مقالات اجتماعیمقالات

 نقدی بر سکولاریسم و سکولارسازی افغانستان

نویسندگان:
زبیر بیانفر، دانشجوی دکتری تاریخ اسلام- دانشگاه تهران
میرویس امین، دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه ‌شناسی- دانشگاه تهران
مصور اندرابی، دانشجوی کارشناسی علوم سیاسی- دانشگاه تهران

بخش نخست

چکیده

سکولاریسم در اصل یعنی «آنچه دینی نیست». به ‌معنی دیگر، جدا بودن جامعة دینی از جامعة سیاسی به‌گونه‌ای که دولت حق هیچ‌گونه اعمال قدرت در امور دینی نداشته باشد و امر شرع نیز نتواند در امور سیاسی مداخله کند. سکولارها معتقدند که برای تفسیر جهان نباید از زبان دینی استفاده کرد و تنها با زبان بشر می‌توان جهان را کشف و تبیین نمود و علم و دانش بشر راه‌گشای جهان بهتر و زندگی نیکوتر است. مسأله پژوهش حاضر این است که سکولاریسم چیست، مواجهة جهان اسلام با آن چگونه بوده و این‌که برخورد با سکولاریسم در افغانستان در چه سطح متصور است؟ نویسندگان با مطالعه‌ای آثار و مقالات دربارة سکولاریسم به این نتیجه رسیده است که سکولاریسم اساساً پدیدة غربی است، زیرا از نظر زادگاه و از نظر محیط فرهنگی و انسانی و از حیث برداشت‌های ‌سیاسی و اجتماعی و فکری و دینی از تمدن اروپایی سرچشمه گرفته است. همچنان، سکولاریسم ناشی از نزاع میان کلیسا و جامعة اروپایی است و عالم اسلام با مسائل و مشکلاتی که جوامع اروپایی با آن دست به گریبان بوده‌اند، مواجه نبوده است. سکولایسم امروزه در جامعة افغانستان یک خواست حد اقلی است، قدمت و بنیاد در جامعة ما ندارد. این‌ «حد اقل» در دو لایه قابل مجزا است، اول: تحلیل‌. دوم: عوام. این‌ها تا این‌که سکولاریسم را به جغرافیایی پیدایش آن مرتبط دانند، همه‌گیر و جهان‌شمول می‌دانند. شناخت‌شان از سکولاریسم تا این‌که مسئله‌وار و «پرابلمتیک» باشد، روایت‌گرایانه و خطی است.

مفاهیم کلیدی

سکولاریسم، کلیسا، اومانیسم، انقلاب علمی، جهان اسلام و افغانستان.

