لذتجویی و پیروی از هوا و هوس است.کسی که استحسان کند در برابر شرع خدا شریعتی ساخته است».
از منظر محمد حبش، امام ابوحنیفه با شجاعت کامل در برابر فرهنگ حاکم ایستاد که تلقین میکرد اجتهادی در مورد نص نیست، و پایان نبوت در حقیقت پایان نقش عقل در اسلام است وما امت پیروی از نص هستیم و برای ما حلال نیست که در آنچه برای ما از طریق روایتها رسیده است اجتهاد کنیم. او در یک موضعگیری مترقیانه و متمدنانه به گونه واضح موقف خود را در برابر ظاهر نص اعلام کرد و به این باور بود که محال است ما تنها به ظاهر نص به عنوان منبع برای احکام نگاه کنیم، در حالیکه نصوص را می توان به گونههای مختلف توجیه کرد و برخی را ناسخ، برخی دیگر را منسوخ، پارهای از نصوص را تقییدکننده وتخصیص کننده و غیر ذلک دانست. امام ابوحنیفه این موضوع را به گونه علمی و روشن مورد بحث و بررسی قرار داد طوری که نصوص دینی را به دو گونه تقسیم کرد: نصوص واضح و نصوص غیر واضح که بعدها این موضوع را امام بزدوی حنفی به گونه مفصل توضیح داد و گفت:َ نص دینی بر محور هشت باب میچرخد؛ چهار باب آن واضح اند مانند: ظاهر، نص، مفصل و محکم، و چهار دیگر آن، غیر واضح اند مانند خفی، مشکل، مجمل و متشابه. در این میان، منسوخ را هم وارد باب خاصی کردهاند. امام بزدوی همه این ابواب را به گونه مفصل بیان کرده که شاگرد ایشان به نام علاء بخاری صورت نوشتاری آن را به گونه کامل در کتاب مهمی به نام (کشف الاسرار عن اصول فخر الاسلام البزدوی) نقل کرده است.
به گفته محمد حبش تحت همین عناوین و سیاقها، صدها کتاب علمی را اصولیان نوشتهاند مانند:( درء تعارض العقل والنقل) و (تنزیه القرآن عن المطاعن) و (مشکل القرآن) و… همچنین در باب مقاصد که استوار به استفاده از عقل در حوزه به کارگیری نص و بیتوجهی به آن است کتاب های متعددی نوشته شده است.
محمد حبش در نقد اندیشه سلفیها و جریانهای افراطی مینویسد:«نص قرآن، کتاب هدایت و راهنما برای بشریت است نه اینکه قرآن کتاب شیمی، فلک، تاریخ وحقوق باشد. به همین لحاظ رسول خدا زمانیکه خواست بر مدینه منوره حکومت کند قانون اساسی وضعی به زبان قانون نوشت و هیچگاه همانند سلفیان نگفت:”قانون اساسی ما قرآن است”.»
محمد حبش میافزاید هرگاه ما چنین سخنی میگوییم برای ما میگویند که سخن شما در حقیقت فروگذاری قرآن است. من در پاسخ میگویم: یگانه راه حل برای دفع تعارض عقل و نقل همین است، و سخن من بازگشت به راه و رسمی است که دولتهای موفق در تمام تاریخ اسلام پیش از به وجود آمدن جریانهای سلفی پیمودند که آن را میتوان راه اعتدال و عدم غلو در دین دانست. قرآن کریم در دهها آیت غلو و زیادهروی در دین را مذمت کرده است.
وی در ادامه می نویسد: قناعت شخصی من این است که چنین راه و رسمی یگانه راه برای احترام به قران و تقدیس و تجلیل آن است نه اینکه قرآن را نص سحرانگیزی پنداریم که بالاتر از عقل و علم باشد بلکه قرآن نص تاریخی و ادبیای است که در آن، هدایت و حکمت و نور است که امت اسلامی به آن سخت نیازمند است، آنهم زمانیکه وارد گفتگو با تمدنهای دیگر با عقلهای باز و اراده های هوشمند و مشورت دمکراتیک شویم.
وی می پندارد که در نتیجه چنین قرائتی از نص بود که امام ابوحنیفه مورد هجوم بیرحمانه قرار گرفته و متهم به کفر و فسق و بدعت شد.
ابوحنیفه رهبری انقلابی عقلانی را به عهده داشت که در اثر آن، کاخهای افسانهای کاهنان را فرو ریخت. ابوحنیفه دین و هدف خود را خالصانه برای خداوند ساخته بود و برای رضامندی مردم نمینوشت بلکه برای بیداری و روشنگری و اصلاح خردها قدم به میدان گذاشت و در اثر این تلاشها بود که رجال جرح و تعدیل و کاهنان معبد نصگرایی او را مورد تجریح قرار داده و متهم به صفات زشت نمودند که قلم از ذکر اتهامات آنها شرم میدارد.
