جان مایهی قدرت از نظر ابن خلدون، عصبیت است و عصبیت در میان اقوامی شکل میگیرد که همبستگی شدید داشته و از نظر فردی نیز متهور، تندرست، جوانمرد، بخشنده و… میباشند، از نظر ابن خلدون بادیهنشینی منطق اصلی ظهور و شکلگیری عصبیتها می باشد و بر خلاف شهرها قاتل آنها اند، وی میگوید، اقوامی سزاوار قدرت اند که از عصبیت برخوردار باشند، هرگاه عصبیت در میان قومی به ضعف و سستی گرائید، قدرت و سروری نیز از میان آنها رخت بر میبندد. ابن خلدون نمونههای فراوانی در طول تاریخ بدست میدهدکه صحرا نوردان و عشایر چگونه به شهرها هجوم برده و اقتدار را بدست گرفته اند، از لشکرکشی اعراب به شمال و غرب گرفته، صاعقه چنگیز خان مغول، لشکرکشیهای سپاه تاتار به سر کردگی تیمور و ترکتازیهای سلجوقیان و عثمانیها.(دو نمونه اخیر از نویسنده است).
ابن خلدون میگوید، رفاه و آسایش، انسانها را راحت طلب میسازد؛ روح سلحشوری را در نهاد آنها تضعیف می دارد، عضلات شان را سست میسازد، جوانمردی و بلند نظری را در درون آنها بی رمق میکند، و اتحاد و همبستگی از میان آن جماعت رخت بر میبندد، و آنگاه زمینه برای زوال قدرت از دست آن مردم فراهم میشود، تا آنکه گروهی تازهدم از راه می رسد، قدرت را تصاحب می دارد، مدتی بطول میانجامد، که عصبیت قوم دومی نیز به تحلیل می رود و نوبت به قوم دیگری می رسد، و چرخهی قدرت بر همین اصل در میان اقوام استوار می باشد.
ابن خلدون میگوید، این نظریه را از این آیه قرآن مجید گرفته است(و اذا اردنا آن نهلک قریه امرنا مترفیها ففسقو فیها فحتی علیهاالقول فدمر ناها تدمیرا) اسرا ۱۶.
ترجمه: و چون بخواهیم شهر ( طغیانگر) را نیست و نابود کنیم، ( نخست ) هوسرانان آن شهر را به (طاعت) فرمان میدهیم، اما آنان در آن شهر به فسق و فجور می پردازند، آن گاه عذاب بر آن ها واجب خواهد شد و ما آن شهر را به سختی نابود خواهیم کرد.
با ذکر این مقدمه مراد من این است که در میان عوامل متعدد در فروپاشی نظام جمهوریت از نظر من نبود عصبیت، که مقصد من از آن همبستگی و همدستی استوار میان منسوبین بلندپایه نظام است، عامل عمده اضمحلال جمهوریت می باشد. فساد، بی عدالتی، سود جوئی، چاپلوسی در اداره های دولتی چیره شده بود،همه در فکر و اندیشه زر اندوزی و خوشگذرانی بودند و آن چه مفقود بود و سراغش دیده نمی شد،وفاداری به کشور و خدمت به شهروندان بود،منافع ملی در چهار چوب منافع شخصی و گاهی از آن منافع قومی تفسیر می گردید، زمانی قانونی اعمال می گردید که سود شخص اعمال کننده را تضمین می داشت،چنین اداره ی شانسی برای بقا نداشت و می باید پی کارش می رفت. بدین صورت جمهوریت قبل از آن که توطئه ی آمریکا راه بیفتد و بوسیله طالبان فرو بپاشد، از رهگذر اخلاقی و سیاسی منحل شده بود و باید باد ملائمی می وزید تا پرچم آن را به زیر می کشید.
وقتی به سطح نازل تر از آن توجه خویش را معطوف بداریم، از آنجایی که افغانستان /خراسان سرزمین اقوام است، در آن میان پارسیگویان سبب شهر نشینی، عصبیت مجروحی دارند، عدم اطاعتپذیری، خود محوری در میان آنها – به شمول من – موج می زند، هر یکی خود را جامع الکمالات می پندارد، کمتر مسولیت می پذیرند، فراوان در بارهی همه چیز نظر می دهند، معیار های شان برای سیاست و کشور داری آرمانی هست و از احمد شاه مسعود پایین تر را نمی پذیرد، تا هنوز ذهن شان نپذیرفته که مسعود رحمه الله علیه شهید شده،دوباره در میان ما بر نمی گردد. تیلفون همراه بعنوان یک وسیله یست مدرن، تمام قید و بند ها را از هم گسیخته است و هر جوانی با داشتن یک تیلفون همراه صاحب رسانه ای مستقل است، از بام تا شام تبصره می نویسند و اعلامیه صادر می کنند، رسانه های اجتماعی در کنار مزایایی که دارند، آسیب های شدیدی نیز دارا می باشند، با گذشت هر روز فیسبوک، تویتر، انستاگرام و تلگرام فرد گرایی را تشویق می دارد، که در مقابل اتحاد و همدستی جمعی سست تر و لرزان تر می شود. یک نمونه کوچک تالبان چندین سال ملا عمر را ندیدند اما زیر نام او مبارزه کردند، حق یا نا حق قربانی دادند، اکنون معلومات روشنی در مورد ملا هبت الله در دسترس نیست، یک طالب لب نمی گشاید، رهبر ما کجاست؟ چرا در ملاء عام ظاهر نمی شود؟ بر خلاف سران پارسی گو باید برای غدا خوردن و رفع حاجت شان هم باید به همگان اطلاع دهند و از همه کس اجازه بگیرند!! نتیجه تقابل این دو گروه پیشاپیش روشن و هویداست.