  1. مقدمه

بحران رابطه میان انسان، طبیعت و دین، در مقیاسی که امروزه در جهان مشهود است، حاصل مدرنیتة غربی است. همچنان انسان‌گرایی، استدلال‌گرایی و نسبیت‌گرایی از پیامدهای مدرنیته است. مبدأ عزیمت در مدرنیته پدیده‌هایی است که برآمده از «روش علمی» بوده و توجهی به مسئله حقیقت الهیاتی یا ایمانی ندارد. در اسلام که نماینده یا جانشین ادیان ابراهیمی یکتاپرست است، اعتقاد بر این است که نظم طبیعت بر طبق حکمت الهی از مَثَل اعلای همة موجودات در مرتبة الهی مأخوذ شده است. مَثَل اعلایی که بنا به تعبیر جهان‌شناسی قرآنی همان قلم و لوح محفوظ است (نصر، 1385: 94). با این تذکر، مدرنیته در ارتباط به انسان از فاعل شناسا بودن خود تأکید می‌کند و با تکیه بر خرد خودبنیاد در صدد آن است که از سیطرة نهادها و دستگاه‌های شرعی رهایی پیدا کند (فراستخواه، بی‌تا: 69). از این نظر، پدیدة سکولاریسم از حیث خاستگاهش همزاد و همراه مدرنیته است. بدین روی، هویت بشر جدید غرب یک هویت سکولاریستی و ارتباط انسان با خداوند(ج) بر پایة عقل سکولار -که یک رابطة پراگماتیسی و فایده‌انگارانه است- می‌‌باشد. کارکردی که طبیعت و جهان در نگاه جدید دارد، دیگر به‌عنوان مظهر جلال و جمال خداوند(ج) نمی‌باشد، بل‌که مجموعة از ذخایر انرژی می‌باشد که قابل حصول است و می‌تواند در چرخة تولید، نیازمندی‌های دنیوی او را تأمین کند. از این رو، نگاهش یک نگاه تصرف‌گرایانه و سلطه‌جویانه است. نگاه بشر جدید نسبت به هم نوع خودش نیز یک نگاه سودگرایانه است. طرح روابط انسان با انسان در شکل سازمانی و نظام‌مند آن -که همان جامعه باشد- بر طرح نیازمندی‌ صرف دنیوی و مادی‌گرایانه استوار است. ارتباط انسان با خود نیز یک رابطة دنیوی و سکولار می‌گردد. زیرا نگاه انسان به تفسیر و تحلیل از فلسفه و هدف‌داری خلقت خود، یک نگاه این جهانی و دنیا‌گرایانه است، نگاهش نسبت به ظرفیت‌ها و قابلیت‌های معرفتی و هستی‌شناختی خود از منظر دنیوی است. از این‌رو، با حاکمیت عقلانیت ابزاری اجازه نمی‌یابد خود را از چنبرة عقل مادی و دنیوی خارج کند و افق جدیدی فراتر از عقل معاش و دنیوی به روی خود بگشاید (قراملکی، 1383: 12).

اکثر اندیشمندان اتفاق دارند که بحث جدایی دین از سیاست در دنیای امروز برآمده از تحولات غرب است. تجربة غرب از حاکمیت کلیسا و تحولات بعد از آن یعنی تحولاتی که از دل مدرنیته به‌وجود آمد منجر به ایدة جدایی دین از سیاست یا سکولاریسم گردید. پیامد چندین سده تفکرات فکری و فلسفی در غرب، باعث گردید تا سکولاریسم تبدیل به سنت فراگیر و ریشه‌دار در این بخش از جهان شود. به‌طورکلی مسئله جدایی دین از سیاست از سوی دو طیف در غرب دنبال می‌شد. طیف اول اندیشمندانی مانند دورکیم، شاینر، ولتر، روسو، منتسکیو، دیدرو، آدام اسمیت، لاک، جیمز بورک، ماکس وبر و سیاستمدارانی چون جمیز مدیسون، جفرسون، جان‌آدمز، هامیلتون … بودند. طیف دوم روشنفکرانی مذهبی و رهبران دینی مانند راجر ویلیامز، آن هوستن، جان لولند، سامویل لانگ دون … معتقد بودند که دخالت دین در حکومت کمکی به رشد و گسترش دین نمی‌کند. با این حال، فرایند سکولاریزاسیون باعث شد تا این پدیده در دیگر نقاط جهان نیز سرایت کند، بالاخص جهان اسلام. اما در جهان اسلام غالباً با مواجهة دوگانه روبرو شد؛ از یک‌سو مورد انتقاد شدید قرار گرفت و از سوی دیگر برخی از روشنفکران این کشورها را مجذوب خود کرد. با این‌ حال، با گذشت زمان زیادی مشاهده می‌شود که سکولاریسم گسترشی چندانی در میان کشورهای اسلام ننموده است (ساجدی، 1394: 1). علت عدم اشاعه در کشورهای اسلامی دلایلی مختلفی دارد، نخستین آن مدرنیته غربی است که در مبانی با اسلام تضاد دارد. در آخر، سکولاریسم یعنی کنار گذاشتن آگاهانة دین از صحنه‌ی معیشت و سیاست و حکومت سکولار، حکومتی است که با دین ضدیت ندارد. اما دین را نه مبنای مشروعیت خود قرار می‌دهد و نه مبنای عمل خود. می‌توان گفت، اگر ضد دین نیست ولی بدتر از ضد دین است. برای این‌که جانشین دین می‌شود و می‌خواهد جای او را پر کند (سروش، 1381: 92).

