افغانستان شناسی

پیوند فرهنگ سیاسی با نظام سیاسی در افغانستان/خراسان

دکتر عبدالحفیظ منصور

پیوند فرهنگ سیاسی با نظام سیاسی در افغانستان/خراسان

پیش فرض نویسنده در این مقاله این است، که فرهنگ سیاسی افغانستان درنحوه ی حکومت داری، سیاست گزاری خارجی ، برنامه ریزی عمومی ، حقوق شهروندی …. نقش بارزی داشته است. از سوی دیگر فرهنگ سیاسی می تواند، در تدوین ساختار و تشکیلات کلی دولت ها از جمله افغانستان مؤثر بوده و است. از این رو کنکاش  روی این مساله یکی از نیاز های جدی شمرده می شود، از این رو این پرسش کوتاه را که «مشخصه های فرهنگ سیاسی در افغانستان/خراسان چیست؟» به ۶۰ تن از اندیشمندان و صاحب نظران کشور ارسال گردید، که در پایان ۳۰ تن از آن ها پاسخ های خود را بصورت واضح و مشخص فرستادند. از ان جایی که بسیاری از موارد این پاسخ ها باهم تداخل دارند، نویسنده ان موارد را فهرست وار تنظیم نموده تا از تکرار جلوگیری شود. عواملی که به عنوان عناصر شکل دهنده ی فرهنگ سیاسی افغانستان/خراسان معرفی شده عبارتند از:

۵ ۴ ۳ ۲ ۱ عوامل شماره
          نگرش قوم گرایانه نسبت به سیاست ۱
          تغلب را برابر مشروعیت شمردن ۲
          بیگانه ستیزی در غیاب عدالت و رفاه ۳
          تلقی از جامعه مدنی به مثابه دشمن نظام ۴
          عدم مسوولیت پذیری ۵
          غلبه اختلافات ویرانگر بر رقابت سالم و سازنده ۶
          ضعف کار گروهی و تاکید بر فرد محوری ۷
          عدم درک دقیق از وضعیت حاضر ۸
          فقدان حافظه تاریخی برای عبرت آموزی ۹
          تاثیر شدید قرائت های افراطی دین بر سیاست ۱۰
          ذهنیت بحران زده ۱۱
          نفوذ بازی گران خارجی ۱۲
          خشونت محور بودن سیاست ۱۳
          غلبه ی عمل گرایی در غیاب نظریه ۱۴
          بد بینی نسبت به تاریخ گذشته ۱۵
          چند پارگی قومی و قبیلوی و کم توان بودن نگاه ملی ۱۶
          قانون گریزی ۱۷
          سیاست را به مثابه ابزار کسب قدرت و ثروت شمردن نه خدمت گزاری ۱۸
          قهرمان گرایی ۱۹
          عدم آگاهی لازم از فرهنگ سیاسی دنیای معاصر ۲۰
          تقدیر گرایی ۲۱
          بدبینی نسبت به نهاد های رسمی ۲۲
          دلبستگی به خارج ۲۳
          ایدیولوژی زد گی تهی از عقل و منطق ۲۴
          زن ستیزی ۲۵
          شکاف عمیق میان شهر و روستا ۲۶
          حاکمیت فرهنگ تعاملات موقتی و شکننده

 

۲۷

برای آن که وزن هر یکی از عوامل مشخص گردد، و عوامل متذکره اولویت بندی گردد، نویسنده عوامل یاد شده را به 12 تن از صاحبنظران خواست تا عوامل یاد شده را قیمت گذاری نمایند و به هر یکی از آن ها متناسب به موثریت شان نمرات 1 تا 5 بدهند تا در فرجام دیده شود، که جایگاه هر یکی از عوامل در کجا قرار گیرد. این درجه بندی برای فعالان سیاسی در افغانستان/خراسان حائز اهمیت می باشد، تا بدانند به چه مسایلی اهمیت بیشتر و به چه مواردی اهمیت کمتر بدهند. جایگاه این عوامل به باور نویسنده، از معضلات اساسی است، که در مواردی از سوی سیاستمداران صورت می پذیرد و برایند آن موجب خلق فاجعه در کشور می باشد.