محمد حبش می نویسد که من به این باورم که امام ابوحنیفه از زیباترین امامان هدایت در اسلام است اما اندوهگین میشوم زمانیکه میبینم هر کسی که به روشنگری، تجدید، احترام عقل، برادری و کرامت انسانی فرامیخواند با خنجرهای تیز و زهراگین در طول تاریخ مورد هجوم قرار میگیرد. در برابر ابوحنیفه هرچه از عهده دست و زبانشان برمیآمد کردند و گفتند اما گذشت ایام درستی روش امام ابوحنیفه را ثابت ساخت و سبب شد مردم جهان اسلام، وی را امام اعظم بشناسند.
محمد حبش با اظهار غم و اندوه شدید نسبت به امت اسلامی به ویژه احناف مینویسد که برایم دردانگیز است که امروز میلیون ها حنفیمذهب را میبینم اما حتا یک فقیه را در میان آنان نمییابم که همچون ابوحنیفه جرأت اخلاقی داشته باشد.
محمد حبش در پایان بیان میکند که پس از بررسی عمیق میتوانم بگویم که موضعگیری امام ابوحنیفه استوار بر چند امر اساسی است:
– نص، نور هدایت است نه بند اسارت. امت می تواند آن را تاویل، تخصیص، تقیید و نسخ کند، هرگاه مصلحت مردم در این کار مضمر باشد.
– نص کتاب و سنت، گفتمانی است مربوط به اهل زمانهای که وحی در آن نازل شد. چون رسول خدا وفات کرد و وحی متوقف گردید، آیندگان از طریق قیاس به آن گفتمان دسترسی مییابند. به همین لحاظ از منظر ابوحنیفه مجادله و کشمکش با قیاس است نه خود نص.
– اهل ادیان با اختلافات ملل و نحلشان کارشان به خدا تعلق دارد وما هم کار آنها را به خدا بسپاریم و داوری خاصی در خصوص آنها نمیکنیم بلکه خداوند خود میان آنها در موارد اختلاف در روز قیامت داوری میکند.
– نهدهم علم، استحسان است و آن عبارت است از تقدیم عقل بر نقل و ترک قیاس به خاطر آنچه برای مردم مناسبتر است.
استحسان در گوهرش درمان انقلابی مشکلات مسلمانان است. این اصل فقهی برای پارلمان و اهل حل و عقد جامعههای اسلامی حق میدهد تا در زمینه آنچه مردم به آن نیاز دارند و خداوند اجازه داده است با توبه به اصول عدالت، احسان، خیر و آزادی، دموکراسی و برابری، قانونگذاری کند اگرچه خلاف نص باشد.
ابوحنیفه همواره تاکید میورزد که آنچه به عنوان علم شناخته میشود و برای غلبه بر چالشها به مردم عرضه میشود در حقیقت رأیی است که کسی حق ندارد آن را بر مردم الزام نماید. باید فقها و مفتیها و امامان و واعظان بدانند که آنچه را که برای مردم بیان میکنند قرائتها واجتهادات خاص خودشان است و اوامر الزام اور و سفارشهای مقدس الهی نیست.
فتوی، نصیحت و موعظه و رأی و اجتهاد است که بر هیچ کس پایبندی به آن لازم نیست و هر کس حق دارد در این زمینه ورود کند. بدیهی است که فتوا از مزاج مفتی از نگاه تسامح و سختگیری تاثیر می پذیرد، همانگونه که ممکن است از محیط، قوم، استادان وشاگردان مفتی نیز تأثیرپذیر میشود.
بر قانون فتوی این سنت الهی حاکم است که میفرماید:(فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ)، «كفهای دریا به كنار مىرود و آبى كه براى مردم مفيد و سودمند است باقی میماند».
با وجود این، موضوع قضا حساستر است و در این حوزه رای و اجتهاد نباید دخالت بورزد بلکه حرف حرف قانون است. جائز نیست که متصدی قضا کسی شود که اهلیت آن را نداشته باشد. قاضی باید از طرف دولت عادل تعیین گردد و قوانین وتشریعات در اختیارش قرار داشته باشد.
محمد حبش میافزاید: در مقام سخن از فقه ابوحنیفه من بر این موضوع تاکید میکنم که اسلام عبارت از عقیده و فقه توأمان است. مذهب من در عقیده چیزی است که آن را امام ابن عربی و ابن سینا و جلال الدین رومی و سایر اهل عرفان بیان کردهاند، و در آن بهره کاملی از محبت و رحمت و برادری ادیان و ملتها و انسانیت وجود دارد. مذهب من در فقه همانا قواعدی است که امام ابوحنیفه آن را وضع کرده و فقهاء در طول تاریخ به توسعه وشکوفایی آن دست زدهاند تا اینکه به سنهوری و مصطفی الزرقا رسیده است …»
محمد حبش میگوید: من سخت باورمندم که اکثریت مسلمانان دنیا بر عقیده و فقه مزبور بارومند اند. این فقه و این اعتقاد با دنیا از در صلح وارد میشود و محل احترام همه ملتهای متمدن جهان است. مشکل موجود در دنیا با گروهی است که به ظاهر نص چسپیدهاند و رفتار این گروه آنچنان پیچیده است که یافتن راهی برای تعامل با آنان، خیلی سخت است.