  1. سکولاریسم

سکولاریسم (Secularism) از واژة لاتین  Seculumاخذ شده است (بیات، 1390: 270). این واژه در فارسی ترجمة معینی ندارد اما برای آن معادل‌های مانند «گیتیانگی»، «دنیاگرایی» و «عرفی‌گری» پیشنهاد گردیده، که پُر بی‌راه به‌نظر نمی‌رسند. در زبان عربی این کلمه را «عِلمانیت» یا «عَلمانیت» می‌خوانند(سروش، همان: 73). از نظر مفهومی سکولاریسم در مقابل Sacra mentalism یا قدسی‌گرایی-روحانی‌گرایی، قرار دارد. از حیث کارکرد، در سرزمین‌های پروتستان‌‌نشین، سکولاریسم به‌معنی عالم دنیوی در برابر عالم روحانی-معنوی، متداول گشت و در سرزمین‌های کاتولیک‌نشین مانند فرانسه به‌جای سکولاریسم، از واژة لائیک (Laicite) که از دو واژة یونانی «Laos» به‌معنای مردم و «Laikos» به‌معنای مردم عوام در مقابل رجال دین و روحانی استفاده شده است (ساجدی، همان: 54). مفهوم سکولاریسم با سکولاریزاسیون تفاوت دارد. سکولاریسم ایدئولوژی واحدی نیست بل‌که انواع متفاوت می‌باشد و تجربه شده است. هرکدام نیز هنجارها، ارزش‌ها و ساختار فلسفی متفاوتی را ارائه می‌دهند. علی‌رغم این تفاوت‌ها، تعریف‌ها و ویژگی‌های از سکولاریسم و سکولاریزاسیون را این‌جا شرح می‌دهیم.

2-1. تعاریف سکولاریسم

در فرهنگ لغت «روبر» دربارة سکولاریسم آمده است: «اصل جدا بودن جامعة مدنی از جامعة دینی که به موجب آن دولت هیچ‌گونه قدرت دینی اعمال نمی‌کند و کلیسا نیز به اعمال اقتدار سیاسی نمی‌پردازد»(ماهروزاده، 1395: 111). دانشنامة بریتانیکا دربارة سکولاریسم آورده است: «تفکیک دین از سیاست از سکولار اخص گردیده و سکولار اعم از لائیک است»(عیوضی، 1392: 42). بیات آورده است: «سکولاریسم عبارت است از گرایشی که طرفدار و مروج حذف یا بی‌اعتنایی و به حاشیه‌راندن نقش دین در ساحت‌های مختلف حیات انسانی از قبیل سیاست، حکومت، علم، عقلانیت، اخلاق … است»(بیات، همان: 270). شینر برای سکولاریسم شش معنا به‌کار برده است: 1. زوال دین، به این ترتیب که نمادها و نهادهای مذهبی پیشین حیثیت و اعتبارشان را از دست می‌دهند و راه برای جامعة بدون دین باز می‌شود. 2. سازگاری هرچه بیشتر با این جهان؛ به این معنا که در این جهان توجه آدمیان از عوامل فراطبیعی منفک شده و جلب ضرورت‌های زندگی دنیوی و مسائل آن می‌شود. به این ترتیب، علایق گروه‌های مذهبی با علایق گروه‌های غیرمذهبی درهم‌آمیخته می‌شوند و نمی‌توان یکی را از دیگری تفکیک کرد. 3. جدای دین از جامعه، در این معنا دین به قلمرو خاص خودش عقب‌می‌نشیند و منحصر به زندگی خصوصی می‌شود. دین خصلتی درونی می‌یابد و تسلطش را به هریک از جنبه‌های زندگی اجتماعی از دست می‌دهد. 4. جای‌گزینی صورت‌های مذهبی به‌جای باورداشت‌ها و نهادهای مذهبی، یعنی دانش، رفتار و نهادهای که زمانی مبتنی بر قدرت خداوند(ج) تصور می‌شدند به پدیده‌هایی آفریدة انسان و تحت مسوولیت او تبدیل می‌شوند. در این معنا با دین انسانی‌شده مواجه‌ایم. 5. سلب تقدس از جهان؛ به این معنا که جهان خصلت مقدسش را از دست می‌دهد و انسان و طبیعت موضوع تبیین علی-عقلانی قرار می‌گیرند. در این جهان جدید نیروهای فراطبیعی هیچ نقشی ندارند. 6. حرکت از جامعة مقدس به‌سوی جامعة دنیوی، به این ترتیب که جامعه هرنوع پایبندی به ارزش‌ها و اعمال سنتی را رها می‌کند و ضمن پذیرش دگرگونی، تمام فعالیت‌ها را بر مبنای محاسبات عقلانی و فایده‌گرایانه انجام می‌دهد (محر‌خانی، بی‌تا: 80).