و آن چه پس از این نظر خواهی بدست آمد، عبارتست از:

عوامل شماره
چند پار گی قومی و قبیلوی و کم توان بودن نگاه ملی 1
قهرمان گرایی 2
سیاست را ابزاری برای کسب قدرت و ثروت شمردن 3
نگرش قوم گرایانه نسبت به سیاست 4
غلبه احتلافات ویرانگر بررقابت سالم و سازنده
عدم آگاهی لازم از فرهنگ سیاسی دنیای معاصر 5
نفوذ بازی گران خارجی 6
خشونت محور بودن سیاست
قانون گریزی
ضعف کارگروهی و تاکید بر فرد محوری 7
حاکمیت فرهنگ تعاملات موقتی و شکننده
دلبستگی به خارج 8
شکاف عمیق بین شهر و روستا 9
عدم مسوولیت پذیری 10
تاثیرشدید قرائت های افراطی دین بر سیاست
عدم درک دقیق از وضعیت حاضر 11
بدبینی نسبت به نهاد های رسمی 12
تلقی از جامعه مدنی به مثابه دشمن نظام 13
ذهنیت بحران زده
بدبینی نسبت به تاریخ گذشته
تغلب را برابر با مشروعیت دانستن 14
تقدیر گرایی
بیگانه ستیزی د رغیاب عدالت و رفاه 15
غلبه عمل گرایی در غیال نظریه
ایدیولوژی زد گی تهی از عقل و منطق
زن ستیزی 16

اگر عواملی  ذکر شده را ، فرمول بندی نمائیم، به چند مساله اساسی دست می یابیم:

تسلط فرهنگ قبیلوی

از تبعات فرهنگ قبیلوی آن است، که دایره ی دید افراد در حد قبیله محدود بوده، دولت بمثابه ابزاری برای استفاده جوئی شخصی و خانوادگی پنداشته شده، قواعد اختلاف ناپدید بوده و قدرت دولتی به حیث مالکیت شخصی به حساب می آید، لذا زمامدار تا پای جان برای حفظ آن آماده جان نثاری می باشد. در چنین نظام هایی دساتیر زمامدار یا فرهنگ قبیله در نقش قانون عمل می دارد. نظام قبیلوی بر رکود و ایستایی استوار است و هرگونه جنب وجوش شهری در نظرش ناخوشایند می آید. در فرهنگ قبیله زور همه چیز را در اختیار دارد، لذا آن که قدرت همه را تصاحب می دارد، از مشروعیت برخوردار می باشد. در چنین فرهنگی، زنان عاجزه پنداشته می شوند، و در حد متاع با آنها نگریسته می شود.

قبیله گرایی، نابرابری بار می آورد، نابرابری موجب نارضایتی و کشمکش می گردد. در چنین وضعیتی هر قوم و قبیله برای کسب برتری بر دیگری به کشور های بیگانه دست دراز می کند و راه  برای نفوذ کشور های خراجی هموار می شود.

نفوذ خارجی

زیست قبایلی، ضعف اقتصادی، وجود نظام های استبدادی، عقب ماندگی فرهنگی دست به دست هم داده، عرصه ی سیاسی افغانستان/خراسان را به خارج وابسته ساخته است. وقتی در صحبت های خودمانی با سیاست مداران کشور مواجه می شوی، هریکی به درجات متفاوت، اداره ی قدرت های خارجی را در شکل دهی تحولات افغانستان/خراسان موثر دانسته و همه ی تحولات وابسته به رای و نظر خارحی ها می شمارند. این باور از یک سو عدم اعتماد به نفس سیاست مداران را باز گو می دارد، از سویی هم وابسته گی سیاسی افغانستان/خراسان را بازتاب می دهد.

غلبه قرائت افراطی از دین

افغانستان/خراسان از دیر زمان بدین سو از لحاظ اندیشه ی دینی یه بیرون وابسته بوده است،در قرون گذشته بخارا مرجعیت دینی را برعهده داشت، و با تسلط روسیه تزاری بر آسیای مرکزی، این مرجعیت به دیوبند -هند منتقل گردید و تا اکنون عالمان دینی افغانستان/خراسان آموزش دیده های مدارس دیوبندی اند، تا این که کار این کشور در این اواخر به زمامداری تحریک طالبان کشیده است.