محمد حبش نمونه هایی از استحسان ابوحنیفه را ذکر کرده می نویسد:«از استحسانهای زیبای ابوحنیفه که ما در عصر خویش به آن سخت نیازمندیم موارد ذیل است:
- زن جوان و رشدیافته حق دارد عقد نکاح خویش را ببندد، بر خلاف ظاهر روایتی که میفرماید: نکاح بدون ولی درست نیست.
- مشرکین اجازه دارند به مکه وارد شوند، برخلاف نظر فقیهانی که مشرکین را از ورود به مکه منع می کنند. نظر ابوحنیفه در این باره سازگار با مصلحت مسلمانان است، چون اجازه میدهد مشرکان نسبت با شعائر اسلام شناخت پیدا کنند و به این ترتیب اسلام به عنوان دین مبهم و غامض و وحشتناک تبلور نیابد و مردم بدانند که مسلمانان چیزی برای مخفی کردن ندارند.
- غیر عرب اجازه دارند که به زبان خویش نماز بخوانند. اجازه یافتن مردم به خواندن نماز به فارسی به سود مردم است چون به آنها فرصت میدهد خدای خویش را با زبانی که معنایش را درک میکنند عبادت کنند و کورکورانه به عبادت پروردگار خویش نپردازند.
- خیار شرط در خرید و فروش معتبر نیست، درحالی که در معتبر بودن آن، روایتی وارد شده است. چون ابوحنیفه دید که تاجران آن را بازیچه قرار داده و مکر و فریب راه می اندازند تا عقدها را پس از بستن آن، ملغا قرار دهند، به روایت عمل نکرد.
- در صدقه فطر مصرف قیمت مال را بر خلاف ظاهر نص که یک پیمانه از خرما و گندم و یا جو را واجب میگرداند، اجازه داد.
- دادن غنیمت به نزدیکان پیامبر را متوقف ساخت، و آن را تنها به نیازمندان خاص ساخت وبا این فتوا از احتکار ثروت جلوگیری کرد و امتیاز طبقات اشراف را لغو کرد.
- در حوزه حدود، قیاس را ممنوع دانست که با این کار، جنایتهای جدید نیاز به اجتهاد جدید که استوار بر عقل باشد دارد. در جهان امروز هزار جنایتی است که بیان آن در کتاب و سنت بیان نیامده است و مدار آنها بر قول علمای قانون و مجلس شورای مسلمانان است.
- دادن کفاره به یک نفر مسکین را اجازه داد در حالیکه ظاهر نص، توزیع آن را بر شصت نفر مسکین واجب کرده است.
- مصرف زکات به یک مورد از هشت مورد را اجازه داد، حال آنکه بر مبنای نص قرآن، مصرف آن به هشت مورد اختصاص یافته است.
- شاید شجاعانهترین نظر او، نظرش در مورد مخلوق بودن قرآن است. گرچه روایتها از وی در این زمینه ضد ونقیض است اما من(محمد حبش) ترجیح میدهم که بگویم وی قائل به مخلوق بودن قرآن بود، آنگونه که فقه و استحسان او دال بر این امر است.
واقعاً که ایشان امام اعظم اند!
شاید برخی از دوستان بگویند که مراد ابوحنیفه آنچه که شما میگویید نیست. این دوستان دست به تاویل استحسان وی میزنند وچنین وانمود میکنند که استحسان وی نوعی از قیاس است، اما من یقین دارم که چنین کاری تلبیسی است که حقیقت را میپوشاند. اگر این ادعای اینان درست میبود، در آن صورت هرگز امامان و در رأس آنها امام شافعی که داناترین مردم به جایگاه علمی وی است، از این بابت بر وی انتقاد نمیکرد.
در فرجام باید دو نکته را فراموش نکرد:
نخست اینکه بسیاری از اتهامات سنگین که بر ابوحنیفه وارد شده است برخاسته از مکر و تدبیر سیاستمدارانی بود که ابوحنیفه با آنها مخالفت داشت و به خاطر آن دوبار به زندان رفت یکی در زمان هشام بن عبدالملک و دیگر در زمان ابوجعفر منصور.
دوم اینکه همه این اتهامات سنگین فراتر از خشونت کلامی نبود. به استثنای زندانی شدن ابوحنیفه، او هیچ وقت مورد خشونت مخالفان قرار نگرفت بلکه همه خشونتهای فیزیکی را از طرف استبداد سیاسی چشید.
به هرحال، این خشونتهای لفظی و عبارتهای ناخوشایند به کتاب های اهل تعصب و جزمگرایی رخنه کرد، اما نام این امام نوگرا در تاریخ جهان اسلام به یک لقب مشهور گره خورد: امام اعظم.