فراستخواه در مواجهه با سکولاریسم شرحی ذیل «سکولاریته» و «سکولاریسم» دارد: 1. سکولاریته، یک وضع فکری است که بشر در دنیای جدید پیدا کرده است. وضعی که در او کم‌وبیش حس «خودبنیادی» هست. این‌که انسان می‌خواهد روی پای خود بایستد. سوژگی در پیش بگیرد. بشر در این وضع فکری جدید، خود را فاعل شناسایی و کارگزار این عالم می‌داند. به آنچه در سنت آمده همچون گذشته وابسته نیست و مرجعیت آن را مانند قبل نمی‌پذیرد. می‌خواهد خودش خردورزی بکند و از در تحلیل و نقادی درآید. در این وضع، حتی فکر دینی نیز بیش از پیش آغشته به معرفت و انتظارات و قرائت‌های بشری می‌شود. 2. سکولاریته، یک وضع روحی نیز هست. در این وضع روحی، رویکرد بشر نوعاً «این‌ جهانی» می‌شود. دنیا برایش مهم می‌شود. براین مبنا، حتی اخلاقیات و یا معنویات و دینداری نیز برای این دنیا است و در این دنیا باید تعریف و دیده شود. این وضع روحی جدید بشر، نوعی دنیویت تازه است که سرشت او با دنیاپرستی قدیم اصلاٌ متفاوت است. 3. سکولاریته، یک وضع اجتماعی هم هست که معمولاٌ به آن «عرفی شدگی» می‌گویند. نه این‌که قبلاٌ عرف نبود. بود، اما چیزی که هست در گذشته شرع بر عرف و همه چیز جامعه یا بر بسیاری از امور دیگر سایه‌انداز بود. دولت، سیاست، اخلاق، عقل و هنر کم‌وبیش تحت‌الشعاع دین بودند. دین فراتر از بقیه چیزها بود و حاکم و ناظر بر آن‌ها، اما سکولاریته وضع تازه‌ای از ساخت زندگی اجتماعی و ساختار ارزش‌ها و ترکیب و نهادها است که در آن قلمروهای کم‌وبیش خودمختاری سربرآورده‌اند. تفکیک‌های اجتماعی و تخصص‌های شکل‌ گرفته است. فرق امور و نهادها با هم محل توجه شده است. مثلاٌ دولت برای خودش قلمروی شده است متمایز از قلمرو دین. هنر لزوماً امر قدسی نیست. آموزش و پرورش نیز هویت پداگوژیک و عرفی پیدا کرده است. 4. سکولاریسم، یک مسلک و ایدئولوژی است و مانند همه‌ی ایدئولوژی‌ها استعداد جزمیت دارد و ادعای کلیت در او هست. یک سکولاریست چنان دربند جاذبه‌های سکولاریته گرفتار می‌شود که در او جز خیر و خوبی نمی‌بیند. دافعه‌هایش را نمی‌بیند، محدودیت‌هایش را متوجه نمی‌شود، از او نسخه‌ای جهان‌شمول درست می‌کند، دچار اغراق و مبالغه می‌شود، نمی‌‌تواند به مرزهای فکر سکولار بیندیشد و پرسش و نقدی بکند. گویا هیچ معرض تازه‌ای در وضع سکولار بشر نیست و مهم‌تر از همه، گویا آن وضع فکری و روحی و اجتماعی بشر در اروپا که «وبر» می‌دید، پایان تاریخ است. در حالی‌که پایان اروپا هم نبود (فراستخواه، 1374: 3). با این نگره می‌توان خلاصه کرد، آنچه میان انواع سکولاریسم مشترک است، تقابل میان دین و سکولاریسم است. برای سکولاریست‌ها به تعبیر دابلر اصطلاح «دین برکناری» مراد است. یا جهانی که در آن زندگی می‌کنند خود سرچشمة نهایی ارجاع است. یعنی دنیا با استناد به خودش قابل فهم و کنترل است. حال آن‌که برای اهل دین، زندگی در این جهان قابل فهم و عقل‌یاب است اما با استناد و ارجاع به حقیقتی متعالی سامان‌پذیر است. بر اساس ایمان دینی، نه تنها معنا و ارزش حقیقی زندگی، بل‌که کل هستی تنها با رجوع به حقیقتی که برتر از کل جهان است، می‌توان دریافت.