تحریک طالبان از نظر عقیدتی انحصار جو،ضد زن و ضد تعلیمات عصری می باشند. به نهاد ها و موسسات بین المللی باوری ندارند، مرزا های ملی را در ته دل به رسمیت نمی شناسند، از جهت سیاسی ،رئیس یا امیر دارای همه اختیارات می باشد، انتخابات از دید آن ها حرام پنداشته می شود، احزاب سیاسی و نهاد های مدنی ابزاری در دست کفار خوانده می شود. گروه های مخالف عنوان باغی را به خود می گیرد و سزای آن ها مرگ است.

در افغانستان/خراسان باور های دینی با سنن و رسوم قبایلی در هم آمیخته شده است، و آنچه به خورد مردم داده می شود، بیش از آن که یک امر دینی بوده باشد، یک سنت جاهلی است، که از سده ها بدینسو در قبایل لانه کرده است.

نتیجه

نویسنده، تسلط فرهنگ قبیلوی، نفوذ خارجی و غلبه قرائت افراطی از دین را به مثابه سه ضلع مسلط فرهنگ سیاسی افغانستان/خراسان می شمارد و بر اساس نظر آن هایی که در این پژوهش مورد پرسش قرار گرفته اند، ترتیب عوامل هم همان گونه است، که گفته آمد. این سخن برای ما می گوید، که برای ایجاد یک دولت ملی با ثبات در افغانستان/خراسان قبل از همه باید به ساختار و تشکیلات آن پرداخت، تا در ساختار آینده اقوام و قبایل پراکنده بتوانند، جایگاه مناسب خود را پیدا کنند و خود را صاحب کشور بدانند. جای برتری جویی را حس برابری بگیرد و فضای خصومت را همکاری و تسامح پر سازد.

بیرونی ها در افغانستان/خراسان بصورت عمده از سه جهت رخنه می کنند، 1- وجود سیاست نا متوازن که باعث تحریک همسایه ها و قدرت های جهانی می گردد. 2- صنوف اقتصادی که هر زمامداری برای دوام کار خویش به مساعدت بیرونی ها نیازمند می باشد. 3. نظام های قبایلی، که از یکسو مانع پیشرفت و توسعه می گردند، از سوی نارضایتی اکثریت، عده ای را به همدستی به بیگانه ها وا می دارد. بنابراین وجود یک افغانستان/خراسان غیر جانبدار و فعال در منظقه شاید بتواند اسباب قناعت کشورهای خارجی را فراهم نماید، و از دست درازی باز بدارد، در کنار آن طرح توسعه اقتصادی با توجه به موقعیت حساس این کشور،ذخایر زیرزمینی آن قادر خواهد بود، نیاز مندی افغانستان/خراسان را مرفوع بدارد و دیگر نیازی به دست نگری سیاستمداران کشور باقی نماند.

با قرائت های افراطی در همه ای عالم، یک مانع اساسی در جهت توسعه و ترقی جوامع پنداشته می شود، برای پژوهشگران پرسش این است، که چگونه می توان با آن مجادله کرد؟ امان الله خان و زمامداران دوره ی جمهوریت (1380-2000 ه.خ)راه دین گریزی یا به زبان دیگر سکولاریسم را به تجربه گرفته و نتیجه ی آن، بر دو حاکمیت را برباد داد. تجربه دوم، به حزب دیموکراتیک خلق افغانستان/خراسان تعلق دارد، که با دین ستیزی وارد میدان شد و آن هم به تباهی انجامید. با توجه به دو تجربه تاریخی سنگین، نویسنده پیشنهاد «اصلاحات دینی» را مطرح می دارد، که بر اساس آن نخست نصاب درسی مدارس دینی اصلاح گردد، دانش دینی از وابستگی به خارج بی نیاز شده، رسانه ها و نظام آموزش و پرورش اشاعه دهنده ی قرائت تازه ی از دین بوده باشند، قرائتی که شماری از کشور های اسلامی برپایه ی آن مشکلات خویش را حل نموده اند.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا