بخش نخست.
به نام خداوند بزرگ با تشکر از جناب صفوت صاحب، امینی صاحب و آقای حسینی که نسبت بهبنده بهچشم عنایت دیدند و در این محفل اشتراک می نمایند، همچنان پرسشهایی را مطرح میکنند. با وجود آشفتگیهای ذهنی و آماده نبودن از لحاظ ذهنی، میکوشم در خدمت شما دوستان باشم و بهقدرِبضاعت مزجات، آنچه در ذهن فاتر بهجا مانده را در این مجمع دوستانه به عرض میرسانم.
سوال نخست در مورد سابقه زبان وادب پارسی دری در افغانستان است. اول توجه کنیم که سوال کلی و جامع است، با آنهم کوشش میکنم اجزا و عناصری را که به این موضوع پیوند دارد، باهم گرد آورده تلفیق کنم، تا بتوانم دقیقتر و روشنتر پرسش را پاسخ دهم.
امروز بهعنوان یک حقیقت پذیرفته شده که افغانستان، گهواره و پرورشگاه زبان فارسی دری بوده است، چنانکه در همه اقالیم زبان پارسی منجمله در مجامع خاورشناسان به همین نام (فارسی) شناخته می شود، در مورد کلمه دری که امروز غالبا به دنبال زبان فارسی آورده میشود، اگر بحث کنیم، در گذشته عدهای میگفتند این کلمه با رای مشدد باید نوشته شود (درّی) منسوب به دره،
قرار قاعده زبان عربی چون نسبت داده شده در آخر «یای» نسبتی گرفته، عدهای دری را منسوب بهدربار میدانستند و مدعی بودند چون این زبان، زبان رسمی دربارها بوده، به این لحاظ دری نامیده شده، بعداً تحقیقات خاورشناسان از جمله « کریستینسر» دانمارکی و «دینینگ» انگلیسی در این مورد چنین داوری دارند که در اصل کمله دری دهاری بود و«دهار» است. زبان «دهاری» یکی از گویشهای زبان فارسی است که «دهاری» و«دُهری» و سرانجام دری شده است.
شاید بیمورد نباشد که در اینجا با اشاره بهسوء تفاهم رایج مختصراً تذکری داده شود که در افغانستان یک نظر درمیان بعضی از محققان ما موجود است که «زبان دری، تاجیکی و فارسی سه زبان جداگانه است» اگر به اشتباه نرفته باشم باید گفت این نظر، نظر سیاسی است نه علمی، خوب شکی نیست که سه لهجه از یک زبان است؛ فرض کنید اگر ما چنین تصنیفی را بپذیریم که زبان دری، زبان تاجیکی، و زبان فارسی سه زبان جداگانه یا مستقل است، دچار اشکال بسیار جدی علمی میشویم، یک عده از شاعران ما که در دو، سهصد سال اخیر زندگی کرده اند و زبان خود را زبان فارسی گفته اند یا یک عده از شاعران که در گذشته از لحاظ جغرافیایی به ایران کنونی ارتباط وتعلق دارند یا به قفقاز مربوط اند زبانی را که با آن شعر سروده اند یا نثر نوشته اند، از آن به دری تعبیر کرده اند، چه می شود.؟ مثلا نظامی گنجوی شاعر قرن ششم که از گنجه است وگنجه در قفقاز موقعیت دارد می فرماید:
- نظامی که نظم دری کار اوست دری نظم کردن سزاوار اوست
من در شعر حافظ بارها متوجه شده ام که از دری به عنوان زبان خود یاد کرده، یقیناً شما هم توجه فرموده اید که حافظ می فرماید:
یا حضرت حافظ سر حلقهی رندان که گفت:
- زشعر دلکش حافظ کسی شود آکه که لطف طبع وسخن گفتن دری داند
لسانالغیب درجای دیگر می فرمایند:
- چو عندلیب فصاحت فروش شد ایحافظ توقیمتاش به سخن گفتن دری بشکن.
یا رشیدی «سمرقندی» شاعر قرن شش چنین میگوید:
- بهانه ها است بهماندن مرا و یک این است که هست مردن من مردن زبان دری.
وملک الشعرا بهار شاعر بزرگ ایران که در حدود پنجاه سال پیش چشم از جهان پوشید در مثنوی مشهور «چهار خطابه» خویش خود را شاعر دریپرداز معرفی میکند و میفرماید:
- که شعر دری شد زمن نامجوی از آن یافت شاعر وشعر آبروی.
با قبول فرضیه فوق دچار یک اشکال دیگر نیز میشویم، درمورد شاعران پارسیگوی که در شبه قاره، شعر گفته اند، یا نثرهای فاخر نوشته اند مثلاً «بیدل» بهکدام زبان شعر گفته؟ زبانی را که بیدل دهلوی و ناصر سرهندی، با آن شعر سروده فارسی بدانیم؟ یا دری؟
پس بهتر است که ما همین تصنیف را یک طور دیگر وهمراه با اشراف وعلمیسازی که بهدور از هر تنگ نظری نیز است بپذیریم و بگوییم که زبان که در افغانستان یا تاجیکستان و ایران، رایج است سه شاخه یا سه گویش یا سه لهجه از یک زبان واحد یعنی همان زبان فارسی دری است. طوری که زبان عربی در همه کشورها، درعراق، سوریه، اردن، فلسطین مصر، کشورهای شمال افریقا، عربستان سعودی ویمن؛ زبان عربی است.
زبان انگلیسی همینطور در همه جهان زبان واحد انگلیسی است ونام بومی و منطقهای بهخود نگرفته، زبان فارسی دری نیز همان یک زبان است؛ یک تصنیف دیگر هم هست وآن این که از نظر سابقه تاریخی فرسباستان داریم، فرسباستان یعنی زبان اوستایی که زبان پهلوی با دو لهجه خود یعنی زبان پهلوی ساسانی و پهلوی اشکانی گاهی یکی از آنها را وگاهی توسعاً هردوی این زبانها را فارسی میانه یا در برابر فرس باستان قرار می دهند. وزبان فارسی زبانی است که روزگار خلافت، منظورم خلافت بهطور خاص روزگار خلفای راشدین است نه خلافت اموی و عباسی، در این دورها از بقایای زبان پهلوی ساسانی و اشکانی وآثار از فرس باستان یا زبان اوستایی در اثر امتزاج آنها به وجود آمده است. نخستین بار هم لهجهای که در تخارستان بوده تعمیم یافته و در همه سرزمینهایی که امروز در شمال افغانستان موقعیت دارد و درآسیای میانه گسترش یافته و روزگارانی این زبان در مقاطع گوناگون تاریخ زبان رسمی سرزمینهای بسیار وسیعی بوده که از شطالعرب شروع یا از دجله اروند رود شهنامه تا تمام ایران و سراسر افغانستان کنونی و ماورای قفقاز و خود قفقاز و آسیای میانه وترکستان چین وگاهی زبان رسمی سراسر قاره هند و در دورههای زبان رسمی امپراطوری عثمانی بوده است.
ملک الشعرای قانعی که دقیقاً معاصر مولانا جلال الدین محمد بلخی میزیسته است و باهم معاشرت و مصاحبت نیز داشته اند ملک العشرای دربار پادشاهان عثمانی است که اساساً به زبان ترکی آشنایی نداشته. در بخش ادبیات مسئله مورد نظر بازهم می بینیم که چند نفر بهعنوان نخستین شاعران زبان فارسی شناخته میشود که این یک یا آن یک نخستین شعر فارسی را سروده این سه نفر ابوالعباس سمرقندی ( که سمرقند در حوزهی نزدیکتر بلخ، هرات و تخارستان واقع است) و حنظله بادغیسی و محمد بن وصیف سجستانی اند. ابوالعباس سمرقندی در وصف خلیفه به زبان فارسی می سراید:
- ای رسانیده به دولت فرق خود تا فرقدین گسترانیده به عدل وداد در عالم یدین.
وبه استناد تاریخ سیستان هنگامی که یعقوب لیث صفار به قصایدی که در وصفش بهزبان عربی سروده شد رو به رو میگردد و نظر مساعدی نشان نمیدهد، این جمله معروف خود را می گوید: «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت؟» وشاعران شروع می کنند به سرودن مدایح به زبان فارسی دری و یکی میسراید که:
- ای امیری که امیران جهان خاصه وعام …
این شعر بسیار معروف است ونیاز به ذکر همهی آن نیست برای در حقیقت بخاطر جلوگیری از اطناب وصرفهجویی در فرصت از خواندن همه آن میگذرم و حنظلهی بادغیسی شعر عاشقانه معروفش را میسراید:
- یارم سپند اگرچه بهآتش همی فکند
کزچشم زخم تا نرسد مرورا گزند
او را سپند و مجمر ناید همی بهکار
با روی همچو آتش و با خالِ چون سپند.
یا شعر تشجیع کننده اش که فرمود:
- مهتری گر بهکام شیر در است
رو طلبکن ز کام شیر بجوی
یا بزرگی وعز و نعمت وجا
یا چو مردانت مرگ رویاروی.
ادامه دارد.