بخش دوم

2-2. سکولاریزاسیون

مفهوم سکولاریزاسیون در ابتدا در حوزه حقوق مطرح شده بود، یعنی در اصل به‌معنای انتقال اموال کلیسا به نهاد یا نهادهای مدنی بود و به‌خصوص دلالت بر روندی داشت که از حالت «دینی» به حالت «سکولار» گذر کرده شود (نیک‌پی، 1398: 200). اگر تعریفی از سکولاریزاسیون ارائه گردد: «سکولاریزاسیون یک پدیده و فرایندی است که در جامعه و جهان خارج اتفاق می‌افتد و یا بنا به تعبیری یک نظریة توصیفی و جامعه‌شناختی است که در واقع، آن پدیده و فرایند خارجی را توصیف می‌کند. به دیگر سخن، فرایندی است که بر اساس آن، اندیشه دینی، اعمال دینی و نهادهای دینی نقش و اهمیت اجتماعی خود را از دست می‌دهند و در نتیجه دین -به شرط بقا- به شکل یک امر خصوصی در می‌آید. در این فرایند مظاهر دینی در اجتماع حذف می‌شود یا کاهش می‌یابد و بدون حضور دین به تدبیر امور پرداخته می‌شود»(بیات، همان: 271). در برداشت دیگر، سکولاریزاسیون در دو وجه متصور است: اول. سکولاریزاسیون همچون یک پروسه، علل آن درون‌زا است. تدریجاً دین از تمامی عرصه‌های حیات رانده و ارزش‌های الهی و تعبد به فرامین وحیانی مورد انکار یا تردید قرار می‌گیرد (میناگر و دیگران، 1391: 37). در این‌ پروسه، سوژگی بشر دال اصلی است، عقلانیت اهمیت پیدا می‌کند، کنجکاوی‌ها بیشتر و دیدها انتقادی‌تر می‌شود. دوم. سکولاریزاسیون به‌مثابه‌ای یک پروژه است. این پروژه با وجه آمرانه، هدفمند و اقدام از بالا دنبال می‌شود. کاری را که برخی نخبگان جدید در هم‌یاری و با استفاده از قدرت مصطفی کمال آتاترک، محمد رضا شاه … در صدد سکولار کردن ترکیه و ایران شدند. این سکولارسازی یک طرح دولتی بود که با اقتدارگرایی و خودگامگی آغشته بود که نهایتاً باعث سرخوردگی‌ها، دل‌زدگی‌ها و واکنش‌هایی گردید(فراستخواه، همان: 3). 