فراوان تبصره صورت می گیرد، زبان ها از اختیار بیرون رفته و قلم ها راه خود را گم کرده اند وقتی دوستانه به عزیزی گفته شود، این سخن زمانش نیست، باید در جای مناسب اش گفته شود، یک پاسخ آماده است: برادر! من آزاد هستم، دلم هر چه خواستم می نویسم هر چه میل ام بود می گویم! چنین پاسخی مد روز است، گوینده دلخوش از این که هر چه خود خواسته گفته است، اما غافل از این که نهادها چه بدوی چه مدرن با اعتماد شکل می گیرند، کسی که در راس اداره قرار می گیرد، روی آن اطمینان می داشته باشد، در غیر آن نهادی بوجود نمی آید، چه اداره ملکی باشد چه قطعه عسکری، از جانب دیگر زمانی کسی به یک نهاد حقوقی تعهد می بندد، و اعلان وفاداری می کند، پاره ای از صلاحیت های خود را از دست می دهد، دیگر آن شخص نمی تواند هر چه دلش خواست انجام دهد و هر چه میلش بود بگوید، او دیگر مطیع تصمیم جمعی است. حساب کسانی که ناظر و تماشا چی اند جداست، خودشان می فهمند و کارشان!
به باور من، انتخابات عمومی و هر کسی یک رای، یک فکر را برجا نهاده است، همان گونه که هر کسی دارای رای برابر با دیگر ی است، در اظهار نظر در همه امور از صلاحیت برابر بر خوردار اند، چه آن مساله به امور جمعی رابطه داشته باشد چه به فردی، چه در آن مورد از آگاهی لازم بر خوردار باشد و چه نباشد.
راه اندازی بحث های بی جا و بی مورد از سر نا آگاهی در صورت فرض اگر حق کسی هم باشد، به سود اجتماع نیست؛ فضای اجتماعی را آلوده و مسموم می سازد، نشر اطلاعات نادرست و غیر دقیق اذهان را پریشان و انسجام فکری را در میان جمعیت تخریب می کند.
نقد و نقد پذیری در طول تاریخ وجود داشته، اما با ظهور مکتب انتقادی که بنام مکتب فرانکفورت نیز معروف است، بحث نقد جان تازه گرفت، مکتب انتقادی که از سوی اندیشمندان بنامی تاسیس گردید و دارای اصول و قواعد مشخص می باشد، در میان روشنفکران افغانستان/خراسان جنس معیوب و ناقص آن رایج گردیده است؛
لگام گسیختگی، بی بند و باری، سخنان بی سرو ته و بحثهای بی ربط را دامن زده است و همه زیر این نام صورت می گیرد که بدون نقد کاری به پختگی نمی رسد، ما این کار را بخدا و بقرآن از روی دلسوزی و اخلاص انجام می دهیم. در اخلاص و دلسوزی هیچ یک از این عزیزان جای تردیدی نیست، ولی این اصل از سوی کثیری از این هموطنان فراموش می شود، که ناقد باید به موضوع احاطه داشته باشد، از زیر و بم مساله آگاه باشد، تا بتواند، نقاط ضعف و کاستی ها را شناسائی کند. اخلاص و صداقت برای نقاد کافی و بسنده نیست، و چه بسا که دلسوزی و صداقت های مفرط در غیاب دانش و تخصص لازم مصیبت آفرین بوده اند. شاید هر یکی در حیات خویش نمونه های از تجویز دوا ها از سوی دکتران وطنی اما غیر متخصص را دیده ایم که دوا شان بجای کمک به بیمار ،به بیمار ضرر کرده است.
از قدیم گفته اند، هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد، آن چه در صنف درسی از سوی استادان گفته می شود، زیبنده همانجاست، و آن چه در مراکز تحقیقاتی میان پژوهشگران رد و بدل می شود، برای عامه مردم چندان جذاب نخواهد بود، به همین منوال هر سخن جای و طرح مساله اشخاص معینی را نیاز دارد، رسانه های اجتماعی این مرز ها را در هم نوردیده اند، از سیر تا پیاز در ان دیده می شود و هر کسی در بابی می نویسد واز آن بالاتر که خود را صاحب نظر می داند، وقتی این مباحث در مسایل سیاسی و امنیتی کشانیده می شود، حرج و مرج می آفریند، پریشانی خلق می کند و نظم میان منسوبین یک قوم و یک جمع از هم می پاشد و نمونه ی خوب آن را میان جوانان پارسی گوی کشورمان می توان به درستی به تماشا نشست.
پارسیگویان سرزمین مان بویژه جوانان که در عالم آرزو در کنار جبههی مقاومت ملی اند، در دل شان جز قدرت و سربلندی مردم شان نمیخواهند، تا زمانی که مواظب این دوجمله ویرانگر نشوند، و از بکار گیری آن اجتناب نورزند، اتحاد و یکدستی بمیان نمی آید و دستیابی به قدرت، هوسی بیش نخواهد بود. زیرا این دو جمله، “عصبیت ” را بصورت عملی به تباهی کشانده است، و پارسی گویان را زره زره کرده است.