  1. علل و زمینه‌های برآمدن سکولاریسم

پیدایی و پایداری سکولاریسم در غرب و نظام‌های سیاسی آن محصول عوامل و نتایج متعدد است. همینگونه فرایند سکولاریزاسیون در غرب را باید به منزلة یکی از فرایندهای اساسی چندگانه دوران مدرن و از تبعات و نتایج اجتناب‌پذیر صورت‌بندی مدرنیته دانست. فرایندهای سکولاریسم از دوران دور در حال تلاش برای بسط و گسترش بود ولی از دوران روشنگری توسعه بیشتر یافت. با این‌ حال، ظهور سکولاریسم را می‌توان در علل و عواملی مانند: تقابل علم و دین، علم و فناوری، آراء فلسفی گوناگون، کلیسا-جزمیت در دین و سقوط شخصیت ارسطو جستجو کرد. به تعبیر دیگر، دورة نوزایی، عصر اصلاحات ‌دینی، روشنگری، بسط شهرنشینی، انقلاب صنعتی، مدرنیزاسیون و ظهور نظام‌های دموکراتیک و دموکراسی از عامل‌های تأثیرگزار در برآمدن و بسط سکولاریسم شناخته می‌شود. با آن‌که این مفاهیم هیچکدام مجرد نیست بل‌که سیال و شناور‌اند اما به اختصار روی علل و زمینه‌های برآمدن سکولاریسم به‌بررسی و تبیین مفاهیمی کلیسا، اومانیسم و انقلاب علمی می‌پردازیم.

3-1. کلسیا و جزمیت در دین

دین اسلام، وحدت و یگانگی میان دین و دولت را تأکید می‌کند. اما در سنت مسیحی، «تمایز» و وجود دو قدرت مجزا، آموزة نخستین و بنیادین بوده است. این تلقی در توصیه‌ای منتسب به عیسی(ع) در پاسخ فریسی‌ها که سعی در تحریک وی به مقابله با قدرت رُم را داشتند، برداشت شده است که می‌گوید: «کار قیصر را به قیصر و کار خدا را به خدا بسپار»(شجاعی‌وند، 1376: 73). آن‌چنان که آگوستین نظریة شهر خدا و شهر دنیا را مطرح کرد و برای هریک پادشاهی جداگانه را در نظر گرفت و می‌پنداشت که مسیحیت در حفظ جامعة خاکی که عملاً گرایش به‌سوی مدینة ضاله دارد نمی‌کوشد، بل‌که منظور برپایی و حفظ مدینة فاضلة خدایی است؛ که در آن صحبت از ملکوت آسمان است و بقا و سعادت اخروی نفس، تضمین می‌شود (مجتهدی، 1387: 43). بدیهی‌ترین مفهوم این عبارات، صحه گذاردن بر تمایز و استقلال عمل دین و دولت، به‌عنوان نهادهای «خدا» و «قیصر» می‌باشد یا «اطاعت مدنی» در مقابل «اطاعت الهی» به‌مثابة تقوای مذهبی تأکید گردیده است.

مفهوم «سلطنت کلیسا» برای اولین‌بار از سوی یک روحانی از اهالی نورماندی با بیان این عبارت کوتاه «اسقف‌ها بایستی امرا باشند» مطرح شد. او اعتقاد داشت که کلیسا بایستی کارکردهای عرفی نیز داشته باشد. همچنان‌که مسیح یک «بشر-خدا» بود، شاه مسیحی نیز بایستی هردو استعداد عرفی و قدسی را دارا باشد. این ایده از قرن نهم تا سیزدهم در اروپا عملاً رواج داشت. از چهره‌های مشهور مدافع این نظریه می‌توان از پاپ گریگوار کبیر، پاپ گریگوار هفتم و پاپ اینوسان سوم نام برد. در 800 میلادی، شارلمانی پادشاه فرانک، تاج امپراتوری را از پاپ لئون سوم در کلیسای پطرس قدیس در رُم دریافت کرد و امپراتوری فرانک غربی را بنا نمود. شارلمانی که به «پادشاه-کشیش» معروف است، با ادعای جانشینی پطرس قدیس، کسوت امپراتوری به بر کرد و در حالی‌که هردو شمشیر را به میان می‌بست، بر تخت ظاهر می‌شد. او را در تاریخ مسیحیت به‌عنوان سمبل حاکیمت «قیصر-پاپیسم» می‌شناسند. با زوال ایدة تشکیل «مملکت مسیحی» که متظاهر وجود دو مقام روحانی-پادشاهی مؤمن بود، «حقوق رومی» مجدداً احیا گردید. این تغییر گرایش بحث «حق الهی» را فراهم آورد. اندیشة حق الهی از طریق واگذاری تدریجی تمامی اقتدار –نه فقط اقتدار برتر- به پادشاهی که برگزیدة بی‌واسطة خداوند تلقی می‌شد، باعث تضعیف نقش سیاسی کلیسا و سلطة روحانیون را فراهم آورد. بعد از سپری شدن سه قرن که با ادعاهای «قیصر-پاپیستی» در حاکمیت سیاسی توأم بود، دوره‌ای فرارسید که امپراتوران، دیگر ادعای اقتدار روحانی نداشتند. قرون 12 و 13 به بعد، دورانی است که دستگاه پاپی بی‌آن‌که موفقیتی بدست آورد، همچنان در تلاش برای بازگرداندن اقتدار گذشتة خویش است. در قرون 13 و 14، ایدة حق الهی در مقابله با دواعی اقتدارطلبانة ارباب کلیسا، توسط پی‌یردوبوا، مارسیگ‌لیو و ویلیام اوکامی دفاع گردید(شجاعی‌زند، همان: 84). تا این‌که در عصر اصلاحات دینی از سوی لوتر مورد حمایت قرار گرفت، فلاسفة دورة روشنگری آن را نقد و نهایتاٌ شعار انقلاب کبیر فرانسه این بود: «آخرین پادشاه را با روده‌های آخرین کشیش حلق‌آویز کنید»(حنفی، 1392: 57).

با این نگرة تاریخی، جنبش اصلاحات دینی در مقابل مفسده‌های نهاد کلیسا که از مسیر تعالیم و آموزه‌های اولیة مسیحیت خارج شده بود، شکل گرفت. کشیش آلمانی بنام «لوتر» عقاید خرافی و اعمال دیگر کشیشان را دربارة فروش بهشت و نامة اغماض مورد حمله قرار داد. او رسالة معروف خود بنام نود و پنج تز در انتقاد از کلیسای کاتولیک در رد ادعای روحانیون در باب فروش بهشت، عفو و بخشش و رهایی از کیفر مجازات گناهان و دیگر مسائل من‌درآوردی را منتشر کرد(ساجدی، همان: 57). همچنان می‌توان گفت از لحاظ نظری رادیکال‌ترین نظریات در زمینة جدایی قلمرو دین از سیاست را وی ارائه کرده است. لوتر نظریه‌ای تحت عنوان «دو پادشاهی» را ابراز کرد و تعلیم آن را به یک سخن مؤجز ‌چنین خلاصه نمود: «انجیل خدا باید در قلمرو کلیسا و قانون شریعت وی باید در قلمرو جامعه حکومت کند»(جعفری، 1387: 260). متفکرین و نویسندگان دیگری مانند توماس مونستر، هول‌دریخ، تسوینگلی و ژان کالوین نیز در ستیز با کلیسای کاتولیک اقدام و آثاری منتشر کردند که سرانجام اصلاحات دینی در کلیسای کاتولیک رُم صورت گرفت که پیامد آن پیدایش کلیسای پروتستان بود (ساجدی، همان: 57).

[1] . z.bayanfar@gmail.com

[2] . ‫mirwaisjanamin1999@gmail.com

[3] . musawerkhalil7@yahoo.com